تیم قرمز و طلایی گریفیندور vs
کیو.سی. ارزشی
پست اول-زود باشین. دیگه چند بار باید بهتون بگم خوب تمرین کنید ها؟ بازی دفعه ی پیش رو که باختیم. این بازیمون سخت تره می فهمین یا بهتون بفهمونم؟
رون در حالی که چهره اش همچون مو های سرش سرخ شده بود، با عصبانیت برگه ی نتایج بازی ها را در هوا تکان می داد. او حالا عصبانی تر از گذشته به اعضای تیمش امر و نهی می کرد. برایش باخت آن هم با اختلاف امتیاز کم، قابل قبول نبود و بر این اعتقاد بود که اگر اعضای تیمش از همان ابتدا به سختی تلاش می کردند و حرف های او را به خاطر می سپاردند چه بسا به جای شکست، اکنون طعم پیروزی را می چشیدند و در خوشحالی آن پرواز می کردند و اوج می گرفتند.
سایر اعضای تیم، در حالی که عرق همچون سیلی از سر و رویشان جاری بود، به ناچار دستور های فراوان رون را اجرا می کردند تا شاید آتش خشم رون کم کم فرو کش کند و به حالت طبیعی همیشگی و دوست داشتنی اش باز گردد.
فوکس برخلاف همیشه که چهره ای شاداب و سرزنده داشت، چهره ای زرد و افسرده ای داشت که برای همگان نگران کننده بود و رون که از شدت عصبانیت نزدیک بود سر به بیابان وسیع عربستان بگذارد، بدون توجه به تفاوت های حاصل در چهره ی فوکس، مرتب از کم کاری او شکایت می کرد.
اعضای تیم که می دانستند دفاع از فوکس آن هم در برابر رون تنها شرایط را برای او سخت تر می کند، جرئت حرف زدن و دفاع کردن از او را نداشتند.
لحظه ها می گذشت و چهره ی فوکس خسته و لحظه به لحظه زرد تر و بی روح تر می شد و توانش نیز هرلحظه کم تر از پیش می شد. کم کم بعد از مدتی کار به جایی رسید که دیگر حتی توان ماندن بر روی جاروی پرنده ی خود را هم نداشت. بنابراین کم کم پایین امد و لحظه ای بعد با وجود فریاد های بلند و سرسان آور رون، بر روی زمین دراز کشید و چشم هایش را بست.
سرسبزی در سراسر زمین ورزشگاه به چشم میخورد. گهگاهی نسیمی مهربان دستی بر روی چمن های تازه و خیس ورزشگاه می کشید و آن ها را با ریتمی شاعرانه با خود همراه می کرد و زیبایی خاص، حسی زیبا و عارفانه به آن می بخشید. سرسبزی خیره کننده ورزشگاه در جهان هستی بی مانند بود.
چمن ها صورت فوکس را، با محبتی مادرانه، نوازش می کردند. حال بد فوکس به او احساسی مانند احساس کشیدن آخرین نفس در زندگی دور و دراز خود، به او می داد که احساس می کرد به پایان عمر خود نزدیک می شود. اما مگر ققنوس ها هم پایان عمر دارند؟ مگر آنها نیز همچون دیگر موجودات مرگ را می بینند؟ در کجا آمده است که ققنوسی مرده باشد؟
نور امید به ناگاه در وجودش تابید. سراسر وجودش مملو از نور امید بود که چشمان همگان را خیره می کرد.لحظه ای بعد ققنوس کوچک و تازه نفس جای خود را به فوکس خسته و درمانده ی ما داد که در میان خاکستر های وجود خسته ی فوکس تقلا می کرد.
رون و سایر اعضا که قدرت تکلم نداشتند، با دهانی باز به فوکس که حالا تبدیل به ققنوس کوچک و تازه نفسی شده بود، خیره نگاه می کردند.
در چند لحظه ی بعد، مرلین و تمام کهکشان ها و تمام جهان هستی سوگند یاد می کنند، اعضای تیم بعد از مشاهده ی فوکس نوزاد، با فرمت «خاک بر سرمان شد» بر سر و روی خود می زدند و یک پارچ از خون خود را بر روی لباس های خود باقی گذاشتند تا نشانی از شهدای کربلا در این ماجرا نیز به جای بماند.
-حالا چیکار کنیم ؟
-نمی دونم .
-حالا چیکار کنیم؟
- نمی دونم.
- حالا چیکار کنیم؟
-
نمی دونم بابا نمی دونم می فهمی؟ نمی دونم. آملیا که با فریاد رون از جا پریده بود، چپ چپ به رون نگاه کرد تا سلامت عقلی او را در یک نگاه تکذیب کرده و رون را در وجودش یک تیمارستانی و فردی نیازمند مراقبت های شدید تصور کند. سپس با کج کردن کمر خود که نشانه ای از ناراحتی او از حرکت رون بود، از او دور شد.
با اینکه رون هیچ امیدی به پیروزی در بازی آینده را نداشت، اما باز هم اضطراب و نگرانی به وجود او بازگشت. اکنون او عصبی تر از هر زمان دیگر بود به طوری که به قول معروف «کارد بهش بزنی خونش در نمیاد!»
ضعیف بودن تیم کافی بود تا بازی آینده را با یکی از قدرتمند ترین تیم ها، به راحتی ببازند و اکنون با وضعیتی که از فوکس سراغ می رفت، شرایط از قبل نیز بد تر شده بود. آیا آن ها بازی را به همین آسانی می باختند؟
افکار منفی تمام وجود رون را پر کرده بود و لحظه به لحظه بیشتر بر او چیره می شد و چهره اش را تغییر رنگ می داد. با گذشت زمان، تنها از وجود جز توده ای قرمز رنگ چیزی باقی نمانده بود.
-حالا باید چیکار کنیم ؟
-از بازیکن ذخیره استفاده می کنیم .
-چی چی رو از بازیکن ذخیره استفاده می کنیم؟ مگر یادت نیست برای اینکه زنو ناراحت نشه گفتیم بره سفر تا ما بتونیم مثل آدم بازیمونو بکنیم؟ الان بازیکن ذخیرمون دقیقا کیه خانم خانما ؟
هرمیون در پاسخ او گفت:
-خواهر شوهر بازی در نیار که من بهتر از تو بلدم فرمت زن برادر را برات بازی کنما! بعدشم اصلا به ژستت نمیاد
!
-برو کنار بذار باد بیاد.
-رون این خواهرت به من میگه مانع باد.
-آره برو همسر عزیزتو صدا کن بیاد ازت دفاع کنه خودت که بلد نیستی از خودت دفاع کنی. باید بگم هکتور معجون دفاع در مقابل دیگران برات درست کنه... بدم هکتور برات بسازه؟ بدم؟
-نخند.
-میخندم.
-میگم نخند.
-من میخندم .
-نخند.
-کافیه دیگه. فریاد رون کافی بود که هرمیون و جینی موجود در صحنه و اعضای موجود در پس و پیش صحنه همگی با هم از سفری چند ثانیه ای به ماه بروند و بازگردند. در این مدت رون نیز به بررسی مشکل و راه حل مورد نظر خود مشغول بود.
-حالا باید چیکار کنیم؟
آملیا که برای هزارمین بار این جمله را به زبان می آورد بار دیگر با مطرح کردن این پرسش ترس و اضطراب را در دل ها به وجود آورد. رون به اعضای تیم خود نگاه کرد و اعضا به رون. رون به اعضا. اعضا به رون. رون به اعضا اعضا به رون... و سر انجام مرلین ناگهان ظاهر شد و این نگاه کردن ها را حرام اعلام کرد. باشد تا پایانی بر این نگاه ها باشد اما باز هم ملت بی دین و ایمونمون ما به این ماجرا ادامه دادند.
-نظرتون چیه فوکس رو به حالت اول برگردونیم؟
-اونوقت چطوری؟ اصلا به اینش فکر کردی خانم باهوش؟
-من وقتی نظری میدم یعنی به همه چیزش فکر کردم.
جمله ی آملیا برای لحظه ای باعث شد که سایر افراد تیم با فرمت « جون عمت مگر تو اصلا فکر میکنی؟» به او نگاه کنند.
آملیا که این وضعیت را دید، برای مهم نشان دادن نظرش ژست گرفت و ادامه داد:
-من پیشنهاد می کنم از معجون پیری استفاده کنیم تا سنشو اضافه کنیم برای مسابقات برسه
.
-اونوقت از کجا
؟
-از هکتور جووووووووووون.
ملت: