گزارش میتنگ اصفهان ( 27 / 5 / 1388 )افراد حاضر :
پژمان ( آلبوس سورس پاتر )
سهراب ( پیوز )
رضا ( آراگوگ )
میلاد ( سروره .. یعنی چیزه ببخشید هوکی )
مقدمهساعت 4:30 به پژمان اس ام اس دادم که اگر کاری داشت دیگه اس ام اس نده و زنگ بزنه .. چون من از خونه دارم میرم بیرون و موبایلمو گذاشتم توی جیبم و حوصله ندارم دیگه گوشی رو از جیبم بیارم بیرون
ساعت 5 اراگوگ رو دم آمادگاه ملاقات کردم .. ساعت 5 و ربع با پژمان دم سی و سه پل قرار داشتیم .. ما تصمیم گرفتیم برای اینکه پژمان رو سر کار بذاریم و بهش بخندیم یه ده دقیقه دیر تر بریم سر قرار
ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه رسیدم دم سی و سه پل و هر ادم غیر عادیی رو که میدیم فکر میکردیم پژمانه (اخه مردم اصفهان خیلی نورمالن :D ).. اما بعد از 5 دقیقه متوجه شدیم از پژمان خبری نیست و این وسط تنها کسایی که اسکل شدن ما دو تا هستیم !!!
ساعت یک ربع به شش پژمان رسید و متینگ رسمی از این لحظه شروع شد ...
اغاز میتینگ رسمیمن:الان ساعت یک ربع به ششه و ما شش با سهراب قرار داریم .. من نظرم اینه .. بریم یه کم برا خودمون بگردیم .. و سهراب رو یه کم اسگل کنیم و بهش بخندیم ..
پژمان و رضا :
قرار شد به یک کافی نتی بریم و از اونجا با هم دیگه ان بشیم و یه کم بخندیم به ملت ..
منو رضا داشتیم بحث میکردیم که کدوم کافی نتی نزدیک تره .. که پژمان به عنوان مدیر میتنگ فرماندهی رو در دست گرفت و ما رو به کافی نتی برد که در طول 17 سال زندگیم در اصفهان ندیده بودم !!!
کافی نتی غریبی بود و با زبان فرانسوی فقط مینوشت و ما رو سرویس کرد .. بلاخره پژمان به عنوان مدیر متینگ قاطی کرد و رفت زبان فرانسوی رو کلا از روی پی سی پاک کرد و همه ما نفس عمیقی از سر اسودگی کشیدیم
بلاخره وارد جادوگران شدیم و داشتیم همینطوری توی دلمون به سهراب که سر کار گذاشتیمش میخندیدم که ناگهان با موضوع پیچیده ای مواجه شدیم و دیدیم که سهراب هم در سایت انلاینه و تازه دو سه جا هم داره پست مینویسه !!!!! کلا تئوری های زیادی مطرح شد .. مثل اینکه سهراب خونشون توی ایس پکی محل قراره و یا اینکه سهراب اومده دیده ما نیستیم نا امید شده و برگشته خونشون و از این حرفا !!!
ساعت شش و بیست دقیقه کافی نت مذکور سیستماش به فنا رفت و اتصالش ترکید .. فکر کنم پای پژمان رفت رو یه جایی که نباید میرفت ... بلاخره ما تصمیم گرفتیم تا سوتی نشده از اونجا خارج بشیم .. وقتی موقع حساب کردن رسید منو رضا ، پژمان را به گوشه ای پرتاب کردیم و با هم دست به یقه شدیم .. بلاخره من اراگوگ رو به کناری زدم و هزینه کافی نتی را پرداخت کردم ..
با توجه به صحبتهایی که قبلا در مورد اصفهانی ها شده بود پژمان در تمام طول این مدت با این حالت
به ما نگاه میکرد ..
بیرون از کافی نت ..
من:خب بچه ها من پیک امروز رو دادم دیگه خرج شام و ناهار و اینا به عهده شماست
در اینجا بود که تازه دوزاری پژمان افتاد و به حالت طبیعی برگشت ...
ساعت شش و چهل دقیقه رسیدیم به محل قرار و خبری از سهراب نبود .. یه ده دقیقه همینجور اونجا وایسادیم و بعد به این نتیجه رسیدیم سر کاریم و رفتیم اونور خیابون تا برای پژمان یه اب معدنی بخریم چون داشت از دست میرفت ... بعد پشت یک میز چهار نفره سنگی نشستیم و شروع کردیم زنگ زدن به سهراب .. جالبه تلفن ها رو جواب نمیداد اما وقتی اس ام اس میدادیم سریع جوابش میومد
بلاخره ساعت 7:30 سهراب اومد
و ما به خاطر این وقت شناسیش ازش تقدیر کردیم
بعد چهار نفری پشت میز سنگی نشستیم و بحث این پیش اومد که ایس پک بخوریم یا بریم کافی شاپ ..
پژمان یه سری برگه از توی کیفش دراورد .. ( بعدا به این نتیجه رسیدیم این کیف حاوی مقدار زیادی پوله و همه ما اصرار داشتیم اون رو حمل اش کنیم ) .. و به هشت قسمت تقسیم کرد .. چهار تا از برگه ها بالاشون سوراخای دایره مانند داشت و چهار تاشون ساده بودن ...
پژمان : اونایی که سوراخ دارن یعنی اینکه بریم ایس پک بخوریم و اونایی که ساده هستن یعنی بریم کافی شاپ و برای اینکه رای کسی لو نره ..( مسئله حیاتی و مهم مملکتی ای بود اخه ) .. اونایی رو که سوراخ دارن رو سرش رو تا میکنیم تا کسی نفهمه رای کی چی بوده و از این حرفا ..
کلا در اینجا جمیعا ما چیز پیچ شد و همه رای ها رو اشتباه انداختیم .. بعد اراگوگ پیشنهاد داد دو به دو گل یا پوچ بازی کنیم و هر کی برد بگه که کجا بریم که این پیشنهاد هم رد شد و در حالی که ملت داشتند در مورد روش های نوین دیگه ای حرف میزدن من یه تکه چوب برداشتم و تهدید به توجیه کردنشون کردم و گفتم مثل ادم نظرتون رو بگید ..
بعد درگیری شدیدی در مورد اینکه کی اول نظرش رو بگه دپیش اومد و همه دست به یقه شدیم و در نهایت رضا شجاعت کرد و به عنوان اولین نفر گفت که بریم کافی شاپ .. بعد منو سهراب دست به یقه شدیم که کی نظر دوم رو بگه .. که در نهایت سهراب تسلیم شد و اونم گفت که بریم کافی شاپ .. بعد پژمان گفت چون مدیر متینگه رای اش دو تا حساب میشه و از این حرفا .. و گفت بریم ایس پک بخوریم .. و بعد منم کلی حال کردم که رایم فصل الخطابه .. برای همین گفتم کافی شاپ و در اینجا قدرت رهبری و تاثیر گذاری و گولاخی من به رخ ملت کشیده شد.
در کافی شاپ
پژمان:خب بچه ها .. یه چیزی سفارش بدید که خرجمون رو هم دیگه از 17 هزار پونصد تومن بیشتر بشه و پوز متینگ مشهدی ها رو بزنیم ..
من:من پیشنهاد میکنم چهار تا اب معدنی بگیریم .. چرا که 300 تومن بیشتر نیست و در نهایت هم اگر خواستیم خیلی ول خرجی کنیم چای سبز بگیریم که ششصد تومنه ....
سهراب و اراگوگ با من موافقت کردند ..
در حین اینکه گارسون داشت نزدیک میشد .. منو سهراب و اراگوگ به این نتیجه رسیدیم که یه اب معدنی بگیریم و چهار تا لیوان یه بار مصرف تا خرجمون کمتر بشه ..
اما درست زمانی که میخواستیم این موضوع رو عنوان کنیم .. پژمان کارو خراب کرد ..
پژمان: من مدیر میتینگم .. چهار تا ساین شاین بیار اقا
ما:
سان شاین ها رو خوردیم .. پژمان عنوان کرد که .. هر کسی کمتر بخوره میشه معاون متینگ و در این لحظه رضا رو جو گرفت و سان شاینو با لیوان انداخت تو دهنش .. سهراب هم تا ته خورد .. منتها من خربزه نوکشو دوست نداشتم ، نخوردم ... و شدم معاون میت :d خلاصه بعدشم یه اب معدنی زدیم و پا شدیم که بریم ..
اما برسیم به صورت حساب
...
پژمان صورت حساب رو گرفت و چون نگران سلامتی ما بود .. اروم اروم به ما نشون داد .. که ناگهان به فاجه پی بردیم ..
پونزده هزار و خورده ای !!!!!!!
سهراب یه گوشه افتاد و دچار تشنج شد .. من پیشنهاد دادم این داره بازی در میاره و بریم پولا رو از تو جیبش ورداریم :D بعد ناگهان دیدیم که به طرز جالبی دچار تشنج شده و دستاش دقیقا روی جیباش کیپ شده !!!
منم که پیکمو داده بودم و تازه اگرم نداده بودم شلوارمو اشتباهی پوشیده بودم و به طرز مخوفی هم متوجه شدیم رضا شلوارشو از دست داده .. پس به طرز ژانگولری به کیف پر از پول پژمان خیره شدیم ...
پژمان صورت حساب رو پرداخت کرد و بعد همه به حالت طبیعی دراومدیم و رفتیم بیرون ...
قرار شد بریم پیتزا پیتزا .. پیتزا بخوریم .. کیلومترها فاصله بود از مکان ما تا اونجا و تصمیم گرفتیم پیاده بریم تا سان شاین هضم بشه
پژمان گفت من میخوام از روی سی و سه پل رد شم و یکی از ارزوهای زندگیم این بوده که کلا از روی سی و سه پل رد بشم .. خلاصه .. رفتیم به خاطر پژمان از سی و پل هم رد شدیم .. بعد زدیم به ژرفای تاریک رودخانه زاینده رود .. و به صورت قطری اون رو طی کردیم ..
کلا هر چی بیشتر پیش میرفتیم فضا تاریک تر میشد و پژمان شدیدا خوف کرده بود .. خلاصه هعی جلو رفتیم و جلو رفتیم تا جایی که دیگه داشتیم کم کم از چهار چوب قوانین سایت خارج میشدیم که ناگهان به یک روشنایی رسیدیم .. یک پله 10 سانتی جلوی رومون بود .. که ناگهان دیدیم سهراب شش کیلومتر دور خیز کرد و بعد شش تا معلق روی هوا زد و بعد به سختی از پله عبور کرد !!!!
ما خمیازه ای کشیدیم و بعد خرامان و در نهایت ارامش از پله ها عبور کردیم و سهراب رو که داشت نفس نفس میزد پشت سر گذاشتیم ..
بعدم رفتیم پیتزا پیتزا .. و به طرز مخوفی خرجمون رو انداختیم گردن رضا .. در این فاصله یه پسر سفیت شیطون هم دیدیم که قرار شد برای ارش سوغات ببردتش پژمان ..
بعد رفتیم توی پارک تا پیتزا بخوریم ... پیتزاها دست رضا بود .. ما هم هعی این بنده خدا را اینور اونورش کردیم تا اینکه بلاخره قاطی کرد و با صدای بلند یه دشنام رکیکی داد
به طوری که تا شعاع شش کیلومتری ملت برگشتن و نگاهمون کردند ..
بلاخره بعد یه مدت اینور اونور رفتن یه جای تاریک و خوب پیدا کردیم :دی و پیتزا رو خوردیم و هول و حوش ساعت 11 از هم جدا شدیم ..
______________
گزیده ها :
1. سهراب همیشه در مسیر سطل اشغال ها قرار میگیرفت و کلا ما توی این متینگ هم به این نتیجه رسیدیم که شدیدا ادم انسان دوستیه .. چون یک پسر بچه سفیت اسکیت باز وقتی با صورت رفت روی زمین .. سهراب سریعا به کمکش شتافت و منو و رضا و پژمان در نهایت نامردی به پسره خندیدیم !!!
2.یک عدد کالسکه .. حاوی یک نوزاد که توسط یک بچه رهبری میشد ... کمر بسته بود که منو زیر کنه !!!
3.یه سری عکس هنری هم گرفتیم و کلا چون جمیعا خوشتیپ بودیم ترسیدیم روی سرور جادوگران بذاریم .. حوصله ی ساحره های مزاحم رو نداریم
4.به خاطر تاخیر پوزش ..