هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوگو.ویزلی)



پاسخ به: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۱
#41
کندرا از عصبانیت قرمز میشه و بعد از مدتی از قرمز به سبز تغییر رنگ میده و تبدیل میشه به هالک شگفت انگیز،کمربندشو در میاره و فریاد میزنه:ای بچه گستاخ میری برای من عروس جنازه میگیری؟بزنم جنازت کنم بشی دوماد جنازه؟
پرسیوال روی شونه کندرا میزنه و میگه: کندرا!این دیالوگ های من نبود؟تو دیالوگ های منو گفتی.
کندرا از هالک شگفت انگیز به باربی تبدیل میشه و میگه:اخی،عزیزم ببخشید،میخوایی تو دیالوگ های منو بگو.
پرسیوال سرخ میشه سرش رو پایین میندازه و میگه: ممنون تو چقد خوبی.
و پرسیوال کمی صداش رو نازک میکنه و میگه:
البوس؟شیرم رو حلالت نمیکنم اگه با این جنازه بخوایی ازدواج کنی،زمان ما که این طوری نبود،بچه تو روی مامانش بگه من میخوام با روح ازدواج کنم.اصن تو به روح اعتقاد داری؟
-بله.
-پس تو روحت!!!!

XXXXXXدر خانه ی مخوف ریدلXXXXX

مرگ خوارا میز گردی که بیشتر شبیه مربع بود تشکیل داده بودند نور اتاق کم بود و مرگخوارا چهره ای متفکرانه به خود گرفته بودند.در کنارشون دافنه با ویولنش اهنگ پدر خوانده رو میزد.همه در سکوت مزحکی فرو رفته بودند که در با صدای قیژژی باز شد و هوگو با یک سینی چای وارد اتاق شد.سینی چای رو روی میز گرد مربعی شکل گذاشت و گفت:راستی بچه ها نظرتون در مورد این که یک مسابقه برای انتخاب زن مناسب لرد برگزار کنیم؟
---------------------------
داستان کماکان توی فلش بکه


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۳۰ ۲۳:۲۸:۳۲
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۳۰ ۲۳:۳۱:۱۹

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۱
#42
گلرت چوب دستیشو توی دماغش میکنه کمی میپیچونه و وقتی درش میاره با کلاف سردرگمی از موی دماغ مواجه میشه با همون چوب دستی که موهای دماغش هنوز ازش آویزونه سمت لرد میگیره و میگه:
زود این جناز.....این چرا داره مو در میاره؟
جنازه لرد کم کم تغییر میکنه موهایی هویجی در میاره.جثه اش کوچیک تر میشه رو صورتش کک و مک پیدا میشه و پس از مدتی تبدیل میشه به هوگو ویزلی.
چشم چپ گلرت از حدقه در میاد میوفته زمین و غل میخوره و میره.
گلرت دنبال چشمش میره ولی در وسط راه می ایسته به شونه هاش نگاه میکنه میبینه که گچ می ریزه روش.به سقف نگاه میکنه و ناگهان سقف سوراخ میشه و روی سر گلرت میریزه،غبار غلیظی بلند میشه مرگخوارا چه زن چه مرد از تعجب توی بغل هم میپرن و منتظر میشن که غبار از بین بره.
کم کم مردی با ردای سیاه نمایان میشه که با لبخندی ملیح به دور و اطراف نگاه میکنه.
کم کم مرگخوارا متوجه لرد میشن که روی کپه ای از گچ ایستاده.
همه از ماموریت غیر ممکن ارباب به وجد میان و شروع به دست زدن میکنن.برای لرد صندلی میارن و کمی ردای لرد رو تمیز میکنند.و پاچه خواری رو شروع میکنن بعد از نیم ساعت هگامی که نوبت لودو شده بود تا پاچه ی لرد رو بخارونه،صدای ضعیفی از زیر اواری که زیر سقف تشکیل شده بود به گوش میرسه.
-کمک...کمکم کنید


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۲۴ ۲۲:۳۶:۳۶
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۲۴ ۲۲:۴۲:۳۴

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: دره گودریک)گودریک هلو:ygrin:(
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
#43
لرد از بی احترامی هایی که این مدت بهش شده عصبانی میشه و صورتش قرمز میشه و با عصبانیت داد میزنه:تو به جراتی میخوایی منو دستگیر کنی پدرسوخته؟و چوبدستی ایوان رو از تو ردای ایوان بیرون میکشه و فریاد میزنه:آوادا...و در همین لحظه هوگو از از بیرون کادر،به درون کادر شیرجه میزنه و بین پلیس و لرد قرار میگیره کله ی هوگو به چوبدستی ایوان که تو دست لرد هست میخوره،و طلسم مرگی که لرد به زبون میاره به سمت روفوس میره و روفوس که به پنجره تکیه داده بود رو به بیرون پرتاب میکنه.
لرد دستی به چونش میکشه و به هوگو نگاه میکنه،و فکر میکنه که چرا هوگو این کار رو کرد.بعد از دیدن سوراخ های خون آلود روی بدن هوگو متوجه فدا کاری هوگو میشه،با اخمی به پلیس رو به رویش نگاهی میکنه که از کار هوگو بهت زده بود.و فریاد میزنه مرگخواران ها انتقام هوگو رو بگیرید.کار ارباب و دلسوزی اش برای هوگو برای مرگخواران عجیب بود ولی با این حال مرگخواران جنگ را پلیس ها اغاز میکنند.


کمی،حدودا چند متر ان طرف تر:


جسد بیجان روفوس به سرعت به سمت زمین امدن است،بعد از چند ثانیه جسد روفوس از بالا روی گودریک که سوت زنان به سمت محفل روانه بود میافته و هر دو با هم به یک املت تبدیل میشوند و ابر چوب دستی هم قل میخوره و به سمت لودو که از پایین منظره رو تماشا میکرده میره.
لودو:اوه!نگاه کن اینجا چی داریم.


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱ ۰:۲۵:۳۸

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: ارتباط با ناظران پاترمور
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
#44
پیگیری اون تایپک با من نبود،با ریگول بود.که اونم خیلی وقته نیومده.از سفر برگشتم یه برنامه ریزی براش میکنم.
باتشکر


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
#45
همه در اتاق مشغول بحث بودند،که ناگهان لوستر بالای سرشان شروع به لرزیدن میکند،و ذره های گچ از سقف بر سر شان میریزند.
تمام مرگخوارا از ترس به زیر میز پناه میبرند و سینی چایی را که هوگو اورده بود را روی میز تنها میگذارند،سوسکا و دو برادر دیگرش هم از فرصت استفاده میکنند و در لیوان های چای مشغول تمرین شنایی میشوند که از فلور یاد گرفته بودند که ناگهان در منفجر میشود،و بلاتریکس در حالی که موهای ژولیده اش روی صورتش ریخته و با دستش یقه هوگو ی خونین و با صورتی پاره پاره را گرفته وارد اتاق میشود دستش را بالا میبیرد و هوگو رو چند دور میچرخاند و به سمت میز پرتاب میکند.لینی از شدت ترس فریاد میزند وای خون آشام!!!
و از زیر میز به سمت پنجره فرار کرده و خود را از ان به پایین می اندازد.
دود و غبار زیادی در اتاق بلند شده.کم کم با از بین رفتن غبار صدای قدم هایی سنگین و با ابهتی شنیده میشود.همه حتی بلاتریکس به در منفجر شده خیره میشوند،بلاتریکس فریاد میزند که:اون اربابه صدای پاشو میشناسم!!
ناگهان صدایی خشن و با ابهت فریاد میزنه:بله من برگشتم.
و در استانه ی در مالی ژله ای پدیدار میشه و میگه :اینجا چرا اینطوریه؟دختر من کجاست؟
روفوس با ترس میگه:جینی با کله زخمی از دواج کرده و الان تو...
مالی کفگیرش رو بالا میاره و میگه:منظورم نجینیه!!!


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۴ ۱۲:۵۶:۵۹

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱:۲۵ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#46
خب!!پس گفتی کار؟
لرد دستی به سر بی مویش می کشه و میگه: و من نمیدونم؟؟
ایوان دستپاچه میشه،کمی میلرزه،به طوری که صدای به هم خوردن استخوان های قفسه ی سینش به گوش میرسه و با صدایی لرزان میگه: نه...نه...نه ارباب من از سر بچگی یه...یه حرفی از دهنم پرید...ب..ب..ببخشین دیگه.
لرد اهی کشید و گفت : اینو میذارم به حساب تازه کاریت،همون کمیته نمیدونم چی چی رو راه بنداز باشه؟الان هم میری سر کارت برای تنبیه هم میری یه پاکت سیگار میکشی و یک نوشابه خانواده رو تا ته میخوری تا قشنگ پوکی استخوان رو درک کنی.بعد میایی تا مجوزت رو بهت بدم.
لرد سرش رو بلند میکنه تا نگاهی به سیل خروشان مرگخواران متقاضی کار بندازه و توی صف متوجه نقطه ای متحرک نارنجی رنگی میشه.
کمی با خودش فکر میکنه که این نقطه چیه و با خودش میگه: خب اینکه رز ویزلی نیست چون بر خلاف تمام ویزلی ها موهاش قهوه ایه،پرسی هم که نیست چون اون تازگیا به رحمت ایزدی پیوسته.پس کیه؟
همینطور که داشته فکر میکرده نگاهی به میز رو به رویش می اندازه که فنجون چایی توجهش رو جلب میکنه.هوگو رو اصلا یادش نبود.ولی اون توی این صف چیکار میکنه؟
با عصبانیت داد میزنه:هوگو زود بیا!!!
ناگهان نقطه ی نارنجی رنگ متحرک به لرد نزدیک و نزدیک تر میشه و رو به روی لرد می ایسته.
لرد نگاهی به سر تا پای نقطه ی متحرک نارنجی رنگ که بعد ها متوجه میشه هوگو هست میندازه متوجه فرقش با قبل میشه لباس هوگو کمی خیسه!
لرد محکم روی میز میکوبه به طوری که قسمتی از میز ترک بر میداره و داد میزنه: تو به چه جراتی تقاضای کار سوم میکنی؟خجلات نمی کشی؟شرم نمیکنی؟حیا نمیکنی؟اخه بدبخت اون موقع تو دم در خونه ریدل می ایستادی مثل سگ میلرزیدی راهت دادم،مرگ خوارت کردم،ابدارچی مخصوصم کردمت.بعد از یه مدت گفتی: حقوقم کافی نیس فرستادمت وزارت ابدارچی شدی.الانم که اینجایی. تموم این مدت هویج تو آستینم پرورش میدادم.واقعا که هوگو واقعا که!
هوگو که تمام این مدت دستاشو محافظ سرش کرده بود با صدایی نازک گفت:ببخشید ارباب من تو صف نبودم.خواستم براتون چایی بیارم وسط راه لی زیر پایی به من زد بعد همه چایی ها ریخت رو لباسم،ببخشید.
لرد که حالا کمی خونسردیشو بدست اورده،به صندلیش تکیه میده و میگه:الکی وقتمو گرفتی از جلوی چشمام برو گم شو.نفر بعدی بیاد.
و لرد سیاه در کمال نا باوری با دختر عزیزش نجینی مواجه میشه که تو صف جلوتر از همه جلوش ایستاده...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۲ ۲:۱۹:۳۵
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۲ ۲:۳۰:۳۱

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۳۷ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
#47
خلاصه:
هوگو که به تازگی وارد ابدار خانه ی سحر رو جادو شده به کمک ادوارد ابدارچیان(روحی که خود و خانوادش سالها تو ابدار خونه کار میکردن) متوجه رسوایی اخلاقی لودو میشه و سعی در افشای اون داره و برای اجرای نقشه اش از سازمان حمایت از ساحره کمک میگیره و وقتی هوگو با دو ساحره وارد یکی از تونل های منتهی به ابدارخونه میشه متوجه دختر ادوارد(سو) میشه.هوگو عاشق دختره میشه ولی خود ادوارد سعی میکنه این دختر رو مرده نشون بده که با منصرف کردن هوگو دخترشو با لودو عروسی بده ولی هوگو عاشقش میشه و تازه متوجه دروغای ادوارد میشه و سعی میکنه سو رو از ازدواج با لودو منصرف کنه...
-----------------------

هوگو از نامردیهایی که در اولین تجربه عشقیش بهش شده بود خیلی عصبانی میشه و میگه: برو پی کارت سو!!حق تو همون لودوی دختر بازه.
زانو های هوگو سست میشه قلبشو میگیره و به زمین میوفته.آهی میکشه و چشماشو میبنده.

نیم ساعت بعد,بیمارستان

هوگو چشماشو باز میکنه نور شدیدی به چشماش میخوره و فقط نوری سفید میبینه.کم کم شدت نور پاین میاد و هوگو تری رو میبینه.
تری که اشک تو چشاش حلقه زده شکلاتی گاز زده رو جلوی هوگو میگیره و میگه:شوکولات موخوای؟
در اون سمت تخت بیمارستان کنار پنجره که حالا از اون نور طلایی خورشید میتابه فلور که لبخندی از روی رضایت روی لباشه میگه:افرین هوگو ,خوب جولوی اون درغگو ها ایستادی. منم دیگه حالم از اون دختره دماغ گنده به هم میخوره.
هوگو کمی خودشو روی تخت جابه جا کرد که دستش به شی سیاه دکمه داری خورد.و از جعبه ی سیاه رنگ بالا سرش سر و صدایی اغاز شد تصویر سو نمایش داده شد که کت بسته به جایی برده میشد.
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ
فلور محکم تو سر هوگو زد و گفت : چته بچه؟اینجا بیمارستانه.ساکت شو.
هوگو که ملافه رو روی سرش کشیده بود گفت:
نه این جعبه سیاهه میخواد منو بوخوره.
تری که بعد از سالها قیافه متعجبی به خودش گرفته بود گفت:هــــــــیس گوش کنین ببینین اخبار چی میگه.

گوینده اخبار ابی نوشید و با صدای خشک گفت:امروز بعد از ظهر وزیر عالی رتبه.هاهاها .ینی چیز ببخشید
جناب اقای لودو بگمن از خانم سو ابدارچیان به دلیل رعایت نکردن حجاب در مراسم خواستگاری اش از جناب وزیر. شکایت کرد و توسط برادران زحمت کش ارشاد دستگیر و روانه ازکابان شد.
تری:
هوگو:
فلور: پاشین فکتونو جم کنید حالا که مشکل برطرف شد و هوگو به حالت دیفالتش برگشت باید بر گردیم سازمان حمایت از ساحره ها.
تری با پوزخندی مضحک گفت : بابا سازمان پوکیده که.
فلور اخمی به تری کرد و گفت: خب مگه قرار نشد به آبدارخونه وزارت نقل مکان کنیم.میریم وسایل ضروری رو برمیداریم میبریم ابدارخونه.بیا بریم هوگو.
و یقه هوگو رو گرفت و کشان کشان برد...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۹:۳۴:۵۰
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۹:۳۸:۵۰
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۹:۴۴:۳۱
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸ ۲۳:۱۲:۲۵
دلیل ویرایش: کم کردن تعداد خط تیره ها

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


Re: ارتباط با ناظران پاترمور
پیام زده شده در: ۰:۵۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
#48
*اخطار*
نگاه کن اقای پروفسور
پست هایی که خیلی کوتاهن و یا به موضوع ربطی ندارن یا کلا وجودشون به تایپک ازار میرسونه اسپم نامیده میشه.
و این به سختگیری ناظر ربطی نداره
مثلا سوروس توی جک جادویی یکی از جکای لی که ربطی به هریپاتر نداشتو پاک کرد.این وظیفه ی هر ناظر انجمنیه که اسپم ها رو از بین ببره.
البته شما نمیدونستی.ولی اگه یجا دیدی که پستت پاک شده ینی یه مشکلی چیزی داشته.
با تشکر
هوگو ویزلی



ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۸:۴۰:۳۰

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱
#49
*نیو سوژه*


لرد توی اتاقش نشسته بود.اتاق کم نور بود.
به سقف نگاهی انداخت چراق اتاقش شکسته بود.فقط از پنجره ی اتاقش که پرده ای ضخیم داشت.نور کم سویی وارد اتاق میشد.
لرد با بی حالی چوب دستی اش را تکان داد و پرده را کنار کشید.نور بیشتری وارد اتاق شد.
که ناگهان در به صدا در امد.
هوگو:ارباب,هوگو ام عصرانتونو اوردم.
لرد با همان صدای بی حالش گفت:بیا تو.
هوگو که سرش پایین بود وارد اتاق شد و سینی چای را رو به روی اربابش گرفت.
لرد نگاهی به چایی انداخت خیلی کمرنگ بود.کلوچه ی کنارش هم خیلی خشک بود.
لرد گفت:الان میل ندارم.فقط رفتی بیرون به ایوان بگو بیاد داخل.
-چشم ارباب.
و هوگو از اتاق خارج شد.پس مدت نسبتا کوتاهی ایوان وارد اتاق شد.
ایوان تعظیمی کرد و گفت:امری داشتین ارباب؟
لرد دستی به سر نجینی کشید و گفت : اوضاع خانه ریدل چطوره؟مرگخوارا درست کارشونو انجام میدن؟
ایوان استخوان هایش از خجالت قرمز شد و گفت:امم..راستشو بخوایین...
-فهمیدم,بسه ایوان.وقتشه که یک بازدیدی از کار مرگخوارای اینجا بکنم.
لرد از روی صندلی اش بلند شد خاک روی ردایش را پاک کرد.به فضای داخل اتاقش نگاهی کرد.شومینه خاموش بود.روی تابلو های درون اتاق را نیز خاک گرفته بود.
نفس عمیقی کشید و نجینی را صدا کرد.
و با خودش گفت:خب بهتره اول سری به ابدارخونه بزنیم.بیا نجینی.
...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۲:۳۱:۰۶
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۵:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۵:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۵:۳۶:۱۵

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱
#50
استاد سلام
میگم اگه میشه اونایی که جواب مسابقه ی جام آتشو میدن براشون یه پخ بفرست که مطمعن بشن جواب به دستتون رسیده و کامله
با تشکر


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.