با رفتن سارا از درون زندان ، همه جا را سکوت عمیقی در بر گرفته بود !
سارا و سامانتا ، در اتاقی کاملا مهرو موم شده و در بسته ، با هم صحبت می کردند و پیتر پشت در گوش وایساده بود !
صدایی که به نظر سامانتا می رسید ، گفت :
- آره ! نگران نباش حالشو میگیریم !
- می دونم حالشو میگیریم ، ولی ممکنه خراب کاری کنه ها !
- نه ! فعلا داره ماله کشی می کنه !
صدای قدمهایی تند و بدون توازن به گوش رسید . انگار دو نفر همزمان به در نزدیک میشدند . در با صدای غیژ و غیژ همیشگی ناشی از فرسودگی ، صدایی کرد و باز شد .
چهره ی سامانتا و سارا که در آستانه ی در ورودی ایستاده بودند در حالی که نوری از پشت سرشان می تابید ، سیاه و مبهم دیده میشد . صدایی شنیده نمیشد ، مگر صدای نفس نفس زدن پیتر در اثر کار زیاد !!
سارا به پیتر که از ترس (
) می لرزید نزدیک شد و ماله را از دستش گرفت . به قیافه ی گیج پیتر نگاه کرد و جواب داد :
- چیه ؟ می خوام برم منم یک کم کارهام رو ماله کشی کنم !!
و با حالتی از پیش تمرین شده ، چرخی زد و به سمت اتاقی ته سالن رفت !
در را پشت سرش بست و صدای سایش کلید در قفل به گوش رسید و بعد ... سکوت .
روی در اتاق نوشته شده بود ، شهر لندن ! ( !!)
پیتر سارا را همین جا ول کرد تا به کارش مشغول شود و با قدمهایی کوتاه و شمرده شمرده ، به سمت طبقه ی بالای خانه ی ریدل ها حرکت کرد .
طبقه ی بالا تاریک بود ولی او راهش را خیلی خوب بلد بود . مدت ها در آن جا بدون نور و گرما مانده بود و هم بدنش به این وضعیت عادت کرده بود و هم تک تک راه های خانه را می شناخت !
به اتاقی رسید که از درز کم بین در و چهارچوبش ، نوری سو سو میزد . نوری که هر لحظه می رفت تا خاموش شود .
با حالتی که انگار تمام دل و جرات خود را جمع کرده بود و سعی داشت این کار را انجام دهد ولی نترسد ، نفسی عمیق کشید و وارد اتاق شد .
در نظر اول نور اتاق چشمش را زد ولی به مرور عادت کرد و رو به مبلی که پشت به شومینه ی اتاق بود تعظیم کوتاهی کرد . ظاهرا تمام نور اتاق از آن شومینه تامین می شد . شومینه ای که نوری قرمز رنگ داشت .
- ارباب ، یک موردی پیش اومده که من باید به شما بگم .
صدایی که بارها و بارها به او دستور داده بود ، ولی همچنان لرزه بر اندامش می افکند ، گفت :
- بگو ... ولی عجله کن . کار دارم .
صدا سرد و بی روح بود .
اندکی بعد ، بیرون در اتاق .
پیتر با چرخشی در را پشت سرش بست و به این فکر می کرد که چگونه به نقشه ی خود برسد .
دوباره به زیر زمین خانه ی ریدل ها رفت . جایی در تاریکی مطلق .
به سمت دری رفت که سارا داخل آن شده بود . خیلی مودبانه (!) در زد و منتظر شد . صدای قدم های شخصی به گوش رسید و بعد ...
سارا با ماله ای به رنگ قهوه ای (
) ازدر خارج شد و با چهره ای عصبانی به پیتر نگاه کرد ....