ترنسیلوانیا
VS
چهار چوبدستی دار
پست اول
قرون وسطا - در بعدی دیگربا زوم کردن روی خانه ها میتوانستی آثار خرابی ها و کپه های زیاد انسان های مرده و روی هم انباشته شده را ببینی. وضعیت خوبی نبود. بنظر میرسید جنگی بزرگ در گرفته است. جای و رد طلسم ها روی دیوار خودنمایی می کرد.
بین جادوگران سیاه و سفید جنگی بزرگ در گرفته بود و تمام این اتفاقات آثار بجامانده آن جنگ بودند. جنگ ساعاتی بود که تمام شده بود و دو گروه آتش بس بودند. هر دو گروه به دلیل خسارت های زیاد جنگ را متوقف کرده بودند تا بتوانند راه حلی برای مشکلشان پیدا کنند.
اعضا و رییس دو گروه در چادری جمع شده بودند و در حال مذاکره برای رفع مشکلشان بودند.
- آه تام باباجان...میدونستم به روشنایی ایمان میاری و در خواست مذاکره میدی.
- روشنایی برای خودت پیرمرد...ما حوصله مان از جنگ سر رفته است برای همین درخواست تو را برای آتش بس و مذاکره پذیرفتیم.
دو گروه محفلی و مرگخوار که لباس های فوق ارتقا یافته پوشیده بودند آهی از خستگی کشیدند. اگر این وضعیت یکی بدو کردن ادامه پیدا می کرد مذاکره لغو میشد.
- ارباب ببخشید یادآوری می کنم...اما باید مذاکره کنیم تا جنگ تموم بشه.
لرد سیاه بعد حرف لینی نگاه تندی به اون میکنه که باعث لینی سقوط آزاد کنه و لرد که می دید شر لینی کم شده بر خلاف میل باطنی شروع میکنه به مذاکره. فکری داشت که که نمی شد اون رو رد کرد چرا که بهترین راه حل ممکن بود و جلوی خصومت و جنگ را می گرفت.
- ما فکری داریم.
از اونجایی که ما طرفدار ورزش و کوییدیچ هستیم و طرفدار تیم گلدن استیت نیو کوییدیچ لندن هستیم برای تموم شدن این جنگ درخواست مسابقه کوییدیچ بین دو تیم از دو جبهه می دهیم.
- اوه باباجان...میدونستم نیروی عشق بهت غلبه میکنه و باعث میشه در خواست مسابقه بدی.
لینی که درد سقوط آزادش کم شده بود دوباره به پرواز در آمد تا بتونه جلوی این طرح بگیره.
- ارباب. ما که از بس جنگ کردیم کوییدیچ رو یادمون رفته و دیگه بلد نیستیم خوب بازی کنیم پس بنابراین نمی تونیم با محفلی ها مسابقه کوییدیچ بازی کنیم.
اعضای دو جبهه حرف لینی را تایید کردند. بهر حال صدماتی که در طول کوییدیچ دیده بودند مانع از این میشد که کوییدیچ بازی کنند. جدا از آن نبود زمین مناسب برای بازی و کلی مشکل دیگر باعث میشد کوییدیچ برگزار نشود.
- ما پشیمون شدیم...آتش بس تمومه...جنگ دوباره شروع میشه.
محفلی ها با شنیدن صدای لرد سیاه چوبدستی هایشان را در آوردند. مرگخواران هم در جواب چوبدستی ها را در آوردند. هر لحظه ممکن بود دوباره جنگ شروع شود. هیچکس ایده ای نداشت و این یعنی شروع جنگ و رد بدل شدن طلسم بین دو جبهه. دامبلدور و لرد سیاه هم منتظر بودند تا تا نبرد تالار اسرار شأن را دوباره تکرار کنند.
- صبر کنید...یه راه حلی وجود داره.
همه نگاه ها به طرف اسکورپیوس برگشت. او چه راه حلی داشت که مانع جنگ دوباره شده بود. هر چه بود اگر لرد سیاه نمی پسندید حتما عواقبش انتظار اسکورپیوس را می کشید.
- دیروز...من رفتم کوچه دیاگون...بازار سیاه. اونجا یه دوستی داشتم به نام مستر الاغ که دوست صمیمیم بود. اون بهم یه وسیله داد که باهاش میشد به بعد های مختلف سفر کرد. منم اونو ازش خریدم تا یه روزی به کارم بیاد و بنظر میاد حالا لازممون شده.
تشکرم لازم نیست.
اسکورپیوس منتظر تشویق ها ماند.
- خوب که چه اسکورپیوس؟
این بود فکرت؟
- ارباب نفهمیدید؟ میتونیم با این بعد برگردان بریم به بعد دیگه و یک تیم رو به نمایندگی جبهه مون انتخاب کنیم تا مسابقه بدن.
حاضرین در جمع لحظه های فکر کردند. ایده اسکورپیوس بهترین پیشنهاد ممکن بود. هر دو جبهه بعد پچ پچ های یواشکی با هم موافقت خودشان را اعلام کردند. اگر ایده جواب می داد حتما جنگ به پایان می رسید.
اعضای دو جبهه آماده سفر شدند و بعد گردان را فعال کردند. وقت سفر شده بود.
بعد فعلی - هاگوارتز - ترانس قلعهچند روزی بود که بازی با تیم تف تشت تمام شده بود. بر خلاف آن چیزی که تیم چهار چوبدستی دار انتظار داشتند بازی را مساوی کردند. این نشان میداد حتی تیم هایی که فکر می کنند ضعیف هستند هم شانس برد یا مساوی دارند. بهر حال چند روزی از مسابقه گذشته بود و حالا تیم چهار چوبدستی دار همراه با هرکول میگ میگ و شتر تفو جلسه برگزار کرده بودند.
سه عضو تازه تیم که در قرون وسطا زندگی می کردند بخاطر اینکه به اعضای تیم چهار چوبدستی دار وابسته شده بودند از قرون وسطا به زمان فعلی آمده بودند تا بتوانند با چهار چوبدستی دار وقت بیشتری بگذرانند و با آنها کوییدیچ بازی کنند.
- هرکول یه ذره رعایت کن. لازم نیست به هر کی میرسی عظلاتت رو داخل صورتش بکنی.
- خود خویشتن قوی می باشیم. لازم می دانیم آن را به جهانیان و دنیای جدید نشان دهیم.
- میگ میگ سعی کن اینقدر ندوی. تو باید پرواز کنی موقع کوییدیچ نه اینکه بدوی و نوک بزنی.
- میگ میگ!
- تری سعی کن هر موقع استرس میگیری لگد نزنی چون الان لگنم ترک بر داشته.
گابریل تو هم اینقدر سرتو نکن تو کتاب موقع کوییدیچ.
جیانا تو اینقدر با چوبدستیت مانور نده...از شتر یاد بگیرید چقدر آرومه.
اسکورپیوس زیر بار فشار له شده بود. کنترل کردن تیمی که این اخلاق ها را داشت کار مشکلی بود. اسکورپیوس باید تیمش را آماده بازی با ترنسیلوانیا
میکرد و آنهم در صورتی که بلد نبود اسم تیم مقابل را روی کاغذ بنویسد و یا حتی آن را تلفظ کند.
ولی الان فقط برای این کار ها نبود. باید استراتژی بازی با تیم ترنسیلوانیا را برنامه ریزی می کردند چرا که وقت رو به پایان بود.
- خوب بچه ها...
- ما بچه نمی باشیم هرکول می باشیم.
- خوب بچه ها و هرکول...
- میگ میگ!
- خوب بچه ها و هرکول و پرندگان و شتر ها.
استراتژی ما اینه که...
ناگهان صدایی مهیب سخنرانی اسکورپیوس را قطع کرد. دریچه ای باز شده و گروهی از آن خرج شدند. بنظر آشنا میآمدند. لباس سیاه داشتند. آنها او را یاد مرگخواران می انداختند. به محض آمدن همه ی افراد ناشناس و بسته شدن دریچه افراد ناشناس چوبدستی هایشان را در آوردند.
- ما آمده ایم دنبال تیمی کوییدیچ. اگر کسی هست اعلام آمادگی کند. محفلی ها تیم شان را انتخاب کردند. آنهم چه تیمی ترنسیلوانیا.
دهان همه اعضای تیم باز شده بود. آنها چه کسانی هستند از کجا آمده اند.