روزی روز گاری از تابستون:
هری در اتاقش خانه ی درسلی هادراز کشیده ومنتظر امدن عمو ورنون با یک کابوس وحشتناک بود صدای تق تق بارون هم ثانیه به ثانیه شدید تر می شد
ویک دفعه صدای زنگ در سکوت دلنشین را شکست! هری برای کمک به عمو ورنون از اتاقش بیرون امد و میوه ها و چترهایشان را گرفت و وقتی خاله ی خپل و چاقش را دید خواست با چماقش یک ضربه جانانه به او بزند
ولی جلوی خود را گرفت،خاله اش تا او را دید حتیِِِِِ محل سگش هم به او نداد.
وقتی موقع شام رسید هری برای ان ها کله پاچه ی سوپ خر اورد
وبعد خاله اش که به خوکی گرسنه شبیه بود شروع به خوردن کرد .
وسط غذا شروع به توهین به هری و خانواده اش کرد بعد هری با یک نگاه تحقیر امیز
اورا نفرین کرد وخاله اش باد شد ووبه هوا رفت و ان لحظه تمام ناراحتی اش را خالی کرد.
«واین است تقاص توهین به جادوگران»
__________________
دیالوگ!
مکالمه ی بین شخصیتــات کو؟!پست قبلیت دیالوگ داشتا!
این بیشتر شبیه یه داستان خیلی خلاصه شدس،نه نمایشنامه!
وسط جمله معمولا بهتره شکلک نزنین،جلوه ی زیبایی نداره.
وقتی وارد ایفا شدین خیلی بیشتر باید روی نمایشنامه نویسیتون کار کنین،
تائید شد!