هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آواداکداورا در دنیای واقعی!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷
خب خب خب
اولیشو که میزنم به اونایی که میگن از هری پاتر،فوتبال و گوشی چی به تو میرسه(اخه مردک(شایدم زنک)مثلا تو کل زندگیت مفید بود از بیست و چهار ساعت بیست و سه ساعت کار مفید انجام میدی؟مثلا از صبح تا شب تو ناسایی بعد میری اکسفورد درس میدی بعد میای درمورد مساعل سیاسی روابط دیپلماتیک ایران با جیبوتی مذاکره میکنی؟ولااااا)
دومیش به کسایی که بهشون میگی هری بخون میگه خوشم نمیاد اخه تو اول بخون بعد بگو خوشم نمیاد.مرسی اه.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷
-اوه بچه ها مگه من عضو افتخاری نیستم؟
کریس این را با لحن مظلومانه ای میگوید.
هکتور عصبانی شده است.
-معلومه که نیستی!اصلا نمیدونم برای چی اینجایی!بدو برو ببینم!
-ببین هکی...
قبل از اینکه جمله کریس تموم شه توسط سیلی از مرگخواران به بیرون پرتاب میشه.
-بدووو کریس.سریع باید پیدا کنی.
کریس ابتدا خواست لج کند و برود به محفلی ها بپیوندد.اما بعد دید خیلی ضایس تصمیم گرفت یه گروه درست کنه به اسم جبهه خاکستری که بین سیاه و سفید باشه!اما بعد فکر بهتری به ذهنش رسید...
همانطور که قدم میزد زیر لب میگفت:
-یه آپارات کوچیک تا ناکترن.بعدم از مغازه پلاک18گل های رز سمی!ای جان کل ناکترنو حفظما!
و در یک لحظه ناپدید شد.
...
در خانه ریدل ها هکتور خبر نداشت که قراره چه بلایی سرش بیاد.و فقط اون لحظه به فکر اجرای طلسم کروشیو روی دیانا بود که ایندفعه مزرعه دار به جای شیر بهش نوشابه لیمویی رو قالب کرده بود.(حالا اینکه چجوری فرقش رو متوجه نشده باید از خود دیانا پرسید)
اشلی که دیگه اعصابش خرد شده بود پاشد و برای اولین بار داوطلب شد
-من خودم میرم شر میارم!فقط دیگه کسی با من کاری نداشته باشه!
مرگخواران لبخند ملیحی میزنند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
در سمت دیگر تالار ریون،فارغ از اتفاقاتی که در خوابگاه دخترها و تالار های دیگر میفتاد.کریس در خوابگاه پسران درحال خمیازه کشیدن بود.با بی حوصلگی از جایش بلند شد.
-اگه من بیدار شدم پس بقیه هم نباید بخوابن!
سپس فریاد زد
-بییییییییییییددددددددددداااااااار شییییییییییینننن
پسر ها وحشت زده بیدار میشوند.تخت ها میشکند و همه مثل مسخ شده ها کریس رو نگاه میکنن.
کریس بی توجه به سمت در خروجی میرود.

-تو نباید بری!
صدای لینی است.از خوابگاه دخترها.کریس فکرمیکند که حتما دوباره این دخترا دعواشون شده...
از تالار خارج میشود.ناگهان الکتو محکم به او میخورد،هردو زمین میخورند.
-چی شده الکتو؟چرا اینجوری...
-من الکتو نیستم!من الکتو نیستم!
و بلند میشود و جیغ زنان به طرف در خروجی میرود.کریس سرش را میخاراند.
به سمت اتاق جارو راه میفتد.
-چرا امروز همه اینجوری...
چشمانش گرد میشود.نیمبوسش در اتاق نیست و به جای آن یک نامه قرار دارد.
-لعنتی!
نامه را برمیدارد و شروع به خواندن میکند
-لودو دعا کن کار تو نباشه...
سلام کریس!چییطووریی کریس؟جاروت تو جنگل ممنوعس!اگه میخوایش بیا اونجا!ساعتش میتونی از لینی بپرسی!حتما اونم چند دیقه دیگه عین تو چشماش گرد شده!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: ماندگارترین دیالوگ ازنظرشما
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۷
دامبلدور:هری رنج کشیدن نشون میده که تو هنوز انسانی!در بخشی از انسان بودنه!
هری با فریاد:پس من دیگه نمیخوام انسان باشم!
...
...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۷
سیریوس بلک


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷
-مجبوریم!
اشلی گوشیش رو بغل میکنه.
-نوموخوام!
-میخوای بلا مارو بخوره؟بدو!
الکتو بزور گوشی را از چنگال اشلی بیرون میکشد.اشلی که محکم زمین خورده است جیغ میکشد
-اونو بدددددهههههههه!میکشمت!
اما قبل از اینکه بتواند کاری کند الکتو گوشی را درون دیگ پرت میکند.
اشلی با نگاهی سرشار از نفرت به الکتو خیره میشود.چند دقیقه میگذرد و همه بی حرکت میمانند.
-فیلیپندوووو!
ورد به الکتو برخورد میکند.الکتو به سمت دیوار پرت میشود.به قفسه ها و کابینت ها برخورد میکند،تقریبا همه آنها شکسته میشود و روی سرش میریزد.الکتو زیر خرواری از چوب و آهن دفن میشود.
...
...
...
-ای آدم...حالا بقیه دستور پختو از کی بگیریم؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
آنتونیون پوکرفیس از وزارتخانه خارج میشود.

کمی بعد در ناکترن
-من مانده ام تنهاااااااااای تنهااااااااااااااااااااا...
مردی ناشناس به او خیره میشود.
-مردک چرا آهنگ های بریتانیایی نمیخوانی؟این که آهنگ فارسی است!حمایت از کالای بریتانیایی کجاست...
آنتونیون فکر میکند که مخ مرد تاب برداشته است.زیرا خود او همین الان داشت فارسی حرف میزد.تصمیم گرفت بی تفاوت از کنار مرد بگذرد.که ناگهان اعلامیه ای روی دیواری دید و از خوشحالی به هوا پرید.
((سازمان شکارچیان اژدها))
...
...
...
-خودشه!پلاک سیزده!
و وارد ساختمان میشود.یک صندلی که نصف آنتونیون است و یک میز که پوسیده است روبرویش است.همین!
روی صندلی که مینشیند مردی که خراش های زیادی روی صورتش دارد،ظاهر میشود.
-سلام قربان.چی میخوای؟
-ریسه ی قلب اژدها!دارید؟
-موجود که نداریم باید بریم یه دونه شکارکنیم.
-تضمینی؟
-با ضمانت 45کیسه گالیون ریسه ی قلب اژدهای تیغ دار نروژی و بدون ضمانت 39کیسه گالیون!
آنتنیون از همیشه،حتی بیشتر از هرکسی در طول تاریخ پیدایش زمین،پوکرفیس میشود.
-وات؟فکر کردی من سر گنجم مردک خراشی؟
مرد بی تفاوت میگوید:
-ریسه ی اژدهای پوزه کوچیک ژاپنی 20کیسه.بدون هیچ تضمینی.
-ینی ممکنه نتونید اژدها رو بکشید؟
مرد سر تکان میدهد.
-گور بابای ضرر!برو بریم!...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
-آوادا...
-دیفندو!
و دویل آغاز میشود.
...
...
...
...
-اهههههه!بس است دیگر تام!بگذار نفس بکشیم!
-چی شد آلبی؟خسته شدی پیرمرد؟
دامبلدور دوباره قیافه دهقان فداکار را به خود میگیرد.
-پسرم بدان که همه ما روزی فرتوت...
-خودت خسته نمیشی این همه جملات سنگین میگی؟ازکجا این همه میاری اصلا؟
-پتروفیکوس توتالوس!
-ای...دیفندو!نامرد!
...
...
...
...
-نگاه ما چقدر است داریم میدویلیم!این همه سه نقطه شده است!
-دامبی خواهشا ارتباط با این خواننده برقرار نکن نذار همه بگن داستانای کریس چرته!
...
تتتتتتتتتتتتتتتتققققققققققققققققققققققق
صدای بلندی از برخورد دو ورد نامعلوم به وجود میاید و همه مرگخواران را خبردار میکند.
بعد از شوک وارده،مرگخواران با حیرت به صحنه ی روبروی خود خیره میشوند.
ولدمورت و دامبلدور هردو بی حرکت روی زمین افتاده اند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
آنتونین همچنان به دنبال لودو میگردد.یک ساعت گذشته است.روی یک کاشی مینشیند.
-اه!بسه دیگه.
ناگهان فکری به ذهن آنتونیون میرسد.
-اون چی گفت؟وزیر ورزش و تفریحات جادویی؟
و از خوشحالی به هوا میپرد.
-پیش به سوی وزارتخونه!

دم در وزارتخانه

آنتونیون در باجه قرمز تلفن را بازمیکند.
-مرد که همین الان بیهوشش کردم یه عدد خاصی گفت...
و دکمه های تلفن را میزند.

-سلام. به وزارت سحر و جادو خوش امدید.نام و کارتان را ذکر کنید.
-اممم.آنتونین دالاهوف.با وزیر ورزش و تفریحات جادویی قرار ملاقات دارم!
دستگاه چیزی گرد از دهانه اش به بیرون پرت میکند:آنتونین دالاهوف.ملاقات با لودو بگمن.
-دارم میام لودو!اون قلب برای منه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
به نام خدا

منvsماتیلدا استیونز

اولین تغییر شکل من

کریس در اتاقش نشسته بود و سرش را میان دستانش قرار داده بود.
او همین یک دقیقه پیش یک ماگل را کشته بود.البته شاید منشا اصلی ناراحتی او چیز دیگری بود.
به زوی ماموران وزارتخانه همراه دیوانه ساز ها مثل مور و ملخ به خانه او و خانواده اش سرازیر میشدند.
دیوانه ساز...ترس همیشگی اش.
پدرش روبرویش ایستاده است.
-تو یه ماگل رو کشتی؟یه ماگل بی دفاع؟
-نمیخواستم بابا! نمیخواستم به خدا...نمیخواستم.
و گریه کنان ادامه میدهد:
-روی پشت بوم یه ساختمون بود من داشتم تو یه کوچه تمرین تغییر شکل میکردم.خب زیاد موفق نبودم ولی اون دید بدنم پر مو شد بینیم دراز شد و بعد دوباره به حالت اصلی برگشتم.مجبور شدم طلسم بیهوشی اجرا کنم روش.فکر میکردم میفته کف پشت بوم بعد من میرم روش طلسم فراموشی رو...

-ولی اون افتاد پایین.
گریه کریس شدیدتر میشود.
-من بی احتیاطی کردم بابا...
چشمان پدرش تنگ میشود.
-تو باید بری پسرم!توی آزکابان دووم نمیاری.
وحشت چشمان قهوه ای کریس را پر میکند.
-به نظرت یه نوجوون رو به... به...
-نه.بوسه که نه ولی حبس ابد...
حالا پدرش هم با او گریه میکند.
-باورم نمیشه همه اینا واسه یه تمرین تغییر شکل سادس!
-اگه من برم شما...
-مادرت رو بیهوش کردم و بردم به یه پناهگاه امن.بالاخره اون یه ماگله دیگه.نه؟
-شما چی؟
پدر کریس شانه بالا میاندازد
-خب من میرم یه جای دیگه.شاید بتونن رد منو بزنن.ها؟
-بابا...من...شرمندم.
و به آغوش پدرش میرود.قطره های اشک شانه پدرش را خیس میکند.
-تقصیر منه...همش بخاطر یه تمرین تغییر شکل مسخرس!
صدای گریه پدرش را میشنود.ناگهان آسمان را مه غلیظی فرا میگیرد.
کریس با ترس به پدرش نگاه میکند.

-برو پسرم!الان میان!
-ولی من شما رو تنها...
پدرش با لحن ملتمسانه ای میگوید:
-فقط برو...
کریس به سمت پنجره میدود.خودش را به حیاط پشتی میرساند.
-تو میتونی کریس.درسته کم تمرین کردی ولی تو با استعدادی!
مه آسمان غلیظ تر میشود.
درد شدیدی بدن کریس را فرا میگیرد.فقط بار اول اینگونه است یا؟
کم کم موی قهوه ای تمام بدن کریس را میپوشاند.بینی اش دراز میشود و...
دیگر اثری از کریس نیست.به جای او سگی قهوه ای،که چوبدستی را میان پوزه اش گرفته است از حیاط پشتی بیرون میپرد.صدای ماموران وزراتخانه را میشوند.پدرش حتما رفته است.باید رفته باشد...
به پشت سرش نگاه نمیکند.میدود.فقط میدود.نمیداند مقصدش کجاست.شاید مناسب ترین جا برای او کنار لرد تاریکی باشد.هم خودش دوست دارد به او خدمت کند هم او از پسری که در نوجوانی یک ماگل را کشته است خوشش میاید.
حتما خوشش میاد...
ناگهان چیزی در پایش فرو میرود.نقش بر زمین میشود آخرین تصویری که میبیند تصویر یک دمنتور یا مامور وزارتخانه نیست.تصویر یک ماگل است...
چشمانش را که باز میکند درون کامیونی بزرگ است در قفسی چوبی که شکسته است.معلوم است جنسش زیاد مرغوب نیست.نمیداند چند ساعت گذشته است.اما هنوز به شکل سگ است.متوجه سگ های دیگری که در اطرافش هستند میشود و دستبندی که روی دستانش است:سازمان جمع آوری سگ های ولگرد لندن.
ناسزا میگوید.اما فقط صدای پارس ملایمی از دهانش خارج میشود.
چوبدستی اش نیست.به سمت در میرود و محکم پارس میکند و سرش را به آن میکوبد انقدر میکوبد که از سرش خون بیرون میزند.صدای کسی میاید
-چه مرگتون...
دیگر فرصتی برای مرد نمیماند که حرف بزند.از آنچه که کریس فکر میکرد بهتر شد.مرد بدون هیچ سر و صدایی روی زمین افتاده است.
به سمت در راننده میرود.راننده که اصلا به او نگاه نمیکند میگوید:
-اشلی؟چش بود؟
چوبدستی کریس جلوی آیینه آویزان شده است.
-هی اشلی.دقت کردی امروز چه روز عجیبیه؟اون از سگه که این چوب عجیبو با خودش میاورد...
چوبدستی کریس را لمس میکند.
_یا اون مه غلیظ که یهو اومد تو آسمون...
کریس به سمت او میپرد.پرش قابل ملاحظه ای است.راننده هم با چند ضربه چنگال و گازهای متععد بی حرکت روی صندلی میفتد.این بار با سر و صدای زیاد.
کریس چوبدستی اش را به دندان میگیرد از کامیون بیرون میپرد و به سمت لاین دیگر خیابان میرود.دراز میکشد.
ناگهان صدای ترمز وحشتناکی میاید.
کریس بلند میشود تازه متوجه میشود به حالت انسانی برگشته است.
اتوبوسی قرمز رنگ روبرویش ایستاده است.پسری ککی مکی از در اتوبوس بیرون میاید و از روی برگه ای میخواند:
-به اتوبوس شوالیه،اتوبوس حمل و نقل جادوگران سرگردان...
سپس با سوظن به کریس و سپس به پیام امروزی که در دست دارد خیره میشود.
_تو...تو؟
_ایمپریو!
پسر با حالتی گیج و منگ میگوید:
-خب بفرمایید.
کریس از پله ها بالا میرود و سریع روی تختی دراز میکشد.
کله ای که روی شیشه آویزان شده است میپرسد:
-کجا میری بچه؟
کریس کمی با خودش فکر میکند.
-خانه ریدل ها
و اتوبوس با سرعتی وحشتناک به سمت سرنوشت او راه میفتد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.