تصویرشماره6کارگاه نویسند گی
دراکومالفوی درحال گریه بود هق هق کنان صورتش راجلوی شیری که جلویش بودمی برد.
مارتل گریان ازکناره پنجره ای که به آن لمیده بودبیرون آمد ناخودآگاه به اونگاه می کرد.-پدرم صاف رفت توآزکابان.... عشقم تنهام گذاشت.....تازه دراکونخواست حرفش راکامل بگوید.چهراش ناراحت بود. مارتل که گویی چیزی را فهمیده بودمی خواست مثل دقایقی پیش دراکومتوجه حضورش نشود-پدرم درست وحسابی انجامش نداد..... حال ازاون بل بگذریم اخه چرااینطورپیش رفت،نباید اینکاروبکنم ولی......مارتل غمگین شذوبه ناراحتی پسر نگاه کردسپس خودراحالتی که دلش برای اوسوخته است کرد
دوستان سلام توجه داشته باشیدداستانش کوتاه نیست
درود بر تو فرزندم.
کوتاه... هوووم... اصلا کوتاه نیست!
ببین فرزندم... نمایشنامه باید یه حداقل احساسی رو به خواننده برسونه. خواننده باهاش ارتباط برقرار کنه، و چطور این اتفاق میفته؟ با توصیف کردن حالات شخصیت ها و مکانی که داستان داره توش اتفاق میفته.
اما در مورد ظاهر و دیالوگ نویسی.
مارتل گریان ازکناره پنجره ای که به آن لمیده بودبیرون آمد ناخودآگاه به اونگاه می کرد
-پدرم صاف رفت توآزکابان.... عشقم تنهام گذاشت...
تازه دراکونخواست حرفش راکامل بگوید.چهره اش ناراحت بود.
اینجا دیالوگ دوتا اینتر میخوره، چون مربوط به آخرین فاعل داخل جمله قبلش نیست. یعنی توی جمله قبلش فاعل آخر میرتل بوده، ولی دیالوگ از دهان دراکو گفته شده. پس دوتا اینتر میزنیم.
پس توصیفاتتو بیشتر کن فرزندم. بنویس، از نوشتن نترس. اندکی حوصله به خرج بده!
فعلا تایید نشد!