کمی ریز تر- شپشهای هاگرید.- واااااای! داریم میسوزییییییییییم!
- فراااااااااااااااااااااار کنیییییین!
شپشهای موجود در سر هاگرید، بهخاطر فشار روحیای که به آنها نازل شدهبود، به سمت تخمهایشان حرکت کردند؛ آنها هر یک از تخمهایی را که در روبهرویشان بود را خوردند، و با هرگازی که میزدند قسمتی از خون شپشهای کوچولو به بیرون میپاشید. پس از آنکه تمام تخمهای موجود در سطح سر هاگرید خوردهشد، شپش ها شروع به تغییر شکل کردند. سر شپش کوچولوهای که خوردهبودند، از شکمشان بیرون آمد؛ دستهایشان از قسمت آرنج تبدیل به یک دست کوچک بیانگشت و یک دست بزرگتر شدند؛ انگشتهایی کوچک از هر یک از گوشهایشان بیرون آمد و پا های ناقص و عجیبی از حدقهی چشمان آنها در آمد.
یکیِشان قسمتی از پوست کپکزدهی سر هاگرید را کند و آن را خورد، سپس در حالیکه دهانش پر بود، فریاد زد:
- میدونین تنها راه نجات ما چیه؟
- پناه بردن به باربی از شر اوپنهایمر راندهشده؟
- نــــــــه، شـــورش، فقط شـــورش!
شپشهای جهش یافته به سمت آتش هجوم بردند، در آن آتیش گرفتند و به سطح جدیدی از شپشیت رسیدند و تبدیل به شپشهای جهش یافته آتشی شدند. شپشها داشتند به سمت صورت پیتر هجوم میآوردند.
***
سر هاگرید میسوخت، جزغاله میشد و هاگرید با هر فریاد شیر بستهبندی پاستوریزه از ریش دامبلدور میخواست.
- مواَاَاَاَاَاَاَاَاَ مواَاَاَاَاَاَ! من شیر بستهبندی از ریش دامبلدورو میخوامممم! چرا اینجا هیچ عشقی احساس نمیکنم؟ من عشق میخواممم، مواَاَاَاَاَاَاَ!
پیتر میخواست نازش کند، اما کلهاش و به ویژه موهایش زیادی داغ بود. او به مقادیر زیادی مغزش پیچ در پیچ شدهبود و مقداری دود نیز از چشمهایش بیرون زدهبود. او مثل مجسمهای در جایش ایستادهبود که شپشهای جهشیافتهی آتشی از قسمتهای مختلف صورت او داخل رفتند، صورتش را کندند و شروع به خوردن ادامهی بدنش کردند. خون از سوراخهای صورت پیتر مانند فواره بیرون میزد؛ اما مغز پیتر سوخته بود و عصبهایش کار نمیکردند و او فقط لبخندی ملیح بر صورتش داشت.
کتی مضطرب و بهتزده شدهبود؛ نه بهخاطر پیتر، بلکه بخاطر اینکه در بالای نام گروه آنها "مدل موی آتشین" را نوشتهبودند و به امتیازشان نهصد و دو امتیاز اضافه کردهبودند؛ آنها هماکنون مقام اول را در اختیار داشتند.