آبرفورث با لهجه کارگرای آبدیده: اینجا چَه کار مَیکُنم؟
ریگولوس: بهت میگم. سه دنگ این خونه مال منه، میخوایم یه برج بیست و دو طبقه بریم بالا.
لوسیوس: چی؟؟؟
ریگولوس: هول نکن پسر چیزی نیست که. الان مُده! فکرشو بکن اگه اینجا یه برج خوشگل بزنیم با یه عالمه واحد، چند تا جوون خونه دار میشن؟ به آینده دراکو فکر کن!
لوسیوس کمی به آینده دراکو فکر میکنه و بعد میگه: نه! من نمیذارم قصر عزیزم از این خرابتر بشه!
ولدمورت: بالام جان من درس دارم، شما که هنوز بین هم توافق نکردید برای چی عمله ناظر خبر کردید؟
ریگولوس: لردی جون برو این پشت من یه اتاق کارگری برات درست کردم، برو تا ما به نتیجه میرسیم اونجا بشین درست رو بخون.
آبرفورث بیل و کلنگ به دوش میگیره و میگه: ارباب من چَه کار بِکُنم؟ مرا اینجا گیر آنداخته اید، سر مَیدان کَه بودم بیشتر در میآوردم.
ریگولوس دو گالیون در میاره میذاره کف دست آبر و میگه: بیا این مزد امروزت. برو پیش لرد ببین سوال درسی چیزی اگه داره بهش کمک کن الان میام سروقتتون.
لوسیوس به حالت قهر میگه: بابا اینا رو رد کن برن من نمیخوام برج بسازم!
ریگولوس: آخه تو چقدر احمقی. مگه نمیخوای مهریه زنتو بدی ها؟ میخوای بیفتی آزکابان سر پیری؟ بعد از این همه سال اعتبار میخوای به خاطر یه زن بیفتی زندان؟؟
لوسیوس: منظور؟!
ریگولوس: ببین! ما این برج رو که بسازیم حدودا 100 150 تا واحد آپارتمانی گیرمون میاد. هر کدومش رو میتونیم متری 400 گالیون بفروشیم. حالا خودت حساب کن! هر واحد 500 متر ضرب در 40 میشه 200000 گالیون. حالا اگه 100 تا واحد باشه میشه چقدر؟ میشه بیست میلیون گالیون! با این پول میتونی بری شصت تا زن بگیری و طلاق بدی!!
لوسیوس تا اسم پول میشنوه کلا اصالت و حفظ آثار باستانی رو از یاد میبره و خودش از همون جا شروع میکنه به درآوردن آجرها و کندن زمین.
لوسیوس: دست به کار شو ریگول! بدو برو کارگراتو بیار زودتر بکوبیمش بسازیم بره باالااا
ریگولوس با خودش: موهاهاهاهاا!!! یک دماری از روزگار شما مالفوی ها در بیارم. یک مال مردم خوردنی نشونتون بدم. یک کلاهی از سرت بردارم مالفوی!
یهو یه وانت جادویی ظاهر میشه.
ریگولوس: به به کارگرا هم رسیدن. سووووت (سوت میزنه) آبرفورث و لرد هم از تو اتاق کارگری میان دم در.
پرسی ویزلی، کویرل، آبرفورث، بلاتریکس لسترنج و دو سه تا کارگار کارکشته دیگه (که همگی خادمین ملت هستند) از پشت وانت میان پایین و مشتاقانه منتظر دستور میشن.
پرسی پارچه دور سرش رو سفت تر میبنده و میگه: وُلک مُ حاضر به هر کاری هِسُم. تو آبادان ویل ( Abadanville) سی مُ میگن پرسی عمله! میفهمین سی چه؟ هاااا صبر بدین تا عینک ریبن بزنُم تا حالیتون بشه.
یه عینک ریبن از ناکجا در میاره میزنه به چشمش.
کویرل دستارش رو در میاره. همه دماغشونو میگیرن. یه کم مرتبش میکنه دوباره دور سرش میبنده. با لهجه غلیظ شمالی میگه: تی فدات بشم من ریگولوس زودتر بوگو چه کار باید بکنیم.
و به این ترتیب همه دست به کار میشوند تا عملیات تخریب ساختمان ویران شده قصر مالفوی ها رو انجام بدن.