یه روزه سرد و بارونی بود،اما تو خونه ی پاتر ها اوضاع فرق می کرد.لیلی که مشغول پختن غذا بود به جیمزه تنبل چشم غره می رفت.
یهو به جیمز گفت:بسه پاشو به من کمک کن!
جیمز با خمیازه بلند شد گفت:اومدم!
لیلی رفت پیشه هری.هریو از اتاق پائین آورد.
جیمز گفت:حالا میتونم برم؟!
لیلی گفت:نه!شام از رو هوا درست نمیشه!
بالاخره شامو حاضر کردند و خوردند اما یهو ولدمورت اومد تو خونه.به سادگی جیمزو کشت.بعد لیلی که سپر هری شده بودو کشت.هری را هم می خواست بکشه اما به خاطر عشق مادرانه لیلی به هری خود ولدمورت کشته شد.
______________
واسه ی شما من همه چیزو توضیح دادم!
دوباره هم مث که مجبورم توضیح بدم!
در هر حال تائید شد!