هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۴:۳۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
مروپ در انواع نقشه کشی های عاشقانه استعداد غیر قابل تصوری داشت. هرچه باشد او همان کسی بود که موفقیت آمیز ترین نقشه عاشقانه تاریخ را روی تام ریدل گور به گور شده پیاده کرده بود!

-مادر جان، میشه کمی از این نقشه فوق العاده را برای ما هم توضیح دهید؟ هرچند ما اصلا کنجکاو نیستیم ها...اما...هرچه باشد ناسلامتی ما نیز بخشی از این نقشه ایم!

تام به طور نامحسوسی سعی داشت لیست طویلی که مادرش در دست داشت را بخواند.

-عزیز مامان این لیست امتحاناتیه که عروس آینده م باید توش قبول بشه.
-اونوقت این امتحانات چیا هستند؟

تام اصلا حس خوبی به امتحانات مذکور نداشت. سارا و بلاتریکس نیز با تعجب به مروپ و لیستش چشم دوخته بودند.

-امتحانات ساده ایه. مثلا اندازه شدن کفش سیندرلا به پای عروس آینده م...پرتقال خوروندن به عزیز مامان و ایجاد انگیزه میوه خوردن در او...
-چی؟! مادر جان نمیشه بیخیال این مورد بشین؟
-خیر عزیز مامان.

تام که می دانست بزودی چه فاجعه ای به وقوع خواهد پیوست زیر لب شروع به غرولند کرد.
-مادرمونو آوردیم نقشه رهایی ما را بکشد نقشه بدبخت کردن ما را کشید؛ آخه پرتقال خوروندن به ما دیگه چجور نقشه ایه!

مروپ که در راه سلامتی پسرش دست به هر کاری میزد، بی اهمیت به غر های پسرش به بلاتریکس و سارا چشم دوخت.
-پس حالا که همه چیز مرتبه و همه راضین جهت آغاز امتحان با من به اتاق طبقه بالا بیاین.

بلاتریکس در حالی که پشت سر مروپ به راه افتاده بود سعی داشت با تمام توان پای سارا را لگد کند تا ورم پایش نگذارد کفش سیندرلا به پایش اندازه شود.




پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۳:۳۷ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
تصویر کوچک شده


مرلین در درگاهش تازه پلک هایش گرم شده بود و داشت خستگی صحبت هایش با ماتیلدا را از تن به در می کرد که با فریاد ناگهانی و طاقت فرسای مروپ سه سکته ناقص زد.
مروپ با ساطوری بالای سر مرلین ایستاده بود و کاملا آمادگی ذبح شرعی او را داشت.

-ب...ب...بانو...چیشده؟
-میگه چیشده! دیگه چی میخواستی بشه؟ گفتم مو بکار نه بوته هویج. چمن می کاشتی بهتر از این ضایعه ی نارنجی پشمالو بود!

مرلین که سعی داشت از ساطور مروپ تا حد امکان فاصله اش را حفظ کند با مقداری لرزش در صدایش گفت:
-بانو شما فقط درمورد اینکه می خواین پسرتون مو دار بشه با من صحبت کردید...دیگه در مورد مدل موی دلخواه برای فرزند دلبندتون توضیحی ندادین خب. من چه میدونستم دنبال مدل موی ترامپ هستید یا برد پیت؟!

مروپ نگاهی بدگمان به مرلین انداخت.

-ولی تا حالا هیچکس ناراضی از بارگاه من بیرون نرفته بانو. شما می تونید یک آرزوی دیگه هم داشته باشین.

مروپ به دریایی از آرزوهایش برای پسرش فکر کرد.
آرزوی دکتر شدن پسرش، آرزوی نمره بیست گرفتن پسرش در درس جغرافیا، آرزوی آنکه پسرش زبان چینی یاد بگیرد، آرزوی مشرف شدن به سفر کره ماه به اتفاق هم و مهم تر از همه...
آرزوی آنکه پسرش حتی شده یک پر پرتقال نوش جان کند!
-مرلین...میخوام عزیز مامان به میوه خوردن علاقه پیدا کنه.
-به من اعتماد کنین بانو. تا دقایقی دیگه لرد شیفته میوه ها خواهند شد.

اما آیا این بار مرلین آرزوی مروپ را بی نقص بر آورده می کرد؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۹ ۳:۴۰:۳۷



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱:۳۸ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
مروپ که با دیدن چهره فعلی لرد کیلو کیلو قند در دلش آب میکرد با ذوق فراوان به سمت دردانه اش رفت تا تغییری که ماه ها انتظارش را کشیده بود اعمال کند.

در مسیر نزدیک شدنش به لرد نیز یک دسته مو بلاتریکس را کند!

پس از مدتی تلاش طاقت فرسا برای حفظ خال همایونی فرزندش تغییر فوق العادش را اعمال کرد.

_ما حس میکنیم دچار تضاد سنتی مدرنیته شدیم مادر!




پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
تصویر کوچک شده


-خب ارباب این "اینجا" دقیقا کجاست؟
-همونجا دیگه ملعون! همونجا که هوا خیلی خوب است!
-ارباب الان میایم تو باغ نجاتتون میدیم.
-ما گفتیم باغ؟ ما گفتیم اونجا که صداهای دل انگیز اکو میشود!
-آهان ارباب...حموم رو میگین که وقتی آواز"مرغ سحر ناله سر کن" رو می خونین توی خونه ریدل صدای پر ابهتتون اکو میشه.
-نه احمق مرلینگاه رو میگیم که داریم تو چاهش خفه میشیم...یکی مارو نجات بده!

مروپ با شنیدن فریاد کمک لرد به سرعت خودش را به چاه مرلینگاه رساند و جیغ و فریاد به راه انداخت و صورت خراشید.
-ای داد...ای فغان...یا جوراب شلواری مرلین...عزیز مامان توی چاه رفتی چیکار؟!
-اومدیم اینجا هوا بخوریم مادر...اصلا هم پرتقال های شما مقصر این فاجعه نبودند.
-اونجا که جای هوا خوردن نیست عزیز مامان! ویتامین بدنت بخاطر تاریکی چاه کم بشه چی؟ الان برات خرمالو میفرستم پایین.
-نه مادر...نندازید...آخ...آخ...کله با ابهتمان!
-خرمالوها به دستت رسید عزیز مامان؟
-به کله مان رسید مادر!
-ارباب میخواین یکی از قمه هامو براتون بفرستم پایین که با خطرات احتمالی مثل سوسک ها بتونید مقابله کنید؟

ناگهان لرد خودش را تجسم کرد که قمه رودولف مانند قالب پنیر صاف و یکدست از سر تا انگشت پایش را نصف می کند.
-نه رودولف نفرستین ها. ما خودمان برای دشمنان احتمالی یک فکری می کنیم. فقط ما را از این چاه مصیبت بیاورید بیرون.




پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۸
خلاصه:

سوژه ای مظلوم دو عالم بدون خلاصه مونده! سوژه با ناامیدی کلی اشک میریزه روی خودش و اشک ها تمام نوشته هاشو میشورن و میبرن، در نتیجه به یه سوژه بی سوژه تبدیل شده! حالا دنبال یه بنده مرلینی میگرده که بهش سوژه بده. بین راه مورفین گانت رو میبینه و مورفین بهش مواد مخدر میده تا ذهنش باز بشه. حالا سوژه دنبال کبریته که آتیش روشن کنه و مواد هارو دود کنه اما کبریت نداره.

* * *


سوژه با دو پاهای نحیفش در حال دویدن بود که به معدن آهن رسید. با شوق وارد معدن شد تا شاید کسی را پیدا کند که چوب کبریت داشته باشد.
_شما چوب کبریت دارین؟ شما چی؟ شما چوب کبریت دارین؟

اما کارگران معدن با نگاه های بی تفاوتی در حال جدا کردن سنگ آهن از دیواره های معدن بودند. بلاخره یکی از کارگران معدن حوصله اش از فریادهای" کبریت دارین؟" سر رفت و در حالی که به شدت به دلیل کهولت سن می لرزید با خستگی به سوی سوژه برگشت.
_نداریم.
_سوژه چی؟ سوژه دارین؟
_نداریم تا صبح داشتیم ها...دیر اومدی تموم شد.
_حالا نمیشه پیدا کنید؟
_چرا اتفاقا...ما زندانی های آزکابان برای کار اجباری در این معدن گرد هم جمع شدیم که برای تو سوژه پیدا کنیم فقط!

کارگران معدن که حالا مشخص شده بود همان زندانی های آزکابانن، خنده های تلخی تحویل سوژه دادند.
سوژه که دلش شکسته بود با ناامیدی به پیرمرد نگاهی کرد و روانه راه خروج شد که...

_وایسا حالا شاید یه فکری برات کردم. ولی یه شرطی داره.
_آخ جون...هرچی باشه قبوله.
_باید بری هر جا که پیدا کردی اسپم بزنی. اگر یک اسپم حسابی توی تاپیک های رول نویسی بزنی امتیاز این مرحله رو کامل میگیری!

سوژه که بسیار خوشحال بود بلاخره یکی پیدا شده که میخواهد کمکش کند فورا قبول کرد و راهی تاپیک های رول زنی شد.

شهر لندن_ تاپیک دارالمجانین لندن

سوژه آماده انتشار اسپم شد.
_کیه کیه منم تهی.

رابستن که در تاپیک سرگرم تعویض لنت ترمز سفینه اش بود با فریاد بلند سوژه آچار از دستش به روی پایش افتاد.
_آیییییی...اینجا چه خبر شدن میشه؟ قلبم ریختن شد. تو کی هستن میشی؟
_کسی نیست منم و تو ایم.
_

ناگهان آژیر های امنیتی اسپم زنی به صدا در آمد و هیکل گرگینه ای از فاصله ای دور هویدا شد.
_کی بود اسپم زد؟ الان میام میخورمش!
_نه نه من نبودم این یارو کچل آبی رنگه بود.

فنریر از همان فاصله دور نگاهی مشکوک به رابستن انداخت.
_اونکه ناظره باهوش...کار خود خودته! الان که پیچیدمت لای کالباس خوردم دیگه هیچ وقت اسپم نمیزنی!
_غلط کردم...یا بی جامه مرلین...نه...نیا نزدیک...

سوژه به سرعت در حال دویدن و برگشتن به معدن بود و فنریر نیز به سرعت تعقیبش میکرد. بلاخره وارد معدن شد و پشت پیرمردی قایم شد.
_آقا آقا...به مرلین ما تقصیری نداشتیم. این آقاهه مارو تشویق به این کار کثیف کرد.

پیرمرد را به سمت فنریر هول داد.

_فلامل؟ بازم؟ خجالت نمیکشی از توی زندانم دست از اسپم زنی بر نمیداری برادر من؟ از ۱۸ تیر تاحالا توی زندان داری می پوسی ها! در این ۶۷۸ سالگی خسته نمیشی؟

سوژه که خیالش راحت شده بود سعی داشت از گوشه معدن فرار کند که...

_صبر کن...کارم با تو هنوز تموم نشد. در مجازاتت تخفیف میدم چون عامل این ماجرا رو گزارش دادی.
_آخ جون یعنی نمیخوریم؟
_نه...یعنی بجا کالباس میپیچمت لای فلامل میخورمت!

خورده شدن اصلا دل انگیز نیست چه رسد به اینکه لای فلامل پیچیده شوید!

سوژه باید فنریر را قانع میکرد که بیخیال خوردنش شود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۵ ۲۲:۲۶:۳۴



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۴:۴۵ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸
ملت مرگخوار پیشبند های سفید به گردنشان بسته بودند و با قاشق و چنگال در حال نزدیک شدن به گوسفند بی نوا بودند.

_گوسفنده جنسیتش چی بود؟ مونث؟

رودولف همیشه ذات بسیار پاکی داشت...

او تحمل هیچ ظلمی در حق هیچ مونثی در جهان را نداشت!
_چنگال هرکس به این گوسفند با کمالات بخوره با همین قمه ها شکمشو سفره میکنم.

مرگخواران فقط یک سانتی متر با گوسفند چاق و چله و شکمی سیر از گوشت تازه کباب شده فاصله داشتند.

_چی شد یه دفعه؟ شونصد پست زحمت کشیدیم یه گوسفند بگیریم حالا اومدی میگی نمیتونیم بخوریمش؟
_گوشت قرمز ضرر داره براتون...برین دنبال یه غذای دیگه...برین بخوابین اصلا.

گوسفند ماده شیفته مرام قهرمانش که او را از صد ها چنگال تیز نجات داده بود، شد.
_بععع چه آقای متشخصی.
_آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری که...عجب کله و پاچه و دنبه ای!

مرگخواران نباید می گذاشتند غذایی که مدت ها برایش زحمت کشیده بودند اینطوری از دست برود. شاید باید دست به دامان بلاتریکس می شدند. اما چگونه باید به بلاتریکس می گفتند که شوهر عزیزش او را به یک گوسفند فروخته است؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۳ ۴:۵۰:۳۸



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۰۸ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸
_ارباب...اممم...میگم که چیزه...شنیدید میگن خبرای بد رو باید با مقدمه چینی داد؟
_بله هک...شنیدیم.
_به نظرتون اینکه خبرای بد رو با مقدمه چینی بدن کار درستیه؟
_هک الان فقط برای ما کشتار عام مهم است. ما را از هدفمان منحرف نکنید.
_ولی ارباب، میگن حرف تلخ رو باید شنید و خب خبر بد هم جزو همین حرفای تلخ محسوب میشه. برای همین مقدمه چینی براش لازمه. نه ارباب؟

لرد نگاه مشکوکانه ای به هکتور انداخت.
_منظورت چیست هکولی؟ درست بگویید ببینیم چه می خواهید بگویید یک ساعته وقت اربابانه ما را تلف کردید!
_به نظرتون پنگوئن ها که پرنده اند و پر دارند چطوری میتونن شنا کنند؟
_ما چه میدانیم بروید از خودشان بپرسید! برای همین اینهمه مقدمه چیدید؟
_نه راستش ارباب...یعنی شمام که بدون آپارات پرواز میکنین پر هم دارین؟ یعنی میتونین شنا هم کنین؟
_الان به ما گفتین پنگوئن؟!
_نه ارباب راستش میخواستم ببینم اگر در حال غرق شدن باشین میتونین شنا کنین یا نه!
_ما هرگز غرق نمیشویم...ما فراتر از غرق شدن هاییم...ما...
_ارباب راستش دارین غرق میشین آخه!

لرد که مشغول تعریف و تمجید از خودش بود با شنیدن آخرین جمله هکتور ناگهان متوجه وخامت ماجرا شد. کراب که در اثر ورود مقدار زیادی آب در شش هایش سنگین شده بود در حال غرق شدن بود و ردای لرد را گرفته بود و لرد نیز که فکر میکرد قایق قابل اعتمادی یافته است با کراب در حال پایین و پایین تر رفتن و سر انجام غرق شدن بود.

_یاران ما و نوادگان جد ما...بی گمان ما در حال غرق شدن هستیم!

ناگهان موسیقی فیلم تایتانیک در تالار غرق آب اسلیترین به گوش رسید. رابستن که میکروفونی از ناکجا آباد جلویش نازل شده بود حس خوانندگی گرفت و...
_اوری نایت این مای دریم بودن میشه...آی سی یو و آی فیل یو شدن میشه...
_فرمودیم داریم غرق می شویم برای ما آواز میخونه! بجای اینکار های جلف برای ما کشتی بسازید تا غرق نشدیم.

جماعت اسلیترینی به اطرافشان برای پیدا کردن تخته ای چوب نگاهی جستجوگرانه انداختند اما دوباره ناامیدانه به لرد چشم دوختند.

_همین؟ نهایت تلاشتان برای نجات ما همین بود؟ کمی ابتکار به خرج داده و از خودتان برای ما کشتی بسازید! هکتور را هم بجای بادبان قرار ندهید...انقدر تکان میخورد در طوفان می شکند دوباره غرق می شویم.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۳:۱۳ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸
_یاران ما...دوای درد ما را بدهید برویم!

لرد که در اثر اعتیاد رنگ پریده و تکیده شده بود، به شدت جیب های لباس رفیق نابابش اگلانتاین را به دنبال بسته ای مواد مخدر زیر و رو می کرد.

اما دریغ از بسته ای مواد، همه را دود کرده بودند و به هوا داده بودند.

_حال چه کنیم؟

اما اگلانتاین از شدت خماری بی هوش بر روی زمین افتاده بود.
مروپ به جنازه بی هوش رفیق ناباب نگاه می کرد و اشک ریزان آه می کشید.
_عزیز مامان...تقصیر مامانه خب! اگر از بچگی با گلابی و پرتقال محشورت میکردم الان سالم بودی و گرفتار دوستان ناباب نمیشدی. عیبی نداره هنوزم دیر نشده!

مروپ سرنگ تزریق مواد مخدر را از جیب اگلانتاین بیرون آورد و آن را پر از پوره میوه های استوایی و شلغم و کرفس کرد و آماده تزریق به لرد شد.

_بانو فکر کردن نمیشین که اینکار خطرناک بودن میشه؟
_نه رابستن مامان؛ همه چیز تحت کنترله. با تغذیه سالم هرکاری ممکنه...قبلا داداشمم همینطوری ترک دادم.

قاب عکس مورفین گانت با روبانی مشکی بر روی شومینه خانه ریدل نشان داده میشود که سرنگی پر از میوه های سالم در پیشانی اش فرو رفته است.

متاستفانه مروپ هرگز متوجه نشده بود که برادرش مورفین را ترک از دنیا داده است نه ترک از مواد مخدر!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۸ ۳:۲۹:۰۰



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
اتاق رئیس پلیس

رئیس پلیس با فنجانی چای از یک طرف اتاق به سمت طرف دیگر با صندلی چرخ دار اداری اش خود را می سراند و جیغ و هورا می کشید که ناگهان...

بوووم(افکت برخورد در اتاق به دیوار)

لشگری مرگخوار به سرعت وارد اتاق رئیس پلیس شدند. رئیس پلیس که هل شده بود فنجان چای داغ را بر روی خودش خالی کرد و جیغی کشید.
_مگه اینجا در نداره؟

ملت مرگخوار که از شدت اشتیاق پلیس شدن تازه متوجه شده بودند که اتاق دری هم داشته است لبخند ملیحی تحویل رئیس پلیس دادند.

_حالا چرا اومدید اینجا؟ گزارش قتل؟ اعتراف؟
_اومدیم تا پلیس شدن بشیم.
_مگه پلیس شدن الکیه؟!
_عه؟ الکی نبودن میشه؟

رئیس پلیس که هیچ با کله آبی و نامتعارف رابستن کنار نمی آمد با بی حوصلگی گفت:
_نه معلومه که الکی نیست. مهمترین قسمت اینه که سوابق تک تک شماها بررسی بشه تا ببینیم سوابق جنایی نداشته باشین و تازه تعداد افراد استخدامی اداره پلیس هم محدوده پس باید بهترین های شمارو انتخاب کنیم.

دیانا درحالی که دست های نوتلایی اش را به در و دیوار اتاق رئیس پلیس می مالید، گفت:
_یعنی هرچی تعداد کیگوری ها کمتر بشه احتمال پلیس شدن من بیشتره؟
_دقیقا همینطوره.

مرگخواران با لبخند های شیطنت آمیزی به یکدیگر نگاه کردند. پیدا کردن شانه لرد و تقدیر لرد بابت این موفقیت، افتخاری بود که مرگخواران بخاطرش همدیگر را هم می فروختند!

_خب با سوال اول شروع می کنم. اینجا کسی سابقه جنایت داره؟

همه مرگخواران به یکدیگر اشاره کردند.

_خب...ظاهرا باید سوالمو جزئی تر کنم! اینجا کسی سابقه ایجاد مزاحمت برای مردم رو داره؟ مثلا ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم؟




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸
مرحله دوم رسما آغاز شد.

بلاتریکس صدایش را صاف کرد.
_توی این مرحله باید با تار تنیدن، اشیاء مختلف یا آثار هنری حیرت آوری خلق کنید، هرکس که بتونه طی یک روز با تار های بیشتر اثر هنری عظیم تری خلق کنه برنده مرحله دومه.

_ما تار می تنیم و بزرگترین اثر هنری را خلق می کنیم...ما متخصص تار تنیدنیم!

نیم ساعت بعد

در حالی که عنکبوت رقیب با تارهایش تابلوی مونالیزا را تکمیل کرده و در حال ساختن برج ایفل در ابعاد حقیقی اش بود، لرد هنوز یک تار با ابعاد یک دهم میلی متری هم نتنیده بود.

_ارباب پس چرا نمی تنید؟
_تنیدنمان نمی آید.
_پس مسابقه چی؟!

لرد عنکبوتی با نگرانی نگاهی به رقیبش انداخت.
_ما تنیدن بلد هستیم ها...فقط کمی قلقش را فراموش کردیم.

لینی با دقت به رقیب لرد نگاهی انداخت.
_ارباب کاری نداره که فقط کافیه تف کنید و با میل بافتنی ببافینش دیگه.
_چه کار کنیم؟! تف کنیم؟ این کارها با ابهت اربابانه ما سازگار نیست.

صداهای تشویق گوش خراش پسر خاله ها و دختر عموهای عنکبوتی که طرفدار رقیب لرد بودند و فامیلشان را تشویق می کردند به گوش لرد می رسید.

او طاقت شکست را نداشت!
_تف...تفف...تففف...ما تشنه شدیم...غدد تولید بزاق برای ساخت تارمان خشکیده است. ما آب می خواهیم.

لحظه ای بعد مرگخواران با تانکر های هزار لیتری آب خنک و شربت در کنار لرد ایستاده بودند.

_به منم یه لیوان آب بدین.

مرگخواران نگاه چپ چپی به عنکبوت رقیب که درخواست آب کرده بود انداختند. آنها باید از هر حیله ای استفاده می کردند تا لرد برنده مسابقه شود.

_فرزندان مامان...باید هرچی خوراکی تشنگی زا هست بهش بدیم تا غدد تولید تارش بخشکه و عزیز مامان برنده بشه.

مروپ بیسکویت ساقه طلایی را از درون سبد خوراکی هایش بیرون آورد.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.