خلاصه:هوگو که به تازگی وارد ابدار خانه ی سحر رو جادو شده به کمک ادوارد ابدارچیان(روحی که خود و خانوادش سالها تو ابدار خونه کار میکردن) متوجه رسوایی اخلاقی لودو میشه و سعی در افشای اون داره و برای اجرای نقشه اش از سازمان حمایت از ساحره کمک میگیره و وقتی هوگو با دو ساحره وارد یکی از تونل های منتهی به ابدارخونه میشه متوجه دختر ادوارد(سو) میشه.هوگو عاشق دختره میشه ولی خود ادوارد سعی میکنه این دختر رو مرده نشون بده که با منصرف کردن هوگو دخترشو با لودو عروسی بده ولی هوگو عاشقش میشه و تازه متوجه دروغای ادوارد میشه و سعی میکنه سو رو از ازدواج با لودو منصرف کنه...
-----------------------
هوگو از نامردیهایی که در اولین تجربه عشقیش بهش شده بود خیلی عصبانی میشه و میگه: برو پی کارت سو!!حق تو همون لودوی دختر بازه.
زانو های هوگو سست میشه قلبشو میگیره و به زمین میوفته.آهی میکشه و چشماشو میبنده.
نیم ساعت بعد,بیمارستانهوگو چشماشو باز میکنه نور شدیدی به چشماش میخوره و فقط نوری سفید میبینه.کم کم شدت نور پاین میاد و هوگو تری رو میبینه.
تری که اشک تو چشاش حلقه زده شکلاتی گاز زده رو جلوی هوگو میگیره و میگه:شوکولات موخوای؟
در اون سمت تخت بیمارستان کنار پنجره که حالا از اون نور طلایی خورشید میتابه فلور که لبخندی از روی رضایت روی لباشه میگه:افرین هوگو
,خوب جولوی اون درغگو ها ایستادی. منم دیگه حالم از اون دختره دماغ گنده به هم میخوره.
هوگو کمی خودشو روی تخت جابه جا کرد که دستش به شی سیاه دکمه داری خورد.و از جعبه ی سیاه رنگ بالا سرش سر و صدایی اغاز شد تصویر سو نمایش داده شد که کت بسته به جایی برده میشد.
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ
فلور محکم تو سر هوگو زد و گفت : چته بچه؟اینجا بیمارستانه.ساکت شو.
هوگو که ملافه رو روی سرش کشیده بود گفت:
نه این جعبه سیاهه میخواد منو بوخوره.
تری که بعد از سالها قیافه متعجبی به خودش گرفته بود گفت:هــــــــیس گوش کنین ببینین اخبار چی میگه.
گوینده اخبار ابی نوشید و با صدای خشک گفت:امروز بعد از ظهر وزیر عالی رتبه.هاهاها
.ینی چیز ببخشید
جناب اقای لودو بگمن از خانم سو ابدارچیان به دلیل رعایت نکردن حجاب در مراسم خواستگاری اش از جناب وزیر. شکایت کرد و توسط برادران زحمت کش ارشاد دستگیر و روانه ازکابان شد.
تری:
هوگو:
فلور: پاشین فکتونو جم کنید حالا که مشکل برطرف شد و هوگو به حالت دیفالتش برگشت باید بر گردیم سازمان حمایت از ساحره ها.
تری با پوزخندی مضحک گفت : بابا سازمان پوکیده که.
فلور اخمی به تری کرد و گفت: خب مگه قرار نشد به آبدارخونه وزارت نقل مکان کنیم.میریم وسایل ضروری رو برمیداریم میبریم ابدارخونه.بیا بریم هوگو.
و یقه هوگو رو گرفت و کشان کشان برد...