هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
#1
با تشکر از تدبیر ، درایت،‌صداقت، حماقت شما دوست عزیز....روم به دیوار به به خودتون نگیرید

--------------------
از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است،‌ خواستم این رو مطرح کنم.

نقل قول:
من پست های الستر رو برگردوندم. چیزایی که در تالار خصوصی گفته و نوشته میشه چندان اهمیت نداره ولی اگر به بیرون سرایت کنه و جلوی چشم مدیر سایت قرار بگیره ناجور میشه


اول اینکه از بالای منبر به سمت پایین تشریف بیارید. دوما لازم به ذکر است که بیان کنم شما از جلوی دماغ خود آنطرف تر را نمی بینید، کدام جلو منظورتان هست، نوک بینی؟ مگر پست میتواند بر روی نوک بین شخص والا مقام عله جای بگیرد؟ مگر سی ام اس بر روی دماغ نیز نصب میشود؟ آیا پهنای دماغتان زیاد است؟ آیا شما سیستم جدیدی به کار برده اید؟

بگذریم.

در جوامع امروز متاسفانه در بین سنین نوزده تا بیست و یک سالگی بیشتر جوانان به دلیل عدم دستیابی به آرزوهای دور و دراز خود دچار بیماری اسکیزوفرنی می‌شوند. حال بدیهی است که شما شخص اعلا حضرت ( عله ) نیز مستثنا نبوده و از این بیماری رنج میبرید. حال از اون گذشته شما درگیر مسائلی چون مالی خولیا به سبک دیگران خوردی هستید که شدیدا این مسئله در شما با چراغ قرمز بروز داده میشود. اما اصلا نگران نباشید، کافیست که به اولین درمانگاه سنت مانگو مراجعه کرده و در کنار لانگ باتم‌ها یک تخت رزرو کنید. همانجا میتوانید برای برطرف کردن اثر من دروغ گو هستم هم اقدام نمایید.

بگذریم.

دنیا ثابت کرده است که کلماتی "من" منیت داشته و استفاده آن در جوامع گسترده چه مجازی چه واقعی اشتباه بوده و در چهار چوب دموکراسی جای ندارد. شخصیت والای جناب آلو که چندین نفر را مانند مادر خدا بیامرز فرانکی مورد قتل عام قرار میدهد. گستاخی و تمایلات ارضای عقده‌های خود را به جایی رسانده. که قصد دارد حتی کوییرل دل انگیز را نیز حذف شناسه کند. اخر مگر چرا ؟

مگر جز این است که باید با هم دیگر دوست باشیم و در سرزمین مهرورزی به یکدیگر نیکی کنیم، اهورا مزدا مهربان است و اعترافات شما مبنی برا گناهانتان رو می پذیرد سپس با در نظر گرفتن آنها شما را می بخشد.

بگذریم.

دروغ گناه کبیره است و دروغگو دشمنه خداست، توصیه‌های فیضیه را جدی بگیرید و از گفتن دروغ خود داری کنید و گرنه سرنوشت شما چون لوتیان میشود و به عذاب الهی دچار میشوید. پس توبه کنید که خداوند توبه کنندگان را دوست میدارد.

بگذریم.

از نشانه‌های ظهور حضرت ولی عصر...البته منظورم پلیس راهنمایی رانندگی ولی عصر تهران نیست. آن است که افرادی بی خرد و نادان و تبل های تو خالی احساس بزرگی میکنند. پس سعی کن که در آن دسته نباشید و با ما همراه شوی تا نیروی مبارزه با دشمنان اهل بیت قرار گیری.

بگذریم.

تو مگر عله نبودی که در دهات با چوب و نیت گوسپندان را به دشت میبردی، تو همان نبودی که آدرس شهر را از من پرسیدی؟ تو همان نبودی که جویای روش زندگی شدی و ناخواسته دستت به بقل اتوبوس گیر کرد و به شهر رفتی؟ جز این است که تو به محض دیدن شهر دلت را به او باختیه و در اولین فرصت به دنبال رستوران گشی ولی سر از کافی نت در آوردی؟

--------------------------------

بعد از به نیکی پاسخ گفتن به من. بیا تا با هم رستگار شویم.


ویرایش شده توسط آیدن لینچ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۶ ۱۷:۳۱:۳۳

و اکنون باز گشته ام تا اینجا را برای ویولت بودلر جهنم کنم...
ویولت من هنوز نرفته ام...


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
#2
سامانتا خودش را روی تخت پرت کرد و سرش را میان دستانش گرفت.این چه کار احمقانه ای بود؟او گذاشت که سه انسان...انسان به سدت ادوارد سلاخی شوند.اشک در چشمانش حلقه زد.هرگز چنین خواسته ای نداشت.در این لحظه اما وارد خوابگاه شد.
_:سامانتا؟حالت خوبه؟
سامانتا با حرکتی که حاکی از بیچارگی اش بود گفت:نمیخوام برام دل بسوزونی.من خیلی بدبختم.
اما سری تکان داد:ناراحت نباش!مطمئنم اونا خیلی زود حالشون خوب میشه.
سامانتا ناخواسته پوزخندی زد:هه!اونا دارن میمیرن!
اما لبش را گاز گرفت:نگو سامی!اونا زنده میمونن.من میدونم...
خشم و غضب در وجود سامانتا جوشید و بالا آمد:تو میدونی؟تو میدونی؟تو چی میدونی؟تو یه دختر ابلهی!هیشکی هیچی نمیدونه!همه چشماتون رو بستید...
اما به آرامی به او نزدیک شد:آروم باش سامانتا.ما از یک گروه.هافلپاف.نماد سخت کوشی و قدرت...
مقاومت سامانتا در یک لحظه در هم شکست و فرو ریخت.اشکها بی رحمانه بر گونه هایش هجوم آوردند و او خود را در آغوش اما رها کرد:اوه...اما من متاسفم.من موجود پست و بدبختیم.اما.کمکم کن...
اما با آرامش او را روی تخت نشاند:حالا آروم باش و به من بگو که چی شده...
===
در تالار عمومی.
دنیس سرش را کج کرد:از این زاویه که نگاه کنی به نظر میرسه که وقتی خوابیدن مورد حمله قرار گرفتند.
آیدن عصبانی شد و به او تشر زد:و از این زاویه هم که نگاه کنیم به نظر میرسه تو یه ابله بیش نیستی.
دنیس با عصبانیت چوبدستیش را کشید:ببین جغل.من اجازه نمیدوم که با من اینطوری صحبت کنی...
آیدن هم چوبدستیش را درآورد:برو بابا!کی اهمیت میده که تو اجازه میدی یا نه؟
قبل از اینکه دنیس جواب آیدن را بدهد لودو به زحمت چشمانش را گشود:من...دنیس..گوش کن...اون...
انگشت اشاره لودو به سمت در ورودی بود و همه مسیرش را دنبال کردند...




آیدن جان پستت با توجه به اینکه یه مدتی از تالار و رول نویسی دور بودی خوب بود .
فقط ایرادهای نگارشی داشت که اگه از روی پستت چند بار می خوندی مطمئنا رفعشون می کردی .

ولی انتهای پستت با عجله بود . یعنی یه جورایی انگار میخواستی سر و ته موضوع رو به هم برسونی .
در ضمن توی موضوعات جدی بهتره از طنز استفاده نکنی . ( منظورم مشاجره ی دنیس و آیدن هست )
اون قسمتی که لودو به هوش میاد که حسابی عجولانه بود . به خواننده شوک وارد می کنه .

و یه نکته هم اینکه وقتی می نویسی ( در تالار عمومی ) این رو حداقل یا بزرگتر بنویس و یا از همه مهمتر اینکه یه اینتر بین اون خط و خط بعدی بزن .

بازم می گم بد نبود . موفق باشی .

در تكميل صحبت هاي اريكا عزيز بگم كه:
اون قسمت كه كمي طنز وارد داستان كرده بودي به نظر من هيچ ايرادي نداشت و خيلي هم ميتونه استفاده ي درستش پست رو زيباتر كنه!
در مورد آخر پستت هم با اريكا موافقم، خيلي عجولانه بود، ميتونستي خيلي بهتر فضاسازي كني براي آخر و بهتر بود توصيفات بيشتري به كار ميبردي!


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۲۲:۴۸:۳۵
ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۲۲:۵۵:۴۰
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۱۵:۲۴:۵۰

و اکنون باز گشته ام تا اینجا را برای ویولت بودلر جهنم کنم...
ویولت من هنوز نرفته ام...


Re:شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵
#3
نام:آیدن
نام خانوادگی:لینچ
گروه:هافلپاف
چوب جادو:موی تک شاخ و چوب درخت افرا مناسب برای تهیه انواع معجون ها ولی طلسم باطل کن ضعیف
خصوصیات ظاهری:آیدن به دلیل اینکه جستجوگر کوییدیچ تیم ملی ایرلنده همیشه ردای کوییدیچ سرخ رنگ به تن دارد.البته در مواقعی که در هاگوارتز است ردای هافلپاف را بر تن میکند.آیدن موهای قهوه ای تیره و چشمان عسلی خوشرنگی دارد که همین تا کنون برای او خیلی دردسر درست کرده است(چه میشه کرد!ساحره ها مردهای خوشتیپ رو دوست دارن!مخصوصا اگه طرف معروف هم باشه!)کلا آیدن پسری خوش هیکل و خوش قیافه است فقط حیف که یه کوچولو ضریب هوشیش پایینه!
خصوصیات اخلاقی:آیدن عاشق جلب توجه دختران است.او برای این کار از هی کوششی فروگذار نمیکند و شاید یکی از دلایلی که او را به سمت کوییدیچ کشید همین بود.آیدن اصولا بچه درسخوانی نیست.در این که خیلی باهوش نیست تردیدی وجود ندارد ولی او خوب میداند در چه مواقعی چه طور حرف بزند و چه حرکتی از خود بروز دهد ولی در زمینه درسی و...اوت!علاوه بر اون پسر بخشنده ای هم هستم و هرکس از من چیزی بخواهد دست رد به سینه اش نمیزنم.
علایق:جلب توجه بانوان زیبا.کوییدیچ.و یه کار دیگه که برای کشف اون باید یه نگاه به امضام بندازین.
لطفا خرچه زودتر من رو تایید کنید به بروبچس غیور هافل بپیوندم!


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۱ ۹:۵۴:۱۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۱ ۱۸:۱۷:۱۴


Re: روز از نو روزی از نو !!!
پیام زده شده در: ۲:۴۸ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#4
جیمز.ریموس . سیریو در یک روز زیبا و آفتابی در حال قدم زدن در کنار یک دریاچه بودند.
جیمز در حالی که سرش پایین بود با ناراحتی داشت مطلبی را برای آندو تعریف میکرد:آخه اون حتی حاضر نیست ریخت من رو ببینه.میگه که آدمی که الان میتونه یکی رو از ساق پاش آویزون کنه از کجا معلوم که تو آینده دست به کارای دیگه نزنه؟
سیریوس به شوخی گفت:یه لحظه صبر کن جیمز.موقعی که این حرف رو میزد سرخ نشد؟ممکنه سیندرلا جو گیر شه و...
ریموس نگاهی ملامت بارانه و جیمز نگاهی خشمناک به او انداختند.
ریموس با جدیت توصیه کرد:باید معقولانه تر عمل کنی.ببین شاخدار.اون از تو یه چیزی رو دیده که نمیخواد فراموش کنه.تو باید...
سیریوس سوتی زد:اووو لا لا!خانوم کوچولو خوشگل تو اونجاست.
جیمز از جا پرید:کو؟کجا؟
به سرعت مشغول مرتب کردن موهایش شد:لعنت!اینا هم که تو عمرشون نفهمیدن صاف بودن رو با چه ف مینویسن!
ریموس به آرامی گفت:گردش بعدی تو هاگزمید فرداست شاخدار.
جیمز به اعماق چشمان او زل زد:یعنی میشه...؟
ریموس به آرامی سر تکان داد:تو میتونی...
جیمز با اعتماد به نفس به سمت لیلی رفت:لیلی!لیلی اوانز.صبر کن.
لیلی زیر لب گفت:بازم این سیریش پیداش شد.
سپس آهی کشید و به وسی جیمز برگشت:چیه؟
جیمز به آرامی گفت:ببین لیلی.من فهمیدم که کاری که کردم واقعا بد بوده.میشه من رو ببخشی؟من هیچوقت به خودم اجازه نمیدم که کسی رو اذیت کنم ولی خب اونم اگه فرصت دستش بیاد این کار رو میکنه.
لیلی پرسید:و این دلیل موجهی هست؟
جیمز با ناراحتی پاسخ داد:نه.اما...
لیلی با قاطعیت گفت:پس دیگه حرفی نمونده.
جیمز دست او را گرفت:به من فرصت بده...
لیلی نگاهی عمیق به درون آن چشمان قهوه ای صادق انداخت...
جیمز به سمت دوستانش بازگشت.
سیریوس سریع پرسید:چی شد؟
و از برق ناگهانی چشم دوستش همه چیز را خواند...
**************************************************


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۸:۵۸:۳۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
#5
"هفت"هفته بود که به آنجا قدم نگذاشته بود.و اکنون در محوطه آزاد.زیر"شنل"نامرئی"خود "گوش" به آواز شب زنده داران سپرده بود.شب به طرز شومی سایه"گسترده"بود.خاطراتش را به صورت "مبهم"ی به یاد میاورد.فقط به خاطر آن دختر بود که"مدیر""وقیح"انه او را از مدرسه اخراج کرده بود.حالا زمان انتقام بود.او باید میمرد.نگاهی به درب مدرسه انداخت.بله!دخترک بالاخره بیرون آمد.این آخرین"فرصت"او بود."کلاه"ش را صاف کرد.دخترک اکنون در"چنگال"او گرفتار بود.
جلو رفت و فریاد زد:آواداکداورا!
لبخند رضایتمندانه بر لبش نقش بست.انتقام شیرین بود!

چه خشن بود! و در ضمن، خیلی خوب میشد اگه بیشتر از اینها ماجرا رو کش میدادی. ولی در هر حال تایید شدی!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۰ ۰:۰۴:۰۲


Re: گفتگو با ناظرين فروم ((بیا تو جادوگر منتظریم))
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#6
سلام.
من نمیتونم وارد گروه هافلپاف بشم در حالی که خیلی وقته اونجا عضوم و حتی دو سه تا پست هم زدم و علاوه بر اون چت باکس هم ندارم.میشه یکی برام توضیح بده که چرا اینجوریه؟یکی بیاد به داد من برسه.



مشکلی نیست ! طبق قوانین ایفای نقش ، کسی که بیش از سی روز در ایفای نقش پستی ارسال نکنه ، از این گروه خارج میشه ! شما هم شامل همین قانون شدی !
چت باکس هم فقط برای اعضایایفای نقش فعال هستش !
موفق باشین ! در صورت درخواست می تونین مراحل جدید ایفای نقش رو دوباره برای برگشتن به ایفای نقش بگذرونین !


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۱۶:۲۲:۴۱


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۷:۰۷ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
#7
ناگهان اریکا در میانه راه ایستاد چنان که گویی به دیوار نامرئی برخورد کرده است.
ورونیکا به سمت او برگشت:چرا وایسادی؟الان اونا مشغول...
اریکا با دست به او اشاره کرد که ساکت باشد و بعد به آرامی گفت:ما چه مدرکی دال بر این داریم؟
لودو که گیج شده بود پرسید:دال بر چی؟
اریکا با همان لحن آرام و خطر ناک گفت:چه مدرکی داریم که دامبلدور میخواد گروه رو بپاشونه؟
ورونیکا که گمان میرفت همان لحظه منفجر شود فریاد زد:مگه کر بودی؟نشنیدی که گفت تا همین جا کارشون خوبه و باید اون رو ادامه بدن؟خل شدی؟مختو به کار بنداز!
لودو با نگرانی تذکر داد:آروم باش ورونی!کل مدرسه الان میفهمن...
اریکا با سماجت گفت:نه!ما مدرکی نداریم!شاید دامبلدور داشته در یه مورد دیگه با اونا صحبت میکرد.
ورونیکا به سختی خود را آرام نگه داشت و در حالی که از شدت خشم میلرزید گفت:گوش کن...نه حرف نزن گوش کن.یه سوال اساسی میمونه و اینه که چرا سام(سامانتا)گفت:ما نمیتونیم گروه رو خراب کنیم؟!
ناگهان نوری حاکی از حل کردن مساله ای بغرنج در صورت اریکا درخشید:اون...دامبلدور نمیخواد گروه رو منحل کنه!فقط میخواد...ورونیکا عصبانی نشی ها!ولی فکر میکنم فقط میخواد که ما رو امتحان کنه!
دمای فضا ناگهان به طرز محسوسی کاهش یافت...
***
اینم از اولین رول من تو این تاپیک!خیلی خیلی موضوع قشنگیه!خارق العاده اس!فقط یادتون نره که:
1)پستم رو نقد کنین.
2)من رو هم وارد داستان کنین!


پست خوبي بود . بذار دونه دونه بريم جلو .
اول از همه مي پردازيم به سوژه . به نظر من كه سوژه ي خاصي نداشت . فقط پست قبلي رو ادامه داده بودي . منظورم اين نيست كه پستت به درد نمي خورد . اتفاقا در بعضي موارد توي تاپيك هايي كه موضوع جدي دارن ، لازمه كه گاهي اوقات در بعضي از جاها، روند داستان يه كم كند بشه و بيشتز به جزئيات و حالات پرداخته بشه . اين خودش باعث ميشه كه خواننده به طور مرتب شاهد حوادث


عجيب نباشه و غافلگير نشه .
پس از اين جهت مشكلي نداشت . چون تونسته بودي توي چند تا
ديالوگ سازنده اين كار رو به خوبي انجام بدي.
چون پستت بيشتر ديالوگ داشت به خاطر همين فضاسازيش كم بود . البته اين ايراد محسوب نميشه . چون در عوض حالات افراد رو به خوبي توصيف كرده بودي.

پاراگراف بندي هم مشكل نداشت . ايرادهاي نگارشي هم نداشتي . حداقل من كه نديدم . از قوانين سجاوندي هم به خوبي استفاده كرده بودي. در ضمن اسم تو هم خواه نا خواه وارد داستان خواهد شد . عجله نكن پسر خوب.

مطمئنم كه مي توني بهتر از اينها هم پست بزني. موفق باشي .


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲۳:۰۱:۱۴


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
#8
سلااااااااااااااااااممممممممممم!!کسی اینجا هست که من رو تایید کنه؟شونصد نفر بعد من اومدن تایید شدن من چرا هیچی پای پستم نوشته نشده؟حداقل بگید ایرادم کجاست رفعش کنم.الووووووووووو!!؟؟

دوست عزیز:
شما تازه دیروز خودتون رو معرفی کردید چقدر عجولی یکم تحمل داشته باشه.تایید شخصیتها بین یک تا سه روز انتجام میشه البته اگه طرف معرفی خوبی داشته باشه.شمام صبر کن تا مدیر گروهتون بیاد و پستتون رو بخونه تا وارد ایفای نقش بشید...موفق باشی



زیر پست معرفیتو بخون...تایید شدی فقط یه چیزی نوشتم که سعی کن حتما بهش توجه کنی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۳ ۱۸:۳۵:۳۷
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۵ ۱۷:۰۹:۴۲


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۵
#9
آقا ما رو تایید کنید بریم هافلپاف رو بترکونیم!!لطفا زودتر.من دیگه یه دقیقه هم طاقت ندارم.این جزو شخصیت های کتابه دیگه!
___
بابا چرا ما رو تایید نمیکنید؟به نظر خودم که معرفیم چیزی کم از اونایی که تایید شدن نداشت.دلتون به حال بچه های هافلپاف نمیسوزه که در انتظار من چشم به در موندن؟

دو تا پست، یکی شد!


ویرایش شده توسط مارکوس فلینت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۳ ۱۳:۰۳:۱۲


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۵
#10
نام:آیدن
نام خانوادگی:لینچ
سن:18
محل تولد:ایرلند
شغل:جستجوگر کوییدیچ در تیم ملی ایرلند
رنگ مو:خرمایی
رنگ چشم:عسلی
علایق:کوییدیچ.تیم ملی ایرلند.بازی قایم موشک(این مورد آخر کمک بسیاری به جستجوگر شدن آیدن کرد.
گروه:هافلپاف.
چوب جارو:آدرخش
تیپ ظاهری:همیشه ردای کوییدیچ بر تن دارد.
توضیحات:آیدن لینچ فرزند جورج لینچ(یکی از بزرگترین جستجوگران معاصر)از همان کودکی استعداد بسیاری در تعقیب گریز و قایم موشک از خود نشان داد.در سن 8 سالگی توانست رکورد جهانی گفتن گوی زرین را به نام خود ثبت کند.(عرض 6 ثانیه).پس از به اتمام رساندن تحصیلاتش در هاگوارتز در تیم بریج استنفورد(یکی از تیم های گمنام ایرلندی)در پست جستجو گر شروع به فعالیت کرد و سپس ب دلیل استعداد فراوان در تیم ملی ایرلند پذیرفته شد.وی پسری زیرک و شجاع است هر چند که در جام جهانی در مقابل ویکتور کرام جستجوگر معروف ایرلندی تن به شکست داد.وی علاقه بسیاری به گروه هافلپاف دارد چرا که خود نیز مانند هلگا هافلپاف بنیانگذار این گروه بسیار دست و دلباز و بخشنده است.



تایید شد!(یک شکلک خوب برای خودت انتخاب کن و در ضمن پیشنهاد میکنم قبل از فعالیت تویه ایفای نقش بیشتر توش گردش کنی و با فضای ایفای نقش آشنا بشی...میتونی از تالار عمومی هافلپاف هم استفاده بکنی تا بتونی راحتتر با ایفای نقش آشنا بشی)

در لیست ثبت شد!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۵ ۱۷:۰۴:۳۸
ویرایش شده توسط مارکوس فلینت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۰۸:۲۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.