هيچ صدايي شنيده نمي شد. سکوت در همه جا فرياد مي زد. شايد باورش براي هر انساني سخت باشد که چگونه ممکن است در يک کلاس 20 نفري سکوت حمک فرمائي کند؟ خب شايد جوابش ساده باشد. آري همه خواب بودند.
کلاس دفاع در برابر جادوي سياه بود. همه ي دانش آموزان در صندلي هاي خود به خواب رفته بودند. اخر کدام مديري کلاس را ساعت 9 صبح انداخته است؟ چرا مزاحم آسايش مردم مي شوند؟! معلم کلاس نيز خوابيده بود اما بخاطر قدرت جادويي که داشت ، توانسته بود بر خود وردي بخواند ، که در هنگام خواب نيز دست و پاهايش تکان بخورند تا دوربين هاي مدار بسته ي مدرسه متوجه خواب او نشوند.
اتاق فرمان هاگوارتزگودريک ، سالازار ، هلگا و روونا روي صندلي هاي بسيار نرم و بزرگي نشسته بودند .. ببخشيد بهتر است بگوييم دراز کشيده بودند و به 56 مانيتوري که مقابلشان قرار داشت ، مي نگريستند.
در همين هنگام سالازار هيکل پير و خرفت شده ي خود را تکاني داد و با عصبانيت گفت: « هي گودريک! مگه نميگم به دوربين هاي تالار اسليترين نگا نکن؟!
»
گودریک اخم کرد و دستش را محکم روی دسته صندلی زد و گفت: « چی داری میگی؟ من دارم تالار خودمو نگاه می کنم! من چیکار دارم به تالار اسلیترین؟! »
سالازار قیافه ای عجیب به خود گرفت و عصبانیت خودش را به گودریک نشان داد و بعد بلند شد و اتاق فرمان را ترک کرد. گودریک با نگاهش سالازار را تا در خروجی دنبال کرد بعد از اینکه سالازار رفت و در بسته شد ، گودریک گفت: « من به این سالازار مشکوکم! فک دارم داره دوباره تالار اسرار رو زنده می کنه!
مگه نه دخترا؟ ... دخترا؟ »
روونا و هلگا در حالی که هیچ توجهی به گودریک و مانیتور ها نداشتند ، در حال لاک زدن به ناخن های خود بودند. روونا بر روی ناخن های شماره زوجش رنگ ابی کم رنگ و بر روی ناخن های شماره ی فردش رنگ سورمه ای می زد. هلگا نیز رنگ فسفری!
گودریک داد زد: « دخترا!
»
روونا و هلگا از کار خود دست برداشتند و کمی به گودریک زل زدند تا اینکه هلگا گفت: « این گودی وقتی عصبانی میشه خیلی با نمک میشه نه؟
»
روونا: « اره راس میگی ها!
»
گودریک که مایه خوشحالی دو دختر بنیان گذار را فراهم کرده بود ، خیلی زود چهره ی عصبانی را از خود گرفت و گفت: « دخترا من به سالازار مشکوکم! فک کنم داره دوباره تالار اسرار رو زنده می کنه! »
هلگا در حالی که لاک خودش را داخل کیف زرد رنگش می گذاشت ، گفت: « تو تازه مشکوکی! خب معلومه داره اینکارو می کنه! هر شب از جلوی تالار هافل رد میشه و میره تو دستشویی مرتل گریان! »
گودریک: « واقعا؟ پس چرا بهم نگفته بودی؟! »
هلگا کمی خندید و گفت: « اخه چون هیچ وقت موفق نمیشه! هر وقت برمی گرده می بینم که خیس آب شده!:lol2: »
روونا نیز در حالی که لاک هایش را داخل کیف ابی رنگش ، قرار می داد ، گفت: « دیروز هم اومد ازم چند تا سوال پرسید در مورد روش های زنده کردن باسیلیک! فک کنم می خواد باسلیک رو هم زنده کنه! ... خب دیگه هلگا بیا بریم زودتر! مغازه ی دهکده هاگزمید الانا دیگه مانتو های جدید زمستونیش رو آورده! نجنبیم تموم میشه ها! »
هلگا و روونا دست در دست هم از اتاق فرمان خارج شدند و گودریک تنها ماند. او در این فکر بود که ممکن است سالازار دوباره موفق شود و اگر اینبار موفق شود ، دیگر هری پاتری نیست که مدرسه را نجات دهد.
در همین لحظه بود که از دیوار جنوبی اتاق ، نیک بی سر وارد شد. با دیدن گودریک ایستاد و سلام کرد. گودریک نیز با اشاره ی سر به او سلام کرد. نیک گفت: « چیه گودی؟ پکری! »
گودریک آهی کشید و گفت: « این سالازار داره دوباره تالار اسرار رو زنده می کنه! کاش می تونستم از همون روز اول مانع درست کردن تالار بشم! »
نیک بی سر خنده ای کرد و گفت: « این که کاری نداره! فلش بک بکن به گذشته و جولوشو بگیر! »
گودریک همانند کسی که برق گرفتتش ، بلند شد و گفت : « چطوری؟!
»
نیک بی سر دوباره خندید و گفت: « از تو بعیده! خب خیلی سادست! یه فلش بک بنویس بعدش بولدش بکن! به همین سادگی میری گذشته! » و در حالی که می خندید از اتاق خارج شد.
گودریک مات و مبهوت مانده بود. نمی دانست چکار کند. با ذهنیتی که داشت ، برگشتن در زمان خیلی سخت بود و هر کسی نمی توانست اینکار را بکند. اما یادش آمد که مشنگ ها امروزه خیلی کار ها را راحت کرده اند و یک فاتحه برای خوشحالی روح استیو جابز خواند.
چوبدستیش را بیرون آورد و در هوا به زیان فارسی نوشت: « فلش بک به زمان ساخت هاگوارتز » بعد نفس عمیقی کشید! مطمئن بود که بازگشت به گذشته فرایند سختی خواهد بود. دوباره نفس عمیقی کشید و جادوی بولد کردن را روی نوشته اجرا کرد.
ناگهان چشمانش دیگر اتاق فرمان را ندیدند. همش سیاهی بود که ناگهان تصویری جلوه گر شد. یک مرد چاق که روی دستگاهی عجیب نشسته بود و دراز نشست می رفت! در همین لحظه صدایی آمد و گفت: « آیا اضافه وزن دارید؟ ایا ورزش کردن برایتان سخت و دشوار است؟ راه حل شما پیش ماست! با دستگاه دراز و نشست تن تاک می توانید بیش از صد دراز و نشست بروید و در مدت کوتاهی وزن کم کنید. برای خریدن این دستگاه شگفت انگیز کافیست یک لوموس به اسمان 45 ام بفرستید! » بعد صفحه سیاه شد و صدای زنی آمد که می گفت: « برای تبلیغ در فلش بک ها کافیست با قسمت تبلیغات وزارت سحر و جادو تماس بگیرید. اگر هم اکنون تماس بگیرید می توانید از تخفیفات زمستانه وزارت بهره مند شوید. » صدا قطع شد و یک ثانیه بعد گودریک به همان مکان برگشت!
نگاهی به اطراف کرد. همان اتاق بود اما بجای مانیتور ها ، جارو های کهنه کوییدیچ و دیگر اشیای قدیمی و خاک خورده! گودریک خیلی سریع موبایل مشنگیش را درآورد و نگاهی به تاریخ آن کرد: « error in history »
گوشی مشنگیش را به سمت جارو ها پرت کرد و از اتاق خارج شد. راهرو های هاگوارتز همانند همیشه زیبا و دلچسب بودند. صدای دانش آموزان نیز شنیده می شد. از جلوی گودریک دو پسر و یک دختر دوان دوان رد شدند. یکی از آن پسر ها داد زد: « دیدی تو کلاس چطوری ورد اتیشو اجرا کردم! من خیلی قوی هستم! من خون گودریک گریفندور کبیر رو تو رگم دارم!
»
گودریک با شنیدن این جمله به خودش افتخار کرد و به در و دیوار هاگوارتز فخر فروشی کرد. شروع به قدم زدن کرد. باید جلوی سالازار را می گرفت! در هنگام جلو رفتن متوجه لباس هایش شد که بسیار جلوه گر بودند. همانند روز های اولش! شمشیرش نیز به کمرش بسته شده بود.
گودریک که هر لحظه به شکوه گذشته خود بیشتر پی می برد ، بیشتر جو گیر می شد و شروع به دویدن کرد تا اینکه در طبقه ی دوم در راهروی جنوبی هلگا را دید. به طرفش رفت. هلگا برخلاف زمان حال که مانتو ها امروزی می پوشید ، یک لباس بلند زرد رنگ پوشیده بود و موهایش را نیز فر شده رها کرده بود. در حال صحبت با یک داشن آموز سال چهارمی بود و نحوه گرفتن امتحانات را به او یاد می داد.
گودریک به هلگا رسید. دانش آموز با دیدن گودریک سلام کرد و از آنها جدا شد. گودریک خیلی سریع گفت: « سالازار رو ندیدی؟ »
هلگا قبل از اینکه بتونه جواب بده ، روونا دوان دوان به سوی آنها آمد. روونا نیز یک لباس بلند ابی رنگ پوشیده بود و موهایش نیز مثل هلگا فر شده بودند. روونا توجهی به گودریک نکرد و رو به هلگا کرد و گفت: « ببین چه وردی اختراع کردم هلگا!
»
روونا چوبدستیش را بیرون آورد و به سمت موهای هلگا گرفت و چوبدستیش را تکانی عجیب داد و گفت: « موصاف شو! » نوری صورتی رنگ از چوبدستی روونا بیرون آمد و بر مو های هلگا برخورد کرد. تمام موهای هلگا به یک باره صاف شدند.
هلگا: « وای! موهام صاف شدن! کارت عالی بود روونا!
» بعد روونا وردش را به هلگا نیز اموزش داد و هلگا ان را بر روی روونا نیز اجرا کرد و هر دو بنیان گذار موهایشان صاف شدند.
گودریک: «
»
گودریک از دو دختر بنیان گذار جدا شد و به طرف سراسری عمومی رفت تا اینکه توانست سالازار در سراسری عمومی در حالی که بر سر یک سال اولی گریفندوری داد می زد ، پیدا کرد. با عصبانیت به طرفش رفت. سالازار با دیدن گودریک تعجب کرد و دستش را بر روی چوبدستیش گذاشت و آماده شد.
گودریک: « سالازار اسلیترین! گوش کن دارم چی میگم! من بهت اجازه نمیدم تالار اسرار رو بسازی و یه باسیلیک رو بزاری اونجا تا به اهداف شوم خودت برسی!
»
سالازار: « بازم انگار قاطی کردی ها! » و از گودریک دور شد اما با خود گفت: « بدک هم نمیگه ها! من می تونم یه تالار مخفی بسازم! اینطوری خیلی کارا میشه کرد!
»
گودریک گیج شده بود! انتظار واکنش این چنینی را از سالازار نداشت! اما دست بردار نبود و به سمت دستشویی مرتل گریان رفت. در بزرگ دستشویی را باز کرد و وارد شد. همینکه وارد شد تمامی دختر ها موجود در دستشویی شروع به جیغ زدن کردند و پا به فرار گذاشتند. یکی از دختر های اسلیترین گفت: « گودریک گریفندور به دستشویی دختر ها اومده! واقعا که خجالت آوره!
»
چند دقیقه بعد همه ی دختر ها بجز چند دختر گریفندوری که با چهره هایی خندان به گودریک نگاه می کردند ، کسی در دستشویی نبود. گودریک چوبدستیش را بیرون آورد و می خواست قسمت روشویی را که در آینده قرار بود ورودی تالار اسرار باشد ، نابود کند.
در همین لحظه سالازار وارد شد و داد زد: « داری چیکار می کنی؟ »
گودریک چوبدستیش را به طرف سالازار گرفت و گفت: « من نمیزارم تالار اسرار رو بسازی سالازار! فکرشو از سرت بیرون کن! »
سالازار خنده ای کرد و گفت: « تو نمی تونی جولوی منو بگیری!
»
گودریک: « بیا دوئل کنیم! اگه برنده شدم باید قول جادویی بدی که تالار اسرار نسازی! »
سالازار خنده ای شیطانی کرد و گفت: « باشه! اگرم من برنده شدم ، شمشیرتو باید به من بدی! »
گودریک جوابی نداد و خیلی سریع وردی به طرف سالازار خواند اما از چوبدستیش چیزی بیرون نیامد. گودریک شکه شده بود. در همین لحظه سالازار وردی خواند و طلسمی به سمت گودریک فرستاد. گودریک به پشت روشویی پناه برد.
ناگهان یادش آمد که از اینده آمده است و طلسم هایی که می داند هنوز اختراع نشده اند: « پس الان چیکار کنم؟
»
سالازار نیز به پشت روشویی امد و دوباره وردی به سمت گودریک فرستاد. گودریک دوباره جاخالی داد. طلسم به روشوئی برخورد کرد و یکی از شیر آب ها شکست و اب فوران کرد. گودریک به یک باره از پشت روشوئی بیرون آمد و اخرین طلسمی که در خاطرش بود را اجرا کرد: « موصاف شو! »
طلسم به سالازار برخورد کرد. موهای سالازار خودشان صاف بودند و طلسم نتیجه عکس داد. موهای سالازار به یک باره فرفری شدند : «
»
سالازار متوجه تغییراتی در خود شد و دوان دوان به سمت یکی از اینه های روشوئی رفت و به خود نگاه کرد: « وای!
» و در حالی که سعی داشت موهایش را با دستانش مخفی کند ، پا به فرار گذاشت!
و به این ترتیب دیگر تالار اسراری ساخته نشد. گودریک روی هوا نوشت: « پایان فلش بک » و بعد بولدش کرد. بعد از دیدن دو تبلیغ دیگر به زمان حال برگشت!
گودریک: «
»