تصویربه سرسرای بزرگ هاگوارتز قدم گذاشتم همه جا باشکوه بود. کمی نگران بودم، که در چه گروهی می افتم.
در صف سال اولی ها ایستادم .و منتظر خوانده شدن اسمم شدم.به میز های گروه هاگوارتز نگاه کردم همه شان خوب بودند.در دلم دعا کردم که در گروه گریفیندور بی افتم .وقتی رفتار درایو با هری رو دیدم در دلم گفتم ای کاش در گروه اسلیترین نباشم.
اسمم توسط پروفسور مک گونگال خوانده شد. استرس دوباره به من هجوم آورد ، و با نگرانی و دلهره به سمت کلاه گروه بندی رفتم.
در دلم گفتم اسلیترین نباشه ، اسلیترین نباشه!
به سمت کلاه چروکیده ای که قرار بود سرنوشت من را تایین کند رفتم .
روی چهارپایه نشستم و کلاه را روی سرم گذاشتم.
زمزمه ی کلاه را در گوشم شنیدم، چشم هایم را بستم و به کلاه گفتم که خواهش می کنم ، من گریفیندور را میخواهم.کلاه در گوشم گفت شجاع و باهوشی پس گریفیندور. کلاه با صدای بلند گریفیندور را فریاد زد.
خیالم راحت شد، رسما در آن لحظه در حال غش کردن بودم
با خوشحالی به سمت میز گریفیندور حرکت کردم و میدانستم آینده ی پر موفقیتی در پیش رویم است.
انتظار داشتم خلاقیت بیشتری نشون بدی. چون خیلی شبیه به کتاب بود. با این حال نمیخوام اینجا متوقفت کنم.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی