تد دوباره میزنه زیر گریه:نه.خواهش میکنم از من نخوایین جیمزو بکشم.اون بچس،بیچارس،بدبخته.بذاری زندگیشو بکنه.
لرد دستاشو روی گوشاش میذاره.
-بس کن!منظور من جیمز نبود.مردن اون جوجه محفلی بی کفایت به چه درد من میخوره؟تو باید فردو بکشی.فرد ویزلی.
تدی آروم میگیره و اشکاشو با گوشه ردای روفوس پاک میکنه.
-ولی فردم همچین بفهمی نفهمی بچس ها...
لرد جای سوختگی خفیف روی دستشو نشون میده.
-اینو میبینی؟هفته گذشته بسته بزرگی به عنوان هدیه تولد گرفتم.از طرف فرد ویزلی.نتیجشم این شد!اون باید مجازات بشه.
بیرون خانه ریدل:فرد که از پاییدن اطراف خسته شده روی کنده درختی میشینه.
-به نظر تو بهتر نیست براش پیغام بفرستیم؟اون الان باید یه جایی زندانی باشه.یه پاتروناس میفرستیم براش و ازش میخواییم از هر راهی که میتونه کمکمون کنه بفهمیم کجاس.
جرج با هیجان موافقت میکنه و به آرومی ورد رو به زبون میاره.
-اکسپکتو...
یک ساعت بعد...جرج خمیازه بلندی میکشه.
-انگار کمی جلوتر رفته ها...نظر تو چیه؟
فرد با عصبانیت جواب میده:آره...دقیقا هفت سانتیمتر...بهتر نبود قبل از اجرای این نقشه بهم میگفتی که پاتروناست کرم خاکیه؟!
جرج شونه هاشو بالا میندازه و با یک حرکت سریع پاتروناس رو ناپدید میکنه.
-خب...تازگیا وضع مغازه خوب نیست.اوضاع روحیم به هم ریخته.پاتروناسمم به این روز افتاده.
-هی شما دو تا...بدون اینکه برگردین چوب دستیاتونو آروم بذارین روی زمین.شما محاصره شدین!
فرد و جرج وحشتزده به هم نگاه میکنن و عاقلانه ترین حرکت رو انجام میدن.چوب دستیاشونو روی زمین میذارن!
خانه ریدل:لرد سیاه همچنان سرگرم توجیه تدیه که در باز میشه و آنتونین و برودریک وارد اتاق میشن.آنتونین دو قلوها رو که به هم بسته شدن هل میده جلوی لرد.
-ارباب بفرمایین.این دو تا رو دم در پیدا کردیم!
لرد با خوشحالی به تدی اشاره میکنه.
-ویزلیا؟خب.عالیه..بکشش تد.
تدی به دوقلوها خیره میشه.فرد و جرج لبخندی بهش میزنن.
-خب اسمشو نبر.تو از من خواستی فردو بکشم.قرارمون این بود که فقط فرد رو بکشم.حالا اسمشو نبره و قولش.به من بگو فرد کدومه که منم بکشمش.
آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!