هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
#91


هيچ صدايي شنيده نمي شد. سکوت در همه جا فرياد مي زد. شايد باورش براي هر انساني سخت باشد که چگونه ممکن است در يک کلاس 20 نفري سکوت حمک فرمائي کند؟ خب شايد جوابش ساده باشد. آري همه خواب بودند.

کلاس دفاع در برابر جادوي سياه بود. همه ي دانش آموزان در صندلي هاي خود به خواب رفته بودند. اخر کدام مديري کلاس را ساعت 9 صبح انداخته است؟ چرا مزاحم آسايش مردم مي شوند؟! معلم کلاس نيز خوابيده بود اما بخاطر قدرت جادويي که داشت ، توانسته بود بر خود وردي بخواند ، که در هنگام خواب نيز دست و پاهايش تکان بخورند تا دوربين هاي مدار بسته ي مدرسه متوجه خواب او نشوند.


اتاق فرمان هاگوارتز


گودريک ، سالازار ، هلگا و روونا روي صندلي هاي بسيار نرم و بزرگي نشسته بودند .. ببخشيد بهتر است بگوييم دراز کشيده بودند و به 56 مانيتوري که مقابلشان قرار داشت ، مي نگريستند.

در همين هنگام سالازار هيکل پير و خرفت شده ي خود را تکاني داد و با عصبانيت گفت: « هي گودريک! مگه نميگم به دوربين هاي تالار اسليترين نگا نکن؟! »

گودریک اخم کرد و دستش را محکم روی دسته صندلی زد و گفت: « چی داری میگی؟ من دارم تالار خودمو نگاه می کنم! من چیکار دارم به تالار اسلیترین؟! »

سالازار قیافه ای عجیب به خود گرفت و عصبانیت خودش را به گودریک نشان داد و بعد بلند شد و اتاق فرمان را ترک کرد. گودریک با نگاهش سالازار را تا در خروجی دنبال کرد بعد از اینکه سالازار رفت و در بسته شد ، گودریک گفت: « من به این سالازار مشکوکم! فک دارم داره دوباره تالار اسرار رو زنده می کنه! مگه نه دخترا؟ ... دخترا؟ »

روونا و هلگا در حالی که هیچ توجهی به گودریک و مانیتور ها نداشتند ، در حال لاک زدن به ناخن های خود بودند. روونا بر روی ناخن های شماره زوجش رنگ ابی کم رنگ و بر روی ناخن های شماره ی فردش رنگ سورمه ای می زد. هلگا نیز رنگ فسفری!

گودریک داد زد: « دخترا! »

روونا و هلگا از کار خود دست برداشتند و کمی به گودریک زل زدند تا اینکه هلگا گفت: « این گودی وقتی عصبانی میشه خیلی با نمک میشه نه؟ »

روونا: « اره راس میگی ها! »

گودریک که مایه خوشحالی دو دختر بنیان گذار را فراهم کرده بود ، خیلی زود چهره ی عصبانی را از خود گرفت و گفت: « دخترا من به سالازار مشکوکم! فک کنم داره دوباره تالار اسرار رو زنده می کنه! »

هلگا در حالی که لاک خودش را داخل کیف زرد رنگش می گذاشت ، گفت: « تو تازه مشکوکی! خب معلومه داره اینکارو می کنه! هر شب از جلوی تالار هافل رد میشه و میره تو دستشویی مرتل گریان! »

گودریک: « واقعا؟ پس چرا بهم نگفته بودی؟! »

هلگا کمی خندید و گفت: « اخه چون هیچ وقت موفق نمیشه! هر وقت برمی گرده می بینم که خیس آب شده!:lol2: »

روونا نیز در حالی که لاک هایش را داخل کیف ابی رنگش ، قرار می داد ، گفت: « دیروز هم اومد ازم چند تا سوال پرسید در مورد روش های زنده کردن باسیلیک! فک کنم می خواد باسلیک رو هم زنده کنه! ... خب دیگه هلگا بیا بریم زودتر! مغازه ی دهکده هاگزمید الانا دیگه مانتو های جدید زمستونیش رو آورده! نجنبیم تموم میشه ها! »

هلگا و روونا دست در دست هم از اتاق فرمان خارج شدند و گودریک تنها ماند. او در این فکر بود که ممکن است سالازار دوباره موفق شود و اگر اینبار موفق شود ، دیگر هری پاتری نیست که مدرسه را نجات دهد.

در همین لحظه بود که از دیوار جنوبی اتاق ، نیک بی سر وارد شد. با دیدن گودریک ایستاد و سلام کرد. گودریک نیز با اشاره ی سر به او سلام کرد. نیک گفت: « چیه گودی؟ پکری! »

گودریک آهی کشید و گفت: « این سالازار داره دوباره تالار اسرار رو زنده می کنه! کاش می تونستم از همون روز اول مانع درست کردن تالار بشم! »

نیک بی سر خنده ای کرد و گفت: « این که کاری نداره! فلش بک بکن به گذشته و جولوشو بگیر! »

گودریک همانند کسی که برق گرفتتش ، بلند شد و گفت : « چطوری؟! »

نیک بی سر دوباره خندید و گفت: « از تو بعیده! خب خیلی سادست! یه فلش بک بنویس بعدش بولدش بکن! به همین سادگی میری گذشته! » و در حالی که می خندید از اتاق خارج شد.

گودریک مات و مبهوت مانده بود. نمی دانست چکار کند. با ذهنیتی که داشت ، برگشتن در زمان خیلی سخت بود و هر کسی نمی توانست اینکار را بکند. اما یادش آمد که مشنگ ها امروزه خیلی کار ها را راحت کرده اند و یک فاتحه برای خوشحالی روح استیو جابز خواند.

چوبدستیش را بیرون آورد و در هوا به زیان فارسی نوشت: « فلش بک به زمان ساخت هاگوارتز » بعد نفس عمیقی کشید! مطمئن بود که بازگشت به گذشته فرایند سختی خواهد بود. دوباره نفس عمیقی کشید و جادوی بولد کردن را روی نوشته اجرا کرد.

ناگهان چشمانش دیگر اتاق فرمان را ندیدند. همش سیاهی بود که ناگهان تصویری جلوه گر شد. یک مرد چاق که روی دستگاهی عجیب نشسته بود و دراز نشست می رفت! در همین لحظه صدایی آمد و گفت: « آیا اضافه وزن دارید؟ ایا ورزش کردن برایتان سخت و دشوار است؟ راه حل شما پیش ماست! با دستگاه دراز و نشست تن تاک می توانید بیش از صد دراز و نشست بروید و در مدت کوتاهی وزن کم کنید. برای خریدن این دستگاه شگفت انگیز کافیست یک لوموس به اسمان 45 ام بفرستید! » بعد صفحه سیاه شد و صدای زنی آمد که می گفت: « برای تبلیغ در فلش بک ها کافیست با قسمت تبلیغات وزارت سحر و جادو تماس بگیرید. اگر هم اکنون تماس بگیرید می توانید از تخفیفات زمستانه وزارت بهره مند شوید. » صدا قطع شد و یک ثانیه بعد گودریک به همان مکان برگشت!

نگاهی به اطراف کرد. همان اتاق بود اما بجای مانیتور ها ، جارو های کهنه کوییدیچ و دیگر اشیای قدیمی و خاک خورده! گودریک خیلی سریع موبایل مشنگیش را درآورد و نگاهی به تاریخ آن کرد: « error in history »

گوشی مشنگیش را به سمت جارو ها پرت کرد و از اتاق خارج شد. راهرو های هاگوارتز همانند همیشه زیبا و دلچسب بودند. صدای دانش آموزان نیز شنیده می شد. از جلوی گودریک دو پسر و یک دختر دوان دوان رد شدند. یکی از آن پسر ها داد زد: « دیدی تو کلاس چطوری ورد اتیشو اجرا کردم! من خیلی قوی هستم! من خون گودریک گریفندور کبیر رو تو رگم دارم! »

گودریک با شنیدن این جمله به خودش افتخار کرد و به در و دیوار هاگوارتز فخر فروشی کرد. شروع به قدم زدن کرد. باید جلوی سالازار را می گرفت! در هنگام جلو رفتن متوجه لباس هایش شد که بسیار جلوه گر بودند. همانند روز های اولش! شمشیرش نیز به کمرش بسته شده بود.

گودریک که هر لحظه به شکوه گذشته خود بیشتر پی می برد ، بیشتر جو گیر می شد و شروع به دویدن کرد تا اینکه در طبقه ی دوم در راهروی جنوبی هلگا را دید. به طرفش رفت. هلگا برخلاف زمان حال که مانتو ها امروزی می پوشید ، یک لباس بلند زرد رنگ پوشیده بود و موهایش را نیز فر شده رها کرده بود. در حال صحبت با یک داشن آموز سال چهارمی بود و نحوه گرفتن امتحانات را به او یاد می داد.

گودریک به هلگا رسید. دانش آموز با دیدن گودریک سلام کرد و از آنها جدا شد. گودریک خیلی سریع گفت: « سالازار رو ندیدی؟ »

هلگا قبل از اینکه بتونه جواب بده ، روونا دوان دوان به سوی آنها آمد. روونا نیز یک لباس بلند ابی رنگ پوشیده بود و موهایش نیز مثل هلگا فر شده بودند. روونا توجهی به گودریک نکرد و رو به هلگا کرد و گفت: « ببین چه وردی اختراع کردم هلگا! »

روونا چوبدستیش را بیرون آورد و به سمت موهای هلگا گرفت و چوبدستیش را تکانی عجیب داد و گفت: « موصاف شو! » نوری صورتی رنگ از چوبدستی روونا بیرون آمد و بر مو های هلگا برخورد کرد. تمام موهای هلگا به یک باره صاف شدند.

هلگا: « وای! موهام صاف شدن! کارت عالی بود روونا! » بعد روونا وردش را به هلگا نیز اموزش داد و هلگا ان را بر روی روونا نیز اجرا کرد و هر دو بنیان گذار موهایشان صاف شدند.

گودریک: « »

گودریک از دو دختر بنیان گذار جدا شد و به طرف سراسری عمومی رفت تا اینکه توانست سالازار در سراسری عمومی در حالی که بر سر یک سال اولی گریفندوری داد می زد ، پیدا کرد. با عصبانیت به طرفش رفت. سالازار با دیدن گودریک تعجب کرد و دستش را بر روی چوبدستیش گذاشت و آماده شد.

گودریک: « سالازار اسلیترین! گوش کن دارم چی میگم! من بهت اجازه نمیدم تالار اسرار رو بسازی و یه باسیلیک رو بزاری اونجا تا به اهداف شوم خودت برسی! »

سالازار: « بازم انگار قاطی کردی ها! » و از گودریک دور شد اما با خود گفت: « بدک هم نمیگه ها! من می تونم یه تالار مخفی بسازم! اینطوری خیلی کارا میشه کرد! »

گودریک گیج شده بود! انتظار واکنش این چنینی را از سالازار نداشت! اما دست بردار نبود و به سمت دستشویی مرتل گریان رفت. در بزرگ دستشویی را باز کرد و وارد شد. همینکه وارد شد تمامی دختر ها موجود در دستشویی شروع به جیغ زدن کردند و پا به فرار گذاشتند. یکی از دختر های اسلیترین گفت: « گودریک گریفندور به دستشویی دختر ها اومده! واقعا که خجالت آوره! »

چند دقیقه بعد همه ی دختر ها بجز چند دختر گریفندوری که با چهره هایی خندان به گودریک نگاه می کردند ، کسی در دستشویی نبود. گودریک چوبدستیش را بیرون آورد و می خواست قسمت روشویی را که در آینده قرار بود ورودی تالار اسرار باشد ، نابود کند.

در همین لحظه سالازار وارد شد و داد زد: « داری چیکار می کنی؟ »

گودریک چوبدستیش را به طرف سالازار گرفت و گفت: « من نمیزارم تالار اسرار رو بسازی سالازار! فکرشو از سرت بیرون کن! »

سالازار خنده ای کرد و گفت: « تو نمی تونی جولوی منو بگیری! »

گودریک: « بیا دوئل کنیم! اگه برنده شدم باید قول جادویی بدی که تالار اسرار نسازی! »

سالازار خنده ای شیطانی کرد و گفت: « باشه! اگرم من برنده شدم ، شمشیرتو باید به من بدی! »

گودریک جوابی نداد و خیلی سریع وردی به طرف سالازار خواند اما از چوبدستیش چیزی بیرون نیامد. گودریک شکه شده بود. در همین لحظه سالازار وردی خواند و طلسمی به سمت گودریک فرستاد. گودریک به پشت روشویی پناه برد.

ناگهان یادش آمد که از اینده آمده است و طلسم هایی که می داند هنوز اختراع نشده اند: « پس الان چیکار کنم؟ »

سالازار نیز به پشت روشویی امد و دوباره وردی به سمت گودریک فرستاد. گودریک دوباره جاخالی داد. طلسم به روشوئی برخورد کرد و یکی از شیر آب ها شکست و اب فوران کرد. گودریک به یک باره از پشت روشوئی بیرون آمد و اخرین طلسمی که در خاطرش بود را اجرا کرد: « موصاف شو! »

طلسم به سالازار برخورد کرد. موهای سالازار خودشان صاف بودند و طلسم نتیجه عکس داد. موهای سالازار به یک باره فرفری شدند : « »

سالازار متوجه تغییراتی در خود شد و دوان دوان به سمت یکی از اینه های روشوئی رفت و به خود نگاه کرد: « وای! » و در حالی که سعی داشت موهایش را با دستانش مخفی کند ، پا به فرار گذاشت!

و به این ترتیب دیگر تالار اسراری ساخته نشد. گودریک روی هوا نوشت: « پایان فلش بک » و بعد بولدش کرد. بعد از دیدن دو تبلیغ دیگر به زمان حال برگشت!

گودریک: « »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۴۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
#92

با سلام


منم چندتا سوال دارم:

1. چطوری با سایت اشنا شدی؟

2. بعد از چند وقت که تو سایت عضو شدی ، اومدی تو ایفا؟

3. تو چند وقت تونستی تو ایفا راه بیفتی و کیا کمکت کردن؟

4. دوست داری تو ایفا به کجا ها برسی؟ هدفت از ایفا چیه؟

همینا بود. موفق باشی


تصویر کوچک شده


پاسخ به: درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#93
با سلام

دلوروس جان سینمای جادویی را بده ما! واسش یه چندتا برنامه ریختم! در مورد اون بازی ها هم که می دونی! می خوام کلا کامل و مرجع کنم اون تاپیک رو برای طرفداران هری پاتر! خب بهتره که واسه اینکار دسترسی داشته باشم!

هر جور صلاح می دونی! شاید در این کار سریع نباشم اما سعی خودمو خواهم کرد.

موفق باشی




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انجمن "سینمای جادویی"
درخواست شما با موفقیت دریافت شد.
پس از بررسی در موعد مقرر با شما تماس گرفته می شود.



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱۶:۱۷:۱۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
#94
با سلام

لطفا یه فکری به سرور های سایت بکنین لطفا! بنده هر شب به سایت سر می زنم و با سرعت بوق سایت مواجه میشم و هیچ فعالیتی نمی کنم بکنم تو سایت! چند شب پیش هم نزدیک بود به خاطر سرعت کم سایت نتونیم تو مسابقه کوییدیچ شرکت کنیم!

لطفا نگین که مشکل از نتمه و یا مرورگرم رو عوض کنم چون من اخر این حرفام و می دونم مشکل از اینا نیست! مشکل از سروره که ضعیفه و همینطور به احتمال زیاد خارج از کشوره! اگر مشکل مالی دارین خب یه اطلاعیه بدین ، مطمئنم جادوگران کم کم ده تا اعضا داره که حاضرن 5 هزار بدن بهتون تا یه سرور معمولی داخل ایران بگیرین که سرعتش خیلی بهتر از اینه!

الانم این پست رو خیلی وقته می خوام بزنم ولی چون سرعت سایت کمه ، دو ساعت طول می کشه این صفحه رو باز کنه! واسه همین صبح اودم که کسی تو سایت نباشه و سرعت خوب باشه!

امیدوارم یه فکر جدی بشی چون خیلی ها مثل من این مشکل رو دارن!

با تشکر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲
#95

با سلام!


آقای ناظر انگار اینجا رو با لیگ برتر انگلیس اشتباه گرفتی! الان تیم ما تو مسابقه شرکت کرده و باخته! خب هیچ امتیازی نگرفته! تو بازی دیگه هم یه تیم شرکت نکرده و اونم هم هیچ امتیازی نگرفته! الان تیم بازنده ما با این تیم شرکت نکرده یکی هست؟

به نظر بهتره بجای امتیاز دادن به روش فوتبالی ، همون امتیاز گرفته شده ثبت بشه! یعنی الان که داوری کردی و امتیاز گروه ما شده حدود 70 ، تو جدول مسابقات هم بنویسی 70 و همینطور با هر بازی ، به این امتیاز افزوده بشه!

پیشنهاد می کنم اینطوری بشه که بهتره! تو بازی جام جهانی کوییدیچ هم دیدم که اینطوری حساب میشه! جمع امتیاز ها تراز اوله و بعدش تعداد برد ها!

با تشکر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#96

اقا یه سوال اساسی:

الان تو پست لینی خوندم ، خیلی متعجب شدم! قراره تو تابستون هاگ نداشته باشیم؟ هان؟ واقعا می خوایین اینکارو بکنین؟! چرا؟

کل کیف هاگ تو تابستونه! چرا می خوایین نباشه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
#97

تیم فانوس

پست اول




صدای نفس هایش را به آرامی گوشی می داد. اکنون به این فکر می کرد که چقدر خوب می تواند نفس بکشد. استعدادش در این کار واقعا بی نظیر بود.

« هـــــــــــــــــــو ...... هـــــــــــــــــــو »

ناگهان یکی با عجله وارد اتاق شد و داد زد: « داری چیکار می کنی چارلی؟:vay: »

چارلی با خونسردی گفت: « دارم نفس می کشم! »

گودریک چیزی نگفت و جاروی پرنده ای که در دست داشت را محکم بر سر خود کوبید و بیهوش شد. چارلی از این کار گودریک کمی تعجب کرد و از تخت خوابش بلند شد. به طرف گودریک حرکت کرد و کنارش نشست. به آرامی او را تکان داد و گفت: « گودریک بیدار شو! الان وقت خواب نیست! »

در همین لحظه گودریک مثل جرقه بلند شد و فریاد زنان گفت: « آهای خدا! من چطوری بگم ما تا فردا فقط وقت داریم! مسابقه کوییدیچ داریم! عجله کنین! »

گوردیک همینطور بالا و پایین می پرید و خودش را به در و دیوار می زد. چارلی نیز با حالتی متفکرانه به گودریک می نگریست تا دلیل این کارش را بفهمد. در همین بین مینروا مک گونگال در حالی که کلاه بزرگش را بر سر داشت ، وارد شد و مثل خانوم مدیرا گفت: « اینجا چه خبره؟ »

چارلی به طرف مینروا چرخید و گفت: « نمی دونم! گودریک انگار عقلش رو از دست داده! »

مینروا نیز به دقت به گوردیک نگریست و در چاه افکار خود غوطه ور شد.


نیم ساعت بعد



گودریک بالاخره از بالا پایین پریدن خسته شد و بر روی زمین ولو شد. مینروا رو به چارلی کرد و گفت : « فک کنم عقلش برگشت! من تو یه مقاله ای خوندم مرد هایی که سنشون خیلی خیلی زیاده ، گاهی اوقات ذهنشون کار نمی کنه و بر اساس غریزه عمل می کنن! »

چارلی سرش را به نشانه ی تایید تکانی داد و گفت: « اره! حرفت درسته! این گودی ما هم این شواهد رو زیاد داره! »

مینروا: « بیا بریم برات چندتا مقاله در این مورد نشون بدم! »

چارلی و مینروا با یکدیگر به راه افتادند اما قبل از اینکه از تابلوی بانوی چاق خارج شوند ، گودریک از روی زمین بلند شد. خون مقابل چشمانش را گرفته بود. چوبدستیش را بیرون آورد و یک ورد بسیار قدیمی را اجرا کرد: « ایندیو کوییدیچو اینترنتو فیس بوکو ایرانو ژنو هسته ایو! »

نوری صورتی رنگ از چوبدستی گودریک بیرون آورد و به چارلی و مینروا برخورد کرد. با برخورد نور به آن دو ، هر دوی آنها نیم متر از زمین جدا شدند و معلق در هوا ماندند. گودریک جلوتر رفت و از تابلوی بانو ی چاق بیرون رفت و چارلی و مینروال نیز به صورت معلق به دنبالش می آمدند.

همه دانش آموزان شگفت زده به آنها نگاه می کردند. چارلی هوا پیچ می خورد و سعی در رهایی داشت: « وای خدا! می دونستم امروزه! خدایا من نمی خوام بمیرم! یا قمر بنی هاشم! خدایا ازرائیل رو نفرست! »

مینروا: « 5 امیتاز از گریفندور به خاطر کار بد ناظرشون کم می کنم! 5 امتیاز به گرفیندور اضافه می کنم بخاطر تحمل خودم در مورد مشکلات! 5 امیتاز از گریفندور کم می کنم بخاطر الودگی صوتی چارلی ویزلی! 5 امتیاز اضافه می کنم به گریفندور بخاطر طلسم خوبی که ناظرشون اجرا کرد! 5 امتیاز ... »


میدان کوییدیچ


گوردیک همینطور آن دو را معلق از برج طبقه ی هفتم به زمین کوییدیچ آورد. چوبدستیش را پایین آورد و آن دو را پایین گذاشت! دوباره تکانی به چوبدستیش داد و دو جارو ی پرنده را ظاهر کرد و به طرف آن دو پرت کرد.

« خب همینجا می مونین! هیچ جا نمی رین! بازی کوییدیچ داریم! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۲
#98


1-شناسه: گودریک گریفندور

2-در کدام ترم های گذشته شرکت کرده اید ؟ یادم نیست! ترم قبل! ترم قبل قبل! ترم قبل قبل! و ...

3-کلاسهای مورد علاقه خود : دفاع و پرواز


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲
#99

با سلام

اگه اجازه بدین در این ترم تکلیف رول نویسی بدیم ، من بازم می خوام درس پرواز رو بردارم!

با تشکر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲
با سلام

یه نگاه اجمالی کردم ، تاریخ بازی ها رو ندیدم! تاریخ بازی ها کی هست؟ مهلتشون منظوره؟


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.