هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
#1
بهترین آواتار : ریموس لوپین

بهترین امضا:کینگزلی شکلبوت

بهترین نویسنده هفته : پرسی ویزلی(هالی ویزارد)

بهترین عضو : مری باود

بهترین ناظر : آلبوس سوروس پاتر

بهترین مدیر : آنیتا دامبلدور


One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: پیروان راه دامبولیسم
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷
#2
آسپ گوشه آشپزخونه نشسته و با قدرت تمام روی کندن موهاش تمرکز کرده.

هرمیون:حالا خودتو ناراحت نکن درست میشه.

آسپ با شدت بیشتری موهاشو میکننه.

هرمیون:ببین نصف سرت کچل شده این که دردی رو دوا نمی کنه.

آسپ:با هزار امید و آرزو قلعه ساختم.... با خون دل دور خودم گروه جمع کردم... حالا یه بزچرون رو نمی تونن بیرون کنن...

هرمیون:اشتباه می کنی ما باهوش ترن و لایق ترن افراد برای این کار بودیم...

در همین لحظه دنیس درحالی که یک تیکه از چیز زرد رنگی توی دستشه وارد میشه.

آسپ:

دنیس:اینو از تو اون ظرفه ورداشتم بیا تا هلنا ندیده یکم از این تافی بخور...

آسپ:نیترووووووووووو

صحنه اسلوموشن میشه,آسپ و هرمیون هر دو به سمت زیر میز هجوم میبرن ولی با سر به پایه صندلی می خورن.دنیس در همین حین جسم رو به سمت آسپ پرتاب میکنه.

بوم....بنگ....بوق...جیززززززز

صحنه دوباره به حالت اولیه بر میگرده و از میان دود چهره آسپ دیده میشه.

هرمیون:دنیس دیدی چی کار کردی بقیه موهاشم سوخت.


یک ساعت بعد آشپزخانه


آسپ در حالی که یکی از کلاه های هرمیون رو گذاشته روی سرش بالای میز نشسته و به اعضا چشم غرره میره.

پرسی:آسپی چه جیگر شدی با اون کلاه

آسپ بدون توجه به پرسی شروع میکنه به نطق:خوب بالاخره موفق شدیم آبر رو از صحنه دور کنیم.من بهش گفتم بره یه روح پیدا کنه که این دو تا رو از تو دیوار دربیاره و این کار هزینه های جبران ناپذیری در بر داشت (با حسرت به کلاه روی سرش نگاه میکنه) حالا وقت اون رسیده که به نقشه برسیم.هر کدوم از شما باید بره و ده تا بز رو برای من بیاره.

هرمیون:بز بیاریم؟

هلنا از توی دیوار:شاخ که نمی زنن؟

آسپ:چرا می زنن.


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۴ ۱۸:۱۵:۲۸
ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۴ ۱۸:۱۸:۱۹

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷
#3
سلام:
زنو من یه مشکل بزرگی دارم.شما الان لیست اعضا رو تو گالیون ها زدی ولی اسم من نیست.در حالی که من آخرین بار 306 امتیاز داشتم.می تونی تو این پست چک کنی.
می خوام ببینم رو چه حسابی میزنی اسم اعضا رو پاک می کنی برادر؟

ps:من آلیشیا اسپینت قدیمم


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۷:۲۱:۲۰

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
#4


One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
#5
وزارت سحر و جادو


دو دیوانه ساز در راهرو بخش کاراگاهان فردی را کشان کشان با خود می برند.از جلوی هر دری که رد میشوند سرها با تعجب به سوی این صحنه می چرخد.دو دیوانه ساز, زندانی را به اتاقی در انتهای راهرو میبرند که فقط یک میز و صندلی و یک چراغ مطالعه در آن قرار دارد و او را پشت میز مینشانند و بیرون میروند.
هلنا در حالی که دستانش توسط دستبند جادویی بسته شده به سقف اتاق خیره می شود.او می داند که چرا آنجاست.به عنوان کسی که موفق شده از سلول انفرادی آزکابان فرار کند, انتظار همه جور بازجویی را دارد.ناگهان مرد تنومندی در اتاق را به شدت باز میکند و وارد میشود.
مرد ابتدا با خونسردی قوطی سیگارش را روی میز قرار میدهد و نور چراغ مطالعه را مستقیم روی صورت هلنا تنظیم میکند.

مرد:خوب تعریف کن ببینم یک هفته آزادی خوش گذشت؟
هلنا سرش را پایین می اندازد.

مرد ادامه می دهد:فکر کردی از دستمون دررفتی؟ولی دیدی که اشتباه می کردی.

هلنا مستقیم به چشمهای مرد نگاه میکند:سئوال اصلیتو بپرس.

لبخندی بر لب های مرد پدیدار میشود:خیلی خوب هرجور دوس داری.چجوری فرار کردی؟

هلنا همچنان مستقیم به چشمهای مرد نگاه می کند ولی تصاویر در جلو چشمانش نقش میبندند.
او در سلول انفرادی نشسته و به موشی که از کنار دیوار میگذرد خیره شده است که ناگهان یک چوبدستی روی سرش می افتد.هلنا با تعجب به چوبدستی که کنار دستش افتاده نگاه می کند.هیچ نشانه ای از حضور کسی درون سلول وجود ندارد.پس چوبدستی از کجا آمده؟
اما وقتی برای این فکرها نیست,به زودی وقت ناهار می شود و دیوانه سازها به سلول می آیند باید به سرعت فکر کند.
چوبدستی را به سمت یکی از دیوارها می گیرد و طلسم کاهنده را اجرا میکند ولی اتفاقی نمی افتد.این بار سعی میکند خود را غیب کند ولی باز هم بی نتیجه است.
بی اختیار زیر لب می گوید:لوموس! و در نور چوبدستی به جستجوی گوشه و کنار سلول می پردازد شاید فکری به ذهنش برسد و ......بله!!
تنها کاری که باید بکند این است که چوبدستی را چند روز از چشم دیوانه سازها مخفی کند تا بتوند راه تغییر شکل را یاد بگیرد.

تمام روزهای آینده را صرف تمرین تغییر شکل می کند تا بالاخره بعد از یک هفته موفق می شود به یک موش درست و حسابی تبدیل شود و از طریق سوراخ موش ها خود را به بیرون زندان برساند.

صدای مرد او را به خود می آورد:گفتم کی کمکت کرد فرار کنی؟

هلنا با صداقت می گوید:خودمم نمی دونم!


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۸:۰۸:۰۲
ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۸:۱۳:۳۱

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: پیروان راه دامبولیسم
پیام زده شده در: ۰:۱۰ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
#6
آبر:گفتی بز؟

آسپ:چیز...ام...بز؟کی گفت بز؟

آبر:تو گفتی بز...این نگفت بز؟!!

ملت:

آسپ که سعی میکنه رنگ صورتش از آلبالویی روشن به حالت عادی برگرده صداش رو صاف میکنه:آبر جان,قربونت برم فکر کنم جونی گفت مامان!

آبر:جدی؟جونی وایسا که مامان اومد.
و به سمت بزدونی میره.
آسپ بعد از اینکه مطمئن میشه آبر رفته شروع میکنه:خب حالا می تونیم راجع به نقشه صحبت کنیم.

هرمیون:ماااااا آبر جاسوسه؟

آسپ:نه مسئله پیچیده تر از این حرفاست.به نقشه ای که منو جاسوسمون کشیدیم ربط داره.

دنیس:بالاخره میریم بکشیمشون؟

آسپ:عملکرد ما همواره بر مبنای گفتگو و مذاکره می باشد و ما همیشه سعی بر استفاده از روش های مسالمت آمیز داریم .در همین راستا میریم بکشیمشون.

دنیس:


آسپ:نقشه اینه که...

خرچ...خرچ

همه با تعجب به دنبال منبع صدا میگردند,هلنا به سرعت یک بسته پفک رو پشتش پنهان میکنه(که چون روحه کاملا دیده میشه) و سرخ میشه.

آسپ:االهی ذلیل بشی آخه من اینا رو از دست تو کجا قایم کنم؟

همه پردی ها برای گرفتن پفک به سمت هلنا هجوم می برن.هلنا سعی میکنه از دیوار رد بشه ولی دوباره گیر میکنه و شپلخ
با برخورد سر پردی ها به دیوار کل قلعه به لرزه درمیاد.

_____
در دهکده هاگزمید مغازه مهمات جادویی

صاحب مغازه:بدو پسر هیپوگریف رو زین کن که باید سفارش ببری.

شاگرد:چشم اوستا...آدرسش کجاست؟

صاحب مغازه:واسه قلعه پردی 1 کیلو نیتروگلیسیرین سفارش دادن,فقط بپا زیاد تکونش ندی که بترکه.

شاگرد بسته را پشت هیپوگریف می گذارد و به سمت قزوین پرواز میکند.


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۰:۱۸:۲۲
ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۰:۲۱:۵۶

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷
#7
1.در اولین جنگ بین جادوگران و اجنه ، رهبری هر کدام از جناح ها را کدام شخص بر عهده داشت؟(10 امتیاز)

در اواخر دوره دوم جادوگری,ماروین از نوادگان مرلین کبیر پادشاه جادوگران بود و با همسر زیبایش سرافینا در کاخ ناین کینگز زندگی می کرد.روزی از روزها نگهبانان دروازه قصر متوجه فرد بسیار کوتاه قدی شدند که جلوی دروازه ایستاده بود.این فرد خود را کاملا در یک شنل پیچیده بود.یکی از نگهبانان از او خواست که خود را معرفی کند ولی او اعلام کرد که فقط حاضر است با پادشاه جادوگران صحبت کند.پس نگهبانان او را به اتاق مخصوص شاه هدایت کردند.فرد مرموز وقتی به حضور شاه و ملکه رسید شنل خود را درآورد و همه دیدند که او یک جن با اندامی تنومند و موهایی قرمز است.نام او جرمایای قرمز بود.جرمایا اعلام کرد که رهبر جن هاست و به قصد دوستی و صلح نزد جادوگران آمده است.او شمشیر جن سازی را به عنوان هدیه به ماروین داد.ماروین هم تمام و کمال از جن پذیرایی کرد و یکی از بهترین اتاق های قصر را برای او در نظر گرفت.
صبح روز بعد وقتی خدمتکاران برای بردن صبحانه به اتاق جن رفتند متوجه شدند او از آنجا رفته است,لحظاتی بعد ماروین با ظاهری پریشان از اتاق خود بیرون آمد و تمام قصر را به دنبال همسر خود گشت ولی او را نیافت.سرافینا به همراه جن رفته بود.
اولین جنگ جادوگران و اجنه پس از این رویداد رخ داد.ماروین به همراه ارتش خود برای پس گرفتن همسرش به اجنه حمله کرد.در این جنگ جرمایا در کنار همسر جدیدش سرافینا رهبر اجنه بود.


2. بیوگرافی کامل رهبر جن ها و رهبر جادوگران در اولین جنگ بین آنها را بنویسید.(20 امتیاز)

ماروین اول پادشاه جادوگران در اواسط دوره دوم جادوگری به دنیا آمد و تمام عمرش را در کاخ ناین کینگز به عنوان ولیعهد پدرش مرلین سوم زندگی کرد.وقتی ماروین 30 ساله شد پدرش توسط یک باسیلیسک کشته شد و ماروین بر تخت سلطنت نشست.او پادشاهی دلسوز ولی جنگ طلب بود و ترجیح میداد مشکلاتش را از طریق جنگ حل کند.
در حمله به فرانسه پس از کشتن فرمانروا,با دختر او سرافینا ازدواج کرد.حاصل این ازدواج دختری به نام والنتینا بود که پس از مرگ ماروین جانشین او شد.
در دهمین سالگرد حکومت ماروین,همسرش سرافینا با جرمایا رهبر اجنه فرار کرد.در جنگی که پس از آن درگرفت,ماروین توسط گاگن دست راست جرمایا کشته شد.

جرمایا پسر دارن جن آهنگری بود که در اواسط دوره دوم جادوگری در کرنوال به دنیا آمد.او آهنگری را از پدرش آموخت ولی به این کار ادامه نداد.دغدغه اصلی او متحد کردن اجنه سراسر جهان و پیروزی بر جادوگران بود.بالاخره در سن 17 سالگی تصمیم گرفت به کمک همرزمانش که دوستان دوران کوکی اش هم بودند اجنه را متحد کند.پس از 20 سال مبارزه موفق شد حکومت را تشکیل دهد و خود به عنوان رهبر برگزیده شود.از آن به بعد لقب جرمایای قرمز(به دلیل موهای قرمزش) به او داده شد.
چندی بعد با سرافینا که یک ساحره بود ازدواج کرد و از او صاحب 3 دختر و 2 پسر شد.
اجنه در تمام مدت رهبری جرمایا او را دوست داشتند و به او وفادار بودند و پس از مرگش در سن 135 سالگی نام کاخ اصلی حکومت اجنه را به احترام او جرمایا نهادند.


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۱ ۲۰:۵۰:۱۹

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: پیروان راه دامبولیسم
پیام زده شده در: ۲:۳۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷
#8
-گریمولد؟

-گریمولد؟

-گریمولد؟

-گریمولد؟

-گریمولد؟

-مع؟(ترجمه: گریمولد؟)

آسپ (در حالی که از شدت آی کیویی که در ملت موج میزنه به هراس افتاده):پس این همه مدت واسه چی مقر می ساختیم؟!

آبر:امم...من بزدونی نداشتم

هرمی:من بگم؟واسه اینکه معماری....

آخ...وای...بوق...کمک!!!

همگی به سمت صدایی که از دیوار بیرون آشپزخانه به گوش میرسه میدوند.و با کله هلنا روبرو می شن که از دیوار بیرون زده.

آسپ:این چرا گیر کرده؟

هرمیون:این دزدگیر قلعست,کسی نمی تونه بی اجازه از دیوار رد بشه.

پرسی:مرحبا به یوزی خودم.

آسپ:یکی این روحو از دیوار بکشه بیرون.

پیوز به سرعت دست به کار میشه و با یک لگد جانانه هلنا رو آزاد می کنه.

هلنا: آخ جزائر لانگرهاسم...ای وای

آسپ بدون توجه به آه و ناله هلنا به حرفش ادامه میده:داشتم می گفتم هرچی بی کار گشتید دیگه بسه جمع کنید فردا باید بریم.

هرمیون:واسه چی آخه؟

آسپ:من نمیدونم! بزنیم لهشون کنیم! تهدید کنیم! بیرونشون کنیم! بکشیمشون!

دنیس:آخریشو هستم
و از زیر رداش یه شات گان درمیاره و با نگاه هیجان زده به آسپ خیره میشه.

آسپ که کم کم داره نگران پردی ها میشه سرش رو با تاسف تکون میده.هلنا که بالاخره نفسش سرجاش اومده کاغذی رو به دست آسپ میده.

آسپ: این از طرف خبرچینم اومده,اوضاع داره به هم میخوره.تا فردا وقت نداریم همین الان حرکت می کنیم.

پرسی:من الان یادم افتاد یه چیزی تو حموم جاگذاشتم

پیوز:من میرم به ممدا سربزنم.

آبر:شنیدین؟بزم صدام کرد...
و همگی متفرق می شوند.

نیم ساعت بعد همه پردی ها پشت کامیون قدیمی حمل ممد نشستند و درحالی که جو گیر شدند آهنگ از اون بالا کفترمیایه رو می خونن و بندری میزنن.

آسپ :کی بلده رانندگی کنه؟

هرمیون:من کتاب آیین نامه رو خوندم فکر کنم بتونم.

آسپ پشت فرمون قرار میگیره:خوب بگو چی کار کنم.
_____________
آها راستی درهاگوارتز

تاریکی شب خود را به چشمانش می فشرد,شب سردی بود ولی او مدتها بود سرمایی حس نکرده بود.به آرامی در محوطه مدرسه قدیمی پیش می رفت...
کم کم مقبره سفیدی از دور پدیدار شد,اگر قلبی داشت حتما از شدت شوق از جا کنده میشد.بر سرعتش افزود و به سنگ سفید نزدیک شد...

ناگهان فریاد مهیبی سکوت شب را شکافت:بابا مٌردم از دست شما! مگه خودتون مرگ ندارین؟!!چی می خواین سر قبر من؟نمی ذارن دو دقیقه راحت بمیرم!!!
و با نهایت سرعت از آنجا دور شد.


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا(بانوی خاکستری) در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۹ ۲:۴۱:۲۱
ویرایش شده توسط هلنا ریونکلا(بانوی خاکستری) در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۹ ۲:۴۵:۲۷

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۸۷
#9
سلام
من الان نمی دونم مسئول اینجا کیه ولی من قبلا رئیس ارتش دامبلدور بودم با شناسه آلیشیا اسپینت.می خواستم اسمم رو دوباره توی لیست اضافه کنید تا بازم فعالیت کنم.

اینم دو تا پست 1 2,واسه اینکه چکم کنید


ویرایش شده توسط بانوی خاکستری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۸ ۱۴:۲۸:۰۱

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷
#10
نام:بانوی خاکستری
گروه:ریونکلا
اصل نسب:دختر راونا ریونکلا
شغل:شبح برج ریونکلا
چوب جادو:طبق قوانین وزارتخونه ارواح چوب ندارند
ظاهر:قد بلند با ظاهر شفاف-معمولا غم زده-روح

مادرم همیشه بهم سرکوفت می زد که آی کیوم مثل خودش نشده و باعث ننگ فامیلم.وقتی بچه بودم مجبور شد به کلاه گروه بندی رشوه بده که منو توی ریونکلا بندازه.رفت بیدل نقال رو دید و بهش پول داد تا شعر اول سال کلاه رو براش بگه اونم به جاش اجازه داد برم ریونکلا.
از اون به بعد همیشه بهم خصوصی درس می داد یا سوال های امتحان رو برام کش میرفت.
خوب منم به غرورم بر می خورد درسته که آی کیوم کمه ولی کلی استعداد کشف نشده دارم.خلاصه همیشه از مادرم متنفر بودم.
آها یادم رفت بگم که قیافم به مادرم رفته!بارون هم به همین خاطر از همون اول ازم خوشش میومد.البته من اولش زیاد حواسم بهش نبود تا اینکه وقتی تاج مادرم رو دزدیدم, فهمیدم که این خائن رو فرستاده آلبانی دنبالم.
بارون منو توی یک کافه پیدا کرد, خیلی غیرتی شده بود.تبر صاحب کافه رو برداشت و ...

من هنوز مشکل آی کیوم حل نشده ولی دیگه مادرم نیست که سرم غر بزنه و بچه ها هم چون روحم و یکم ترسناک, زیاد ازم سوالهای سخت نمی پرسن.


ناظر محترم این شناسه قبلی منه,لطفا ببندین.


خوب بود دوست من! تاييد شديد.


ویرایش شده توسط the grey lady در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۱۴:۲۱:۰۷
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۷ ۱۱:۵۶:۲۳

One often meets his destiny on the road he takes to avoid it






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.