هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
لردسیاه مثل همیشه با شنیدن کلمه ی منحوس "خانه ی سالمندان" به سمت مادرش برگشت.
- باز چه شده مادر؟
- این هتل‌دار به آلوچه درختیِ مامان توهین کرد.

خشم لرد سیاه با شنیدن این جمله دوچندان شد.
- توهین به ما؟!
- بله هندونه اورگانیک مامان... گفت تو بچه ی من نیستی. من کلی خون دل خوردم تا بزرگت کردم.

لردسیاه با چهره ای خشمگین به سمت هتل‌دار رفت.
- تو گفتی که ما فرزند مادرمان نیستیم؟
- جان؟ نه بابا... من فقط گفتم اسم کسی آلوچه ی مامان نمی‌تونه باشه.
- مطمئنی به ما توهینی نکردی؟
- بله آقا! اصن قربونتون برم من!
- لازم نکرده.

لرد به طرف مرگخوارانش برگشت، باید راه دیگری برای وارد شدن به هتل و تائید شدن مدارکشان پیدا می‌کردند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
مرگخواران یکی پس از دیگری ایده هایشان را برای یادگاریِ روی درخت اعلام می‌کردند.
- می‌تونیم خلاصه ای از معادلات ریاضی رو یادگاری بذاریم تا نسل بعدی هم استفاده کنن!
-
- خب... نه.
- می‌تونیم کتابای هاگوارتز رو روش بنویسیم... کامل!

بلاتریکس علاقه ی شدیدی به نابودیِ کامل درخت داشت!

- فهمیدن شدم!
- بگو رابمان.
- "عشقم لرد؛ عشقش لرد!"
- رابمان! کاری نکن تا به سیزارو برت گردانیم.

راب به آرامی به پشت تام رفت و پناه گرفت.

- اصلا خودمان می‌گوئیم، بنویسید: "سیاهی تا ابد، ابد تا سیاهی"
- واو! چه جمله ی پرمحتوایی!
- اربابی داریم دانا و خوش زبان.

مرگخواران در حالی که برای لردسیاه خودشیرینی می‌کردند به طرف درخت رفتند تا جمله ی مذکور را روی تنه اش حک کنند.

- به مرلین اگه دستتون به من بخو...

اما حرف درخت نصفه و نیمه ماند، چون در همان زمان بلاتریکس با چاقویی به جانش افتاد تا جمله را روی تنه اش حک کند.
- تمام شد ارباب.

بلاتریکس سریع العمل بود!
مرگخواران راه می‌رفتند و به آزار و اذیت درخت مشغول بودند؛ که ناگهان با صدای لردسیاه از حرکت ایستادند.
- هتل را می‌بینیم.

هتل در انتهای خیابان مشخص بود... بالاخره به محلی برای استراحت می‌رسیدند!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
- تا حالا کتاب خواندی درختمان؟
- ارباب تمامی کتاب های تاریخی و معتبر را حفظم!
- پس با "جک و لوبیای سحرآمیز" آشنایی داری.
- ارباب... جسارتا گفتم تاریخی ها.
- جک و لوبیای سحرآمیز از معتبر ترین کتب تاریخی است!

لردسیاه برروی عقاید و کتاب هایی که مطالعه کرده بود، تعصب داشت.
درخت سعی کرد تا خود را وارد به مسائل کتاب جک و لوبیای سحر آمیز نشان دهد.
- حالا که فکر می‌کنم خوندمش ارباب.
- خوب است. مایلیم تا به درخت لوبیای سحرآمیزی تبدیلت کرده و با بالارفتن مرگخوارانمان ازت پول دربیاوریم.

درخت کمی فکر کرد؛ او درخت اناری باابهت بود؛ اگر خانواده اش می‌فهمیدند به درخت لوبیای حقیری تبدیل شده مطمئنا به او سرکوفت می‌زدند.
- ارباب... میشه ها... ولی نمیشه ها! یعنی...
- بله یا خیر؟

لحن و حالت چهره ی لردسیاه خبر از آمادگی برای نابود کردن درصورت نه شنیدن می‌داد.

- قطعا بله!

و آماده ی تبدیل شدن به لوبیا شد... اما سوال اینجا بود؛ چطور؟!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
5 ساعت اول
- هم اتاقی!
- بله؟
- بازی کنیم؟
- نه.
- باشه.

10 ساعت بعد
- هم اتاقی!
- چیه؟
- کتاب؟
- نه.

ساعت 35ام
- هم اتا..
- نه.
-

ساعت 100
- هم..
- نه!

تام گیر هم‌اتاقی ای بسیار سرد افتاده بود.
بالاخره 105ساعت تمام شد و کارمائیل بر آنها نازل شد.
- کارمائیل هستم!
- اجازه! به چه معنیه؟
- ترکیب کارنامه و ئیل.
- صحیح.
- خب میگفتم، جاگسن کدومتونید؟

تام دستش را بالا برد.

- بهشت.

تام بسیار خوشحال شد! با تمام اشتباهاتش به بهشت برین می‌رفت!



آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
- وایسا ببینم، این که همون بنگاه خودته.
- نه بابا فکر می‌کنید؛ همه کپی کار شدن متاسفانه، شبیه ما کردن بنگاه هاشونو.
- این دیگه به ریش مرلین خونه ی ریدله.
- آخ آخ آخ... طرفداراتون! کازپلیه این.

مرگخواران به وضوح شک کرده بودند؛ اما اربابشان هنوز حرفی نزده بودند، پس تصمیم گرفتند تا لردسیاه دستوری نداده کاری به کار پینوکیو نداشته باشند.

- مژدگونی بدین!
- چی شده؟

پینوکیو در حالی که با اطمینان خاطر دستانش را به کمرش زده بود، نگاهی به افق کرد.
- اگه بگم باورتون نمیشه.
- میگی یا بدیمت دست بلایمان؟
- عه خب... انقدر خشونت نمی‌خواد که. خواستم بگم فقط و فقط یه کوچه مونده!

مرگخواران نگاهی حاکی از "بالاخره داریم می‌رسیم" به لردسیاه و پینوکیو خیره شدند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
چشمانش را باز کرد، این بار خبری از تابوت نبود و در اتاقی حدودا 7*7 بود، سرش را چرخاند؛ در سمت راستش مردی برروی تخت دراز کشیده بود و در وسط اتاق، حفره ای دیده میشد. نگاهی به جلویش کرد؛ عدد 62 به وضوح مشخص بود. رو به هم اتاقی اش کرد.
- اینجا کجاست؟
- طبقه ی 62.
- مگه جهنم 7تا طبقه نبود؟
- مگه ما تو جهنمیم؟
- عه نیستیم؟ دمشون گرم بابا من فک کردم الان می‌فرستن جهنم.
- کسی گفت قراره نفرستنت؟
- چرا انقدر گُنگ حرف میزنی؟ عین آدم صحبت کن خب.
- ببین، اولا که حوصله ت رو ندارم، ولی اینجا جائیه که رای نهایی صادر میشه، این حفره ای هم که این وسطه واسه ی اینه که راه فرشته باز باشه بین طبقه ها؛ تا جایی که من میدونم فعلا طبقه ی 27 اُم داره رایش اعلام میشه.
- چقدر طول میکشه تا به اینجا برسن؟
- هر 5طبقه رو توی سه ساعت میرن معمولا.
- 105 ساعت دیگه مونده؟!

تام هنوز هم ریاضی اش خوب بود!

- ببین بستگی داره. منم اصلا حالتو ندارم خواهشا دیگه انقد سوال نپرس.

هم اتاقی تام چرخی زد و به سمتی دیگر خوابید؛ تام ساعاتی طاقت فرسا را با هم‌اتاقی اش درپیش داشت!



آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
- ارباب میشه یکمی تفهیمش کنم؟!

بلاتریکس با آرامش کامل این را رو به لردسیاه گفته بود، لرد هم بدش نمی‌آمد تا مشاور املاکی را درسی بدهد؛ اما از طرفی فعلا به او نیاز داشت.
- نه بلایمان. مایلیم فعلا زنده بمونه.

بعد به طرف پینوکیو برگشت.
- بهت 5دقیقه وقت می‌دهیم تا خانه ی اصلی را نشانمان دهی، وگرنه بلایمان به جای ما صحبت می‌کند.

و با دست به بلایی که آماده بود تا هر بَلایی را به سر مشاور املاکی بیاورد، اشاره کرد.

- خوشم میاد که آدم فهمیده ای هستین! این یه تست بود تا ببینم چقدر می‌تونید حقیقت رو تشخیص بدین. خونه ی اصلی دوتا کوچه پایین تره.

لردسیاه کمی با خود فکر کرد.
- مرگخوارانمان و درختمان! برای آخرین بار به این اعتماد می‌کنیم؛ به سمت خانه ی بعدی می‌رویم.

و با لگدی به آشغال ها، راه خودش را باز کرد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

ربکا با اصرار مرگخواران، برای ثابت کردن خود هم که شده وارد اتاق خانه شد؛ پینوکیو راست می‌گفت، نمای عجیبی داشت! البته تعریف شما از نمای عجیب هم مهم است، اما نمای عجیبی که ربکا باهاش مواجه شده بود؛ سه فرد در کنار هم بودند که نشسته خوابیده بودند و چندان سرحال به نظر نمی‌آمدند.
- ارباب!

ربکا که با نمای جالبی روبرو نشده بود، اربابش را صدا کرد تا او هم این صحنه را ببیند.

- چه شده ربکایمان؟
- جلوتون ارباب.

و لردسیاه هم صحنه ی مذکور را دید.
- مشاور املاکیِ ملعون!

پینوکیو درحالی که بسیار غیرموزون تکان هایی می‌خورد، به لرد سیاه رسید.
- بله؟
- این بود آن خانه ای که به ما پیشنهاد داده بودی؟
- محلش درسته ها... ولی طبقه ی بالا باید برین. به جاش به این توجه کنید که همسایه هاتون خیلی آرومن و کار به کار کسی ندارن.
- طبقه بالا دیگر آن خانه است؟
- مطمئن باشین!
- به طرف طبقه ی بالا می‌رویم.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۴ ۱۴:۰۷:۵۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۴ ۱۴:۱۰:۰۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
- منتظرما.

نکیر که از شانس بدش گیر یکی از بدترین مرده هایی که میشد یافت افتاده بود، در حالی که با انگشت روی پاهایش ریتم می‌گرفت؛ این را گفت.

- آخه... داستانش طولانیه، ببین یسری دارم، ولی خب شخصی نیستن.
- استعلام بگیرم؟
- بگیر خب... ولی ندارما!

تام داشت! اموال شخصیِ زیادی را از طریق وزارت به خود اختصاص داده بود، اما ممکن بود اگر نگوید، فرشته ها هم نفهمند.

- 10هزار گالیون فقط خرج خونه ت شده! بعد میگی ندارم؟!

فهمیده بودند!

- نه... خب... ببین... ببخشید.

نکیر در حالی که نامه ای را از منکر می‌گرفت، رودرروی تام ایستاد.
- به هرحال با این اوضاع نامه ت آماده ست. می‌فرستیمش بالا خودشون قضاوت می‌کنن درموردت. کار ما همینجا تمومه.
- الان چی میشه؟
- ببخشید!
- چی؟

و با ضربه ای که به سرش خورد و اورا قبض روح کرد، فهمید که چی!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
- ارباب یافتم!

تام با خوشحالی دستانش را درهوا تکان می‌داد و این جمله را فریاد میزد.

- چه چیزی رو یافتی تاممان؟

تام که دقیقا به دنبال چنین فرصتی می‌گشت، با حرکتی که در تمرینات کوییدیچ یاد گرفته بود، با کمترین تلفات (که صرفا شامل دو دست، سه کبودی زیر چشم و یک عدد لگد در قفسه سینه میشد) خود را از ته صف به کنار اربابش رساند.
- ارباب این بنگاه از معروف ترین و بهترین بنگاه های تمام لندن و حومه‌ست. ارباب میگن جیوید جکهام هم از اینجا خونه خریده حتی!
- اوه جیوید جکهام!
- که هست این ملعون؟
- ارباب می‌دونم که برای دانایی بیشتر مرگخوارانتون می‌فرمائید و خودتون شناخت کامل دارین. جیوید بکهام متولد 1978 در شهر لن...
- خلاصه تاممان!
- یکی از معروف ترین بازیکنان کوییدیچ.

لردسیاه به فکر فرورفت، به سر و روی این بنگاه نمی‌خورد این چنان معروف باشد.
- مطمئنی تام؟
- کاملا ارباب! همین الان از دوستم جوگل پرسیدم!
- پناه بر خودمان، او دیگر کیست؟
- مسئول بایگانی وزارت سحر و جادو ارباب.
- خوب است. مرگخوارانمان! به طرف بنگاه حرکت می‌کنیم.

بعد از چند دقیقه، مرگخواران به در بنگاه رسیدند؛ مرگخواران و لرد سیاه در صدر آنها وارد شدند.
- مایلیم بدانیم صاحب اینجا چه کسی است.

صاحب بنگاه که چندسالی میشد مشتری ای نداشت، از درون آشپزخانه صدای لرد را شنید و به سمت او آمد.
- صاحب اینجا منم!
- مایلیم بهترین ملکتان را بخریم.
- جای کاملا درستی اومدین! بهترین خونه های تمام لندن، یه دوبلکس دارم ته همین خیابون. ویو به سمت جنگل، اکازیون، 6خوابه، کلید اول!

مشاور املاکی بسیار زرنگ بود!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۴ ۱:۰۰:۳۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.