رون و هرميون دعوا ميكردند كه يهووو يه صدايه بلندى اومد.
هرى, رون و هرميون با صورت هايه وحشت زده اطراف خود را با دقت زير نظر قرار دادند.
در Gوشه اى فرد جرج به كارى كه كرده بودند بلند خنديدند.
رون: فرد اونى كه تو دستته CHيه؟؟
فرد: به تو مربوط نميشه!
رون: به مامان ميGاما! :grin:
جرج: هيCH غلطى نميتونى بكنى!!
جرج: راستى هرى, تو بيا ببين كه يه معجون جديد ساختم!
هرى با صورتى خندان به سويه فرد و جرج تكان خرد, اَما هنوز از رون و هرميون دور نشده بود كه رون دست هرى را محكم به سوى خود كشيد.
رون: هوووى
هرى بايد قول بدى كه وقتى برات تعريف كردن, بياى برامون تعريف كنى كه اون داداشايه ديوونه من باز CHهه معجونى اختراع كردن.
هرى: باشه, حالا تو اروم باش تا من ببينم .
....