سلام انجلینا جانسون هستم
میخواستم عضو تیم بشم
و اولویت ها هم اول جستجوگر بعدشم مهاجم

سلام
منم میخوام عضو بشم چیکار باید بکنم؟

کجا:
روی کره ماه

۱.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان

نام: آنجلینا جانسون
تاریخ تولد : 30 اکتبر 1977
محل زندگی : لندن
گروه : گریفیندور
چوب دستی: نامعلوم
پاترونوس: گوزن شاخدار
علاقه مندی ها: كوييديج،دستور دادن و كاپيتان شدن در کوییدیچ , گردش در قلعه
ویژگی های ظاهری : قد نسبتا بلند , پوست برنزه, موهای مشکی صاف نسبتا بلند (نه زیاد بلند ) که ریز بافته شده
چشمان قهوه ای و به نظرم لبخندش خیلی قشنگه
ویژگی های اخلاقی : تقریبا درس خوان , در بعضی از مواقع بی اعصاب ولی کلن مهربون , بسیار پایه
باهوش و خلاق , دارای ذهن باز , پر جنب و جوش و شلوغ و نیمه گم شده جرج ویزلی
حیوان :جغد
او در 12 سالگی به هاگواتز رفت و هنگام گروه بندی در گروه گریفیندور قرار گرفت
شلوغ و ریسک پذیر بود و عاشق تجربه کردن بود
عاشق ورزش کوییدیچ بود و بالاخره بعد از تست دادن توانست در سال دوم به عنوان مهاجم تیم گروهش انتخاب شود . زمانی که هری پاتر به عنوان جوینده انتخاب شد او مهاجم گروه بود.
در کوییدیچ سریع و چابک بود و با کمک هم تیمی هایش برد های زیادی را برای گریفیندور کسب کردند. او به شدت علاقه داشت تا به عنوان کاپیتان تیم انتخاب شود و در نهایت در سال هفتم تحصیلش توانست این مقام را بدست اورد.
او در سال پنجم هری پاتر دوست داشت تا در مسابقه جام سه قهرمان شرکت کند و اسمش را در جام اتش انداخت اما انتخاب نشد.
عضو گروه دامبلدور بود و در جنگ هاگوارتز بسیار تلاش کرد.
آنجلینا یک دانش آموز محبوب بود و با گریفیندورها ، آلیشیا اسپینت ، فرد و جورج ویزلی ، کیتی بل و لی جوردن دوست بود.
عاشق درس دفاع در برابر جادوی سیاه و معجون سازی بود و البته عشق او به پرواز و جارویش غیر قابل انکار بود.
بعد از فارغ التحصیل شدنش از هاگواتز با جرج ویزلی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنام های فرد و رکسان شدند.


تایید شد.

سلام بر کلاه عزیز
من ادم شلوغ و سر زنده ای هستم خطر کردن و ریسک کردن را دوست دارم و همواره دنبال کشف راز ها و چیز های جدید هستم.
شجاعتم بر تمام ویژگی هایم بارز تر است . البته باهوش هم هستم و تقریبا همیشه بجای اینکه ناامید شوم دنبال راه حل عجیب میگردم از چیزی دست نمیکشم تا به ان برسم.
دوست دارم که توی گریفیندور بیفتم . ادم اجتماعی هستم و سریع با دیگران دوست می شوم اما صمیمی نمیشوم .
اگر در کریفیندور افتادم تمام تلاشم را میکنم تا گروه را بالا ببرم .
باز هم ممنونم

----

گریفیندور

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

چشمانش را بست سعی کرد در گذشته غرق نشود اما اشک ها بدون خواست و اراده او تک به تک از روی گونه هایش سر میخوردند و با خود خاطرات بیشتری را به ذهن سوروس سرازیر میکردند.
سعی کرد برای اخرین بار ذهنش را از خاطرات گذشته دور کند اما موفق نشد .
موهای فرفری دخترک با خنده های دلبرانه اش, چشمان نافذش که میتوانست با یک نگاه کل دنیا رو به سوروس هدیه دهد
در قلب سوروس دخترکی بود به اسم لیلی , عشقی عمیق و حسرت هاو بغض هایی ناگفته.
سوروس از تخت پایین امد دلش هوای تازه میخواست ,هوایی دور از خاطرات تلخش ,دور از حسرت از دست دادن لیلی.
شنلش را پوشید و در تالار های خالی قدم زد.
بی هدف جلو میرفت و خودش را به تصاویر ذهنش میسپرد.
انقدر بی هدف راه رفت که ناگهان خودش را جلوی اینه نفاق انگیز دید.
دستان لیلی در دستانش بود ,موهای فرفری اش بیشتر از همه برق میزد .
درچشمان طوسی اش میشد عشق را دید.
لبخند سوروس عمیق تر شده بود حاضر بود تمام زندگی اش را بدهد تا این لحظه را نگه دارد .
چشمانش را به صورت لیلی دوخت و سعی کرد بیشتر لیلی را در اغوش بگیرد صدای لیلی در گوش هایش پیچید : سوروس ممنونم بخاطر همه چی مواظب پسرم باش:)
و ناگهان سوروس از خواب پرید با اینکه دلتنگی اش رفع نشده بود اما حالا حس بهتری داشت.

----
پاسخ:

سلام، به کارگاه خوش اومدی.
داستان زیبایی بود، با اینکه کوتاه بود نشون دادی که توصیف کردن احساسات در قالب کلمات رو بلدی.
ایراد خاصی نمی‌بینم که جلوت رو برای عبور از این مرحله بگیره، فقط بار بعد به جای "عنوان جدید" روی گزینه "پاسخ" بزن که پستت توی اون انجمن ثبت بشه.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی