هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۴ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸
اما لینی با تمام قوا تصمیم گرفته بود دست تابلوی مادر سیریوس را از پشت ببندد. البته نه با الفاظ رکیک بلکه با پر حرفی!
-یه جایی تابلمو بذارین که گرم باشه. نرم باشه. بارون میاد خیس نشم. برف میاد گوله نشم. صبح ها که از خواب پا میشم نور درخشان خورشیدو روی قاب تابلوم حس کنم. شبا که می خوابم مهتاب و ستاره ها رو تو آسمون شب ببینم. یه جای بالایی نصب بشم که حس کنم دوباره دارم پرواز می کنم. از همه مهم تر می خوام تابلوم به همه جا راه داشته باشه تا هر وقت حوصلم سر رفت برم اینور و اونور. یه راه هم به موزه لوور داشته باشه تا برم و آثار اونجا هم ببینم...
-خواسته دیگه ای نداری حشره؟
-اممم...چرا ارباب...هر روز هم گرد و غبار روی تابلوم رو با ملاطفت بسیار پاک کنید. مبادا تابلوم دچار خراشیدگی بشه...

لینی با لبخند به سمت مرگخوارانی که خواسته هایش را به صورت یک طومار یادداشت می کردند نگاه کرد.

پیدا کردن یک جای مناسب برای چنین تابلوی پر حرف و پر توقع ای قطعا دشوار بود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸
بلاتریکس که از بامزه بودن مدیر کمپ مانده بود سرش را کجا بکوبد با عصبانیت بچه را در دستان مدیر گذاشت.
-بی زحمت هر وقت خنده هاتون تموم شد توی بلندگو اعلام کنید که یه بچه مو قرمز پیدا شده.
-خب که چی بشه؟ رنگ موی شرابی بیارن موهاشو رنگ کنیم؟ هااار هاار!

بلاتریکس سعی کرد خودش را کنترل کند تا یکی محکم در دهان مدیر نخواباند که دندان هایش کف حلقش بریزد و تا ابد از شرمساری بی دندانی خنده را فراموش کند.
-ببینید...فقط کافیه پشت بلندگو بگین که یه بچه با موهای قرمز پیدا شده و والدینش بیان دنبالش، همین.
-بگم آن شرلی با موهای قرمز پیدا شده چطوره؟ هاااار هااار هاار!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸
-تموم شد...بفرمایید.

مروپ تابلو را به سمت پسرش و جمعیت حاضر برگرداند.
-تازه با وجود رنگ های خوراکی هم که استفاده کردیم کل تابلو قابل خوردنه.

فنریر با امید به تابلو نگاه کرد.

-البته بجز بخش های آبیش. اون بخش ها رنگ مرده داره! و چون همش رنگ آبیه پس نخورید تابلو رو بی زحمت!

فنریر ناامید و غمگین و سر خورده شد!

-خب؟
-خب؟
-خب؟
-خب؟

مروپ با ناامیدی به پیازچه های کم هوش مامان نگاه کرد.
-خب مرلین مامان کجاست؟
-ما اینجاییم.
-بیا عطسه کن رو تابلو دیگه فرزندم.
-ای مروپ...نواده سالازار...دختر ماروولو...خواهر مورفین...دختر خاله...
-نه نه...این دفعه دیگه حرفاشو قطع نمی کنم. میخوام بذارم شجرنامه م شخم زده بشه ببینم فک و فامیلام کیان!

یک ساعت بعد

-عمو زاده چنگیز خان مغول...عمه زاده هیتلر...
-اممم...مرلین مامان میگم که بیخیال دیگه. رنگای تابلو هم خشک شد. خلاصه ش کن.
-اوه بله...خلاصه اینکه ما عطسه مان نمی آید!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۵ ۱۶:۵۴:۲۶



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۵۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸
-به برنامه "نقاشی آشپزی" با مروپ خوش اومدید. در این برنامه قراره حسابی قیمه هارو تو ماستا کنیم و ذوق آشپزی و هنر نقاشی رو در هم بیامیزیم!

مروپ پشت سکویی ایستاده بود و با لبخند به مرگخواران علاقه مند به یادگیری نگاه می کرد.
-خب...بدون حاشیه بریم سر اصل مطلب. مواد لازم جهت استخراج رنگ از لینی: یک قاشق چایی خوری لینی! سعی کنید بال و شاخک هاشو جدا کنید چون ممکنه باعث کاهش مرغوبیت رنگ آبی بشه. یک پیمانه آب. نمک و فلفل به میزان لازم.

مرگخواری دستش را برای پرسش بلند کرد.
-بانو، چقدر باید بذاریم لینی بپزه تا رنگش در بیاد؟
-نه اونقدر کم بذارین بپزه که رنگش در نیاد و نه اونقدر زیاد که لینی ته بگیره! حالا یه مرگخوار تربچه مامان بیاد اینجا و شاخک و بال های لینی رو پاک کنه تا بتونیم بندازیمش توی قابلمه!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۸
-پیاز جعفری مامان، مرده ها به تابلو بر نمی گردن!
-
-مرده های مامان در تابلو ها تولدی دوباره می یابند!
-مروپ...ای دختر ماروولو...همسر تام...
-گور به گور شده!
-همسر تام گور به گور شده...نواده سالازار...
-مرلین مامان؟ میشه بجای شخم زدن شجرنامه مامان بری سر اصل مطلب؟
-بله می شود...در ابتدای سخنان خویش جمله بسیار پر معنایی گفتید. هرگاه اراده ما بر بودن باشد همانا بر روی آن عطسه می کنیم و آن موجود خواهد شد. البته برای احتیاط در مورد تابلو ها، دو بار بر روی نقاشی مذکور عطسه می کنیم تا ویروس های ما به نقاشی تولدی دوباره ببخشند!

مرلین می توانست نقاشی لینی را زنده کند. اما مسئله این بود که کدام نقاشی؟

-یاران ما...در میان شما کسی می تواند لینی را نقاشی کند؟
-ارباب من بکشم؟!
-هکولو؟ استعداد نقاشی داشتید؟ بکشید.
-البته ارباب...من مرگخوار بسیار مستعدی در زمینه نقاشی هستم. بفرمایید.
-بله بسیار بال هاشو با ظرافت در آوردین. مرگخواری کم استعداد تر از هکتور نداریم؟

هوریس تصمیم گرفت کمتر افسوس بخورد که در مورد تابلو شدن مانند جانپیچ ساختن تجربه ندارد و استعدادش را در زمینه نقاشی امتحان کند تا بار دیگر مشاور امین لرد سیاه شود.
-تقدیم به ارباب ابر قدرت و قوی شوکت.
-نه این یکی دیگر خیلی دقیق کشیده شده است!
-عزیز مامان از توی آستینم لئوناردو دی سر پیرو داوینچیشو بدم، پابلو روییس ای پیکاسوشو بدم یا ونسان ون گوگش رو بدم؟ کدومو بدم؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۴ ۱۷:۳۸:۳۹



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۸
مرگخواران در حالی که همچنان ران بوقلمون در دهان داشتند به اربابشان و سپس به یکدیگر نگاه کردند.

باید اربابشان را خوشحال می کردند.

-ارباب می خواین یکم پیپ بکشین؟
-به ما می خورد که اهل دخانیات باشیم؟!

اگلا نگاهی به چهره لرد انداخت.
-نه ارباب‌‌‌‌...نمیخوره.
-بیسکویت مادر با پخت کامل مامان؟ می خوای یه شربت زعفرونی بهت بدم که میل کنی و شاد بشی، مثل گل ها باز بشی، بیای با هم بشینیم یه برنامه...هوریس رو ببینیم؟
-خیر...نمی خواهیم صد سال سیاه او را ببینیم!

بلاتریکس با ناراحتی به لرد نگاه کرد.
-سرورم؟ می خواین فنریر رو آتیش بزنیم و خاکسترشم دوباره آتیش بزنیم تا روحیه تون عوض بشه؟
-نه بلا.

حتی رودولف هم می خواست به شرایط کمک کند.
-ارباب می خواین منو به جانشینی خودتون انتخاب کنید تا روحیه تون عوض بشه؟
-
-یا می خواین مادر و دخترتونو به عقد من در بیارین که مسئولیت هاتون کمتر بشه و حالتون بهتر بشه؟
-نه رودولف، شما یک نفر اصلا لازم نیست به فکر روحیه ما باشید!

همچنان اندوه بزرگی در چهره لرد موج می زد.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۵۹ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۸
-ازت متنفرم همسر عزیزم. امیدوارم سر به تنت نباشه. هر چی می کشیم تقصیر جنابعالیه.

به وضوح آرامشی قبل از طوفان بر فضا حاکم بود!

-بلا...بلا‌‌..‌.ارتفاع خیلی چندشه. خواهش می کنم سعی کن خون خودتو کثیف نکنی. ببین الان با یه حرکت ساده ممکنه از این درخت پرت بشیم پایین و بعدش معلوم نیست چه بلایی ممکنه سرمون بیاد. فقط یک نفس آروم و عمیق بکش. باشه؟

رکسان با تمام تلاشش در حال آرام کردن بلاتریکس در معرض انفجار بود.

در طرف دیگر چهار پنج مرگخوار با محبت فراوان هکتور را در آغوش گرفته بودند تا لرزشش را کنترل کنند.

در گوشه ای دیگر از خودرو سدریک دیده میشد که بر روی پشتی صندلی خوابش برده بود و پایش با جوراب در پوزه فنریر مانده بود اما فنریر جرات نداشت آن را به بیرون تف کند.

-فرزندان مامان...آیا می دانستید در زمانی که در ارتفاع قرار دارید باید ادویه های بیشتری مصرف کنید تا سالم بمونید؟
-نه بانو...خواهش می کنم نه!
-چرا!

مروپ در ظرف فلفلش را باز کرد و همزمان مقادیر عظیم پودر فلفل در فضای ماشین پراکنده شد.

-کور شدم!
-داخل بینی من شدیدا میخاره.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
-برسونمتون!

خودرو مذکور، جلوی اگلانتاین به افق خیره شده توقف نکرده بود، بلکه جلوی بلاتریکس توقف کرده بود.

-برو ناموس خودتو برسون تا این قمه رو تو دماغت فرو نکردم تا از چشمت بزنه بیرون!

رودولف انسان چشم و دل پاکی نبود اما تحمل انسان های چشم و دل ناپاک را هم نداشت.

بلاتریکس لبخند بی رحمانه ای زد.
-اگر لطف کنین برسونیمون ممنون میشم.
-بلا...ببین بیا برای اولین و آخرین بار عین یه زن و شوهر منطقی صحبت کنیم. اگر بخوای سوار بشی باید اول از روی جنازه من رد بشی.

رودولف مطمئن بود که بلاتریکس با این جمله تسلیم خواهد شد.

-اگر موقعی که دارم از بالای جنازت رد میشم با لگد بزنم تو کله ت که مشکلی نداری؟

اما رودولف اشتباه می کرد!

بلاتریکس می خواست سوار شود و چه کسی توان مخالفت داشت؟
-ولی بی زحمت این رودولف رو روی سپر ماشین سوار کنید تا اگر تصادف شد له بشه و دل و جیگرش بریزه بیرون که منو خون به جیگر کرد!
-منم با آقای لسترنج روی سپر سوار کنید.
-نخیر...سوار نکنید.

راننده چشم و دل ناپاک با تعجب به جنجال رو به رویش خیره شده بود. آن وسط تنها کسی که همچنان خونسرد به افق نگاه می کرد کسی نبود جز اگلا که ظاهرا دیگر با از دست دادن فندکش آدم سابق نمی شد!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۳ ۱۶:۳۶:۴۰



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
-نه...من موهای نرم و خوش حالت صاحبمو می خوام. وظیفه پر قو های درون من آرامش خواب صاحبمه. نرمی منو ازم بگیرین ولی صاحبم رو نه.

بالش سدریک برای صاحبش بی تابی می کرد.
-حالا بعد از من باید سرشو روی سنگ بذاره! دیگه هیچ وقت به خواب عمیق فرو نمیره. منم بالش تنهایی میشم. یه بالش بی صاحاب!

راننده که به زور بالش دست و پا زنان را در بین دستانش نگه داشته بود شروع به غر زدن کرد.
-چته تو؟ بالش بالشه دیگه...صاحب هم صاحبه!
-نخیرم...سر صاحب من تمیز بود. شوره نداشت. از همه مهم تر شپش نداشت. صاحب من با همه دنیا فرق می کنه.

بالش سدریک بسیار وفادار اما وراج بود!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
به بخش اعدام رسیده بودند. بنابراین، این برنامه شامل صحنه هایی بود که ممکن است برای همه مناسب نباشد!

-آقا من بگم...من بگم؟ گیوتین؟

لینی سرش را تصور کرد که با فاصله دو کیلومتری از خودش افتاده بود.
اشک در چشمان لینی حلقه زد!

-منسوخ شده است!

لینی نفس راحتی کشید.

-خوردن غذاهای بانو مروپ؟!
-یعنی انقدر دستپخت من بده فرزندم؟ فرزند بی وفا؟ دل شکستگی مادرانه؟ خانه سالمندان؟
-نه...چیز...نه دستپخت شما که عالیه! من روزی سه وعده غذاهای شما رو نخورم کرونا می گیرم!
-نظم دادگاه را رعایت کنید.

مدتی سکوت در دادگاه حاکم شد و پس از آن سیل انواع مجازات های قسی القلبانه بود که جاری می شد.
-اجبار به پا کردن دمپایی خیس مرلینگاه؟
-استفاده از مسواک ارباب؟
-دارید ما را مجازات می کنید یا لینی را ملعون؟!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲ ۲۳:۰۳:۲۰



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.