باشد که الف دال پیروز باشد!سوژه ی جدیدمورگانا در حالی که خون گلاسه اش را سر می کشید، رو به تدی کرد و گفت:
-تدی، عزیزم! نمی خوای یه کم از این خون گلاسه بخوری؟
تد با بی علاقگی به گیلاسی که در دست مورگانا بود، نگاه کرد و گفت:
-نه، بانوی من! چند روز دیگه ماه کامل می شه و من مزه ی خون شکارهامو حس می کنم.
سپس چوب دستی اش را به سمت رادیو گرفت و پیچ تنظیم آن را چرخاند تا به اخبار آن روز گوش بدهد.
-
طبق آخرین گزارشات ما، امروز گروهی از محفلی ها به علت حمله ی ناگهانی مرگخواران غافلگیر شدند. بعد از یک ساعت در گیری بالاخره گروه دیگری به محفلی ها پیوست و مرگخواران را فراری داد. با این حال حال بعضی از اعضای محفل وخیم گزارش شده است.تدی با عصبانیت رادیو را خاموش کرد و رو به مورگانا گفت:
-عزیزم، تو می دونستی امروز قرار بود مرگخوارا به ما حمله کنند؟
مورگانا که سرگرم سوهان کشیدن ناخن هایش با چوبدستی بود، با بی توجهی گفت:
-معلومه که می دونستم. چند هفته است که داریم برای این حمله نقشه می کشیم. تو از کجا با خبر شدی؟
تدی که هر لحظه عصبانی تر می شد، گفت:
-همین الان تو رادیو اعلام کرد. تو که می دونستی چرا به من نگفتی؟
مورگانا که دیگر متوجه لحن خشمگین تدی شده بود، چوبدستی اش را کنار گذاشت و گفت:
-قبلاً هم بهت گفته بودم. دوست ندارم این جور مسائلو وارد زندگیمون کنیم. نه من از نقشه های مرگخوارا حرف می زنم، نه تو از نقشه های محفلی ها چیزی بگو.
سپس از روی صندلی بلند شد و در حالی که پشتش را به تدی کرده بود، گفت:
-تو منو دوست نداری. تو با من ازدواج کردی تا یه جاسوس بین مرگخوارا داشته باشی. من دیگه نمی تونم این وضعو تحمل کنم. باید بریم دادگاه خانواده ی جادوگرانی.
تدی به سمت مورگانا رفت و او را در آغوش گرفت و گفت:
-بانوی من من اصلاً منظور بدی نداشتم. فقط یه لحظه عصبانی شدم و اون روی گرگینه ایم بالا اومد. خواهش می کنم منو ببخش. من تحمل اشکای تو رو ندارم.
مورگانا اشک هایش را با دستمالی که تدی از غیب ظاهر کرده بود خشک کرد و گفت:
-تدی، می دونستم که منظوری نداری. منم سعی می کنم دیگه این قدر زود ناراحت نشم.
-مورگانا!
-تدی!
در همین هنگام جغدی از پنجره وارد شد و نا مه ای را در دستان تدی انداخت. روی جلد نامه هیج اثری از فرستنده ی آن نبود. پس تدی نامه را باز کرد و شروع به خواندن آن کرد.
نقل قول:
تدی عزیز!
حتماً از حمله ی مرگخوارا به ما مطلع شدی. من واقعاً تعجب کردم که ما با داشتن مورگانا باز هم از اونا شبیخون خوردیم.دیگه هم نمی تونم این وضعو تحمل کنم. در ضمن با این که بهت اعتماد دارم، ولی نمی تونم مطمئن باشم که نقشه های ما رو به مورگانا لو نمیدی.به همین علت یا باید از محفل بری، یا باید کاری کنی که مورگانا به محفل بپیونده. البته مورگانا می تونه با مرگخوارا بمونه و اطلاعات اونا رو به ما بده. راه دیگه ای هم وجود داره؛ اونم این که مورگانا رو ترک کنی. لطفاً هرچه سریع تر مارو از تصمیمت آگاه کن.
موفق باشی.
آلبوس دامبلدور
-نامه از طرف کی بود عزیزم؟
ویرایش ناظر : سوژه در مورد ماموریت الف دال نیست و پست زدن برای عموم آزاد هست.
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۲۳:۳۲:۵۲