هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
#1
سلام خسته نباشید.

نمی دونم اینجا باید درخواست بدم یا نه. اگه میشه لطفاً پست من رو نقد کنید.

ویلای صدفی

ممنون میشم.



پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
#2
شاید در دهکده های کوچک و مشنگ نشین آن اطراف هم توجه مردم به نور بیش از حد مهتاب که شب را روشن کرده بود جلب شده بود. در این نور زیاد هر کسی را از فاصله ی دور می شد به راحتی دید. پیرمردی که با لباس های قدیمی خودش در کوچه پس کوچه ها پرسه می زد، مرد چاق و کچلی که تازه مغازه ی خود را بسته بود و سوار بر دوچرخه ی قدیمی اش که صدای جیر جیر زنجیرش به گوش می رسید به سمت خانه اش حرکت می کرد، سگ ولگرد سیاهی که روی چمن های کنار پیاده رو خوابیده بود و حتی دو پسرک جوان که قدم زنان از جلوی دروازه ی دهکده عبور می کردند و از سراشیبی جاده بالا می رفتند.

یوآن و جیمز با قدم هایی نا مطمئن ولی بدون ترس به سمت خانه ی ریدل حرکت می کردند تا نقشه ی دیوانه واری که پروفسور دامبلدور به آن ها داده بود را اجرا کنند. هیچ وقت هیچ کدام از آن دو فکر نمی کردند که در چنین نیمه شبی مجبور باشند برای مذاکره و کمک گرفتن به سمت خانه ی ریدل بروند و مثل دو مهمان ناخوانده وارد شوند.

- ولی یوآن باور کن این احمقانه ترین کاریه که تا حالا توی عمر مفید محفل کسی انجام داده. آخه برای چی ما باید بریم توی خونه ی ریدل؟

یوآن دستی به صورتش کشید و جواب داد:
- مطمئنم پروفسور دامبلدور هیچوقت مأموریتی نمیده که بدونه شکست می خوره. حتماً یه راهی هست برای وارد شدن و مذاکره با مرگخوار ها. بالاخره اون ها هم دلشون نمیخواد مشکل براشون پیش بیاد.

جیمز مشخص بود با این که آرام تر از زمانی که راه افتاده بودند شده ولی همچنان نتوانسته این درخواست پروفسور دامبلدور رو هضم کند.

- خب حالا این یه چیزی. برای چی دیگه تدی رو با اون یارو فرستاد توی دل گرگینه ها؟ این احمقانه ترین کاریه که...

یوان جلوی جیمز چرخید و صورت به صورت او ایستاد تا مانع از ادامه ی راه رفتن ش شود و گفت:
- جیمز من میفهمم تو ناراحتی از این که خودت باید با مرگخوار ها مذاکره کنی و تدی هم رفته وسط گرگینه ها. اما فکر کن. تا حالا شده دامبلدور کاری رو بی دلیل بکنه؟ فکر می کنی همینجوری روی هوا ما رو انتخاب کرده برای این مأموریت ها؟ قطعاً نه. قطعاً خیلی جادوگر ها و ساحره های با تجربه تر از ما هم توی محفل بودن که می تونستن این کار را بکنن.

یوآن ساکت شد و چشم به جیمز دوخت که زیر لب و جویده جویده حرفش را تکمیل می کرد:
- اما چروفسور توی ما چیزی دیده که فکر کرده ما دو تا بهترین گزینه برای این کار هستیم.

- دقیقاً درسته پسر! پس حالا بیا به جای غر زدن و آه و ناله کردن بگردیم دنبال یه راه مناسب برای انجام مأموریتمون. تقریباً رسیدیم.

یوآن از جلوی جیمز کنار رفت و با همدیگر به بالای سراشیبی جاده نگاه کردند و کنار درخت هایی که سر به آسمان کشیده بودند، خانه ی قدیمی ولی پر ابهتی را دیدند. نور زیبای مهتاب غیر طبیعی آن شب، روی برگ های درختان بلند رقص زیبایی از شاخه ها درست کرده بود و دو یار جوان محفل ققنوس را مبهوت خودش کرده بود.

در همین لحظه با صدای پاق خفیفی مردی سیاه پوش درست چند قدم جلوتر از آن ها در حالی که پشتش به دو مأمور محفل بود ظاهر شد. نیازی نبود که صورتش را ببینند تا این مرگخوار را بشناسند. موهای چرب و بلندش که روی ردای سیاهش ریخته بود از پشت هم او را قابل شناسایی می کرد.

چند لحظه بیشتر برای تصمیم گیری نداشتند. شاید بهترین گزینه برای شروع مذاکره جلوی چشمشان ظاهر شده بود. اما شاید هم نه. بالاخره او به محفل خیانت کرده بود، شاید او گزینه ی مناسبی نبود.

سوروس اسنیپ در حال نگاه کردن به اطراف بود و تا چند لحظه ی دیگر بر می گشت و پشت سرش را هم نگاه می کرد. فقط همین چند لحظه را وقت داشتند که سر جایشان بمانند و مأموریت را رسماً شروع کنند، یا خودشان را از اسنیپ پنهان کنند.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۴۴ جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴
#3
شخصیت انتخابی: برودریک بود

گروه: هافلپاف

توضیح شخصیت:
برودریک بود، یکی از کارمندان وزارت سحر و جادو و بخش سازمان اسرار است. یکی ار کارمندان مرموزی که روی چیز های ناگفتنی و کشف نشده ای کار می کنند.

اخلاق و رفتار برودی کاملاً متناسب با شغلش هست. شخصیتی آروم و بی سر و صدا. شاید مرموز و قابل اعتماد. اما در پشت این شخصیت آروم و مرموز، انسان ساده ای هست که بعضی وقت ها خنگ بازی هایی هم در میاره. سوتی هایی می ده و خیلی ساده انگارانه فکر می کنه. البته به موقع ش کارش رو بلده!

یکی از خصوصیات برودریک که اون رو از بقیه ی همکارانش متمایز می کنه توانایی بالاش در انجام جادو های بدون چوبدستی ـه. چیزی که شاید خیلی از جادوگر ها و ساحره ها آرزو داشتن می تونستن انجام بدن.

برودی خیلی به جناح و جبهه ی خاصی گرایش نداره، یه جورایی خودش رو از هر گروهی جدا می دونه و انتقاد های زیادی به هر دو جناح سیاه و سفید داره. اعتقاد داره همونطور که ولدمورت و همراهانش اشتباهات زیادی می کنند، یاران آلبوس دامبلدور هم اشتباهات بزرگی انجام می دهند.

البته ممکنه این طرز فکر بود به وفاداری بیش از حدش به وزارتخونه و عشق ـش به سیستم این سازمان مربوط بشه. قطعاً برودریک عاشق سازمان اسرار و وزارت هست و زندگی ش رو وقف اونجا کرده.
با وجود این که هیچوقت رشدی که باید می کرده رو نکرده ولی خیلی به وزارتخونه امیدواره.

شاید بزرگ ترین نقطه ضعف برودریک توی جنگ های تن به تن و دوئل هاست. اون هیچ وقت نمی تونه مثل بقیه ی جادوگر ها بجنگه و بیشتر سعی می کنم با جادو هایی که بلده از مخمصه فرار کنه. جادو های تغییر شکل جزو طلسم های مورد علاقه ش برای این قسمته.

قد کوتاه و جثه ی ریز نقش ـش هم باعث شده که در انجام کار های فیزیکی ضعف هاش چند برابر بشه. شاید یکی دیگه از دلایل بد بودنش توی دوئل همین باشه.

چاقوی خمیده ای که همیشه با خودش داره و هیچوقت حتی زمان خواب ازش جدا نمیشه، مهم ترین سلاح دفاعی ش محسوب میشه.

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدید.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۹ ۰:۵۵:۴۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ سه شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴
#4
سلام کلاه

من میخواستم اگه بشه منو گروهبندی کنی.
من به همه ی گروه ها علاقه دارم و مشکلی باهاشون ندارم. اما کلاً با جمع های صمیمی و کوچیک بیشتر راحتم. ترجیح میدم به یه گروه خلوت و راحت برم.
از کلیشه خیلی خوشم نمیاد در نتیجه گریفیندور اصلاً گزینه ی مناسبی برام نیست.
در کل بهت اعتماد دارم. بگو کجا برم؟



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴
#5
بیشتر از این که دو دشمن دیرینه به نظر برسند، شبیه دو دوست قدیمی بودند. حرف ها با لحن کاملاً تهدید آمیز و جنگ طلبانه بود، اما پشت همه ی این ها می شد فهمید که یکدیگر را تحسین می کردند.
شاید اگه امکان برگشتن و تغییر تاریخ وجود داشت می شد با یکی دو دست کاری ساده در روند اتفاقاتی که افتاده بود، جای این دو را عوض کرد. حتی شاید امکان داشت این دو سمبل سیاهی و سفیدی می توانستند در یک خط بجنگند. آن وقت دیگر هیچ قدرتی توانایی رویارویی با آن ها را نداشت.

هری در گوشه ای از سالن اوضاع را مشاهده می کرد. از یک طرف لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور برای یکدیگر کری می خواندند و از طرف دیگر، بلاتریکس لسترنج روی زمین چمباتمه زده بود و به این نبرد نگاه می کرد.

هر از چند گاهی از طبقات پایین صدای بلندی به گوش می رسید که خبر از ادامه ی درگیری می داد، اما جنگ اصلی تا چند لحظه ی دیگر اینجا شروع می شد و فقط دو تماشاچی داشت.

بالاخره حرف های دو طرف تمام شد و ولدمورت سیاه پوش طلسم قوی و سیاه رنگی به سمت پیرمرد پرتاب کرد. آن قدر قدرت طلسم زیاد بود که وقتی دامبلدور آن را با سپری فولادین رد کرد، از پشت به زمین افتاد.
دستپاچه از زمین بلند شد و طلسمی نارنجی رنگ به سمت ولدمورت پرتاب کرد. پرتو های افسون دامبلدور به اژدهایانی مینیاتوری تبدیل شدند و به دور لرد سیاه می چرخیدند و آتش به سویش پرتاب می کردند.

لرد با اشاره ی چوبدستی همه ی آن ها را به دود غلیظی تبدیل کرد و با حرکت دیگر لباس در حال سوختنش را خاموش کرد.

چند لحظه مکث کردند. حالا انگار همدیگر را سنجیده بودند. از نگاه ها می شد متوجه شد که خود دو مبارز هم برنده و بازنده ی این دوئل را شناختند. شاید این چند لحظه فرصتی برای بازنده بود که مکان را ترک کند و جان خود را نجات دهد.

لحظات به دقیقه تبدیل شد و سکوت محض سرسرای اصلی وزارتخانه را در بر گرفته بود.

بالاخره لرد سیاه حمله ی سریع خود را آغاز کرد. سرعت بالایی داشت و به طور پی در پی طلسم های مرگبار سبز رنگ را به سمت دامبلدور پیر می فرستاد.

مدیر مدرسه ی هاگوارتز همینطور که عقب عقب می رفت نصفه نیمه طلسم ها را دفع می کرد. اما ناگهان یکی از پرتو های سبز رنگ از کنار سپر دفاعی دامبلدور رد شد و مستقیم به سمت صورت ش حرکت کرد. شاید چند صدم ثانیه دیگر تا پایان عمر طولانی پیرمرد باقی نمانده بودکه با یه چرخش غیب شد و چند متر دور تر و پشت سر ولدمورت ظاهر شد!

حالا دیگر ابتکار عمل دست دامبلدور بود. حریف بی دفاع در مقابلش قرار داشت و با یک طلسم کارش برای همیشه تمام می شد.
دامبلدور چوبدستی خودش را بالا برد حرکت شلاغی سریعی به آن داد و...

کار تمام شد! جنگ تمام شد.

هری در گوشه ی سرسرا خشکش زده بود و فقط به این مبارزه ی عجیب و غریب نگاه می کرد. مبارزه ای که چند لحظه ی قبل با کشته شدن یکی از طرفین رسماً به پایان ابدی رسیده بود.

صدای خنده ای جیغ مانند در سرسرا پیچید و بلاتریکس خنجر نقره ای رنگش را از پشت دامبلدور بیرون کشید. پیرمرد ریش سفید روی زمین افتاد و غرق در خون خودش شد.

لرد ولدمورت برگشت و به سمت دامبلدور رفت تا از کشته شدن ش مطمئن شود. کنارش زانو زد و چند ضربه به سر وصورت پیرمرد زد.

وقتی اطمینان پیدا کرد صورتش به سمت هری برگشت و لبخند تلخ و خطرناکی به پسرک تنها زد!

متن زیبایی بود و پایان کاملا غافلگیر کننده ای داشت.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱:۴۸:۱۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.