هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۵ اسفند ۱۳۸۴
#27

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
شاهزاده...حاجي داره ميره بيرون بعد ميگي اومد تو؟
___

در بيرون خوابگاه_بعد از خوندن«خوابگاه مختلط هافلپاف»

حاجي:قرارمون چي بود؟ الان به قاسم زنگ ميزنم
و هنگام در اوردن موبايل با انگشتاش حالت پول شمردن رو در اورد كه يعني پول بدي حله ولي حاجي نميدونست كه با بچه هاي زرنگي طرفه.
انيتا:حاجي جان.ما اين بالا نوشتيم خوابگاه كه بچه هاي گروه هاي ديگه كه تو هاگوارتزن نريزن اينجا نماز بخونن.ما ميخواستيم با همين جمعيت كم خلوت كنيم.چون هر چي كمتر باشيم اتصال بهتر برقرار ميشه
حاجي كه خام نشدگي!! از چهره اش موج ميزد:آفرين.پس من بيام اين نوبت نمازم رو در اين مكان مقدس برپا كنم
انيتا فقط خشكش زد و تكون نخورد.حاجي با لبخندي زيركانه دوباره وارد خوابگاه شد

دختر ها در حال مرتب كردن مو و همچنين آرايش هستن.پسر ها هم كه مثلا دارن مجله ميخونن ولي زير چشمي ديد ميزنن

حاجي:اهم اهم...اهيااااخ ملچ ملوچ
دختر ها رژ به دست برميگردن و خشكشون ميزنه
حاجي:احسنت...افرين بر شما كه قبل از اتصال خود را پاكيزه ميكنيد.در رساله حاجييه جلد چهارم فصل«چگونه متصل شويم» خودم نوشتم كه قبل از اتصال به معبود بايد عطر زد و خود رو پاكيزه نگه داشت...حالا كجا مراسم عبادتي رو برگذار كنيم؟

_
به به...ميبينم كه خوابگاه مختلطم زدين...من فقط همين صفحه اخرو خوندم.

اگر دوستان كوتاه تر بنويسن خيلي بهتر پيش ميره.چون اون وقت همه حوصله خوندن پيدا ميكنن...همه حوصله پست زدن پيدا ميكنن.و همچنين داستان جذاب تر ميشه

از انيتا هم تشكر ميكنم گيزر داده به ورود من



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
#26

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
حاجي اومد تو خوابگاه
شاهزاده: اِ!!!! حاجي تويي! سلام! چه خبرا؟
حاجي: نيمه خالص توام؟؟! تو اين بي ناموسيگاه چي كار مي كني؟
شاهزاده: كدوم بي ناموسي. اين جا فقط خوابگاه؟
-: خوب!!؟؟؟؟
_: خوب به جمالت
_: يعني بي ناموسي نيست؟
_: نه كه نيست! ما اينجا همه مثل خواهر و برادريم. بهت اطمينان مي دم
حاجي به همه: خوب خيالم راحت شد. وقتي نيمه خالص مي گه باناموسيه ديگه من حرفي ندارم
----و حاجي از خوابگاه مي ره بيرون.
همهي اعضاي هافلپاف مي آن دور شاهزاده و اونو رو دستاشون بلند مي كنن و مي گن تو قهرمان ما هستي
شاهزاده: متشكرم، متشكرم ولي قبل از اين كارا حق الزحمه ي من رو بدين
همه: ما ما ماا ا آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ


تصویر کوچک شده


Re: خوابگه مختلط :بودن يا نبودن!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#25

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۱ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
از همون شهري كه پشت درياهاست فقط يك قايق بايد بسازين!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
همه همين طوري نشته بودن و هر هر كركر ميكردن كه صداي سرفه اي همه رو از جا پروند......
حاجي كه قيافش غير قابل درك بود يكي يكي بچه ها رو ورانداز مي كرد.
سوزان كه هل شده بود گفت:اوا...!س..س...سلام عليكم حاجي جون كم پيدايي!؟
حاجي همون طوري به بچه ها زل زده بود آخرش با عصبانيت داد زد:
خوابگاه مختلط هافلپاف!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!همه همين طوري زل زل حاجي رو نگاه مي كردن هيشكي هيچي نميگفت....
حاجي چنان بلند بلند وبا عصبانيت حرف ميزد كه ميشد با آب دهنش يه دوش گرفت(!)
زاخي كه انگار تازه دوزاريش افتاده بود رفت جلو و با شجاعت تمام گفت:وا حاجي چرا مزخرف مي گي خوابگاه مختلط چيه؟
بعد از اين حرف بقيه هم به خودشون اومدن.
هپزيبا هم پشت زاخي در مياد وميگه:راست ميگه حاجي جون خوابگاه چيه ...اين حرفا يعني چي؟اصلن اسم خوابگاه همين طوري هم بي ناموسيه چه برسه كه مختلطم باشه؟..نه از ما نخواه كه همچين جاي بي ناموسانه اي رو تو گروهمون ...اونم گروهي كه به با ناموسترين گروه سايت معروفه بسازيم ...نه اصلن نميشه.
حاجي بيچاره كه كم كم داشت از حال ميرفت گفت:يعني شما ادعا مي كنين كه اصلن همچين مكاني وجود نداره؟
هلن :نه كه نداره ....شما حتمن داشتين ميومدين تو اسم اينجارو اشتباه خوندين....بله حتمن همين طوره...
پيتر كه هم مي خواست هيچي نگه و هم يه چيزي بگه گفت:بله اسم اينجا ....چيزه...خوب بچه ها بگين ديگه....
يهو همه با هم (به صورت اتفاقي )مي گن :نماز خونه ي مختلط هافلپاف.....!
حاجي كه باورش نميشد يه نگاه بسيار مشكوكانه اي به همه كرد....
آنيتا هم كه انگار قبلن رو اين حرف فكر كرده بود با خونسردي گفت:حاجي جون دركت ميكنم از صبح تا شب هي از اين تاپيك به اون تاپيك ميري كه ببيني يه وقت خدايي نكرده يه جايي يه مورد خلاف عفت نباش ديگه آخر شب قاتي مي كني صبح رو شب ميبيني ...خواهر رو جيگر ميخوني و... حالا هم اومدي اينجا نماز خونه رو خوابگاه مي خوني و ...ولي براي اينكه مطمئنت كنم بيا با هم بريم يه بار ديگه اسم اينجارو با صداي بلن براي خودت بخون..
حاجي كه ديگه حسابي قاتي كرده بود گفت:باشه بريم من بهتون ثابت مي كنم...بيا يربيم.ولي اگه من درست گفته باشم در گروهتونو با سيمان كاخونه ي جاسم و رفقا گل مي گيرم.

آنيتا كه تازه فهميده بود چي كار كرده با دستپاچگي گفت:چي ...بريم.. نه بابا حاجي جون بي خيال ...
اما ديگه دير شده بود ...حاجي انيتا رو با يك پارچه ي كتون گرفت و كشون كشون بردش بيرون....همه هاج وواج مونده بودن ....هيچ صدايي از كسي در نميومد....
....................................................
يه ذره بهتر شده بود نه؟ولي خوب چون هل هلكي شد تعريفي نداره!


ویرایش شده توسط سوزان بونز* در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۲۲:۱۰:۵۱

آخرين برگ سفر نامه ي باران اين است -------كه زمين چركين است
((شفيعي كدكني))


من سمانه 15 سال دارم
پیام زده شده در: ۹:۴۹ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#24

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
سوزان :‌چه قرصي بود نمي دوني ؟؟
جاسم :‌والله نمي دونم اكس تاــــــــــ
هگا:‌واي خدا حالا چي كار كنيم ؟
آنيتا:‌الان حالشون خوش نيست به نظرتون اتاق ها رو تميز مي كنن ؟
پسر ها داشتن مثل قبل تو سر و كله هم مي زدن و صداي موسيقي هاشون رو زياد مي كردن
پيتر:‌خرس قشنگم تپلي دوبس ــــ
اريكا:‌آره لباس هاي من نشسته مونده
هپزيبا:‌قرصه كو بابا
جاسم :‌دخترم قرصه تو جيب پيتره
سوزان مي ره طرف پيتر و سعي مي كنه بي حركتش كنه بعد دست مي كنه توجيبش
دخترا و جاسم كه داشتن نگاش مي كردن نفسشون تو سينه حبس مي شه
هپزيبا دستش رو مي كنه تو جيب پيتر و يه چيز مي كشه بيرون
سوزان :‌چيه ؟
هپزيبا :‌ مدل خرسشه امان از دست اين
هپزيبا دوباره دست مي كنه تو جيب كت پيتر و مي گه :‌ها پيداش كردم
دخترا :‌اهم اينه
هلن :‌بده ما ببينيم خوشمزه هست يا نه ؟
سوزان كه داشته مي رفته سمت هپزيبا سر راش يكي مي زنه پس گردن هلن
هلن :‌اوهوي بچه گير آوردي ؟
سوزان:‌نه ديدم چند وقتيه كسي اين مسئوليت خطير هديه رو بر عهده نگرفته من گرفتم
هلن:‌اِهه
سوزان و بقيه دور هپزيبا جمع مي شن
هپزيبا :‌اه برين كنار ببينم روش چي نوشته ؟
هپزيبا:‌اي بابا اينكه اكس تامينوفون خودمونه
جاسم :‌منم گفتم يه چيز توهمين مايه ها
دخترا :‌ اين يعني چه ؟
پيتر:‌ واي هلگا بيا ببينمت چه ناز شدي چقدر مي خوامت بابا
رز:‌ يه تو سري مي خواد ها
سوزان مي ره سمت زاخي:‌زاخي زاخي منم ها بابا ديوانه ها الكي تو حالين پاشين ببينم يكي مي زنه به زاخي
زاخي:‌ها چي شده ؟؟
رز:‌هيچي فقط شما ها گول پيتر رو خوردين اصلا قرص بهتون نداده كه
يه دفعه شاهزاده كه داشته سرش رو تكون مي داده بي حركت مي شه :‌چي يعني الان الكي مفتي مفتي رفتيم فضا ؟
آنيتا:‌اهوم ديگه
توصيف صحنه :‌ همه دخترا و پسرا پلاسن بغل همديگه و حرف مي زنن و اصلا هم توجه ندارن كه كي پشت سرشونه و اون كسي نيست جز :‌حاجي


ــــــــ
ببينين منم دارم قاچاقي پست مي زنم مي دونم بده فقط خواستم زده باشم نه فضا ساز ي داره نه ديالوگ ولي خوب ديگه

------
هپزيباي عزيز!
هم...به مشكل توصيف و فضاسازيش خودت اشاره كردي!!!سعي كن از اين به بعد وقت بيشتري براي پست زدن بزاري.ديالوگهات جالب نبودن!!
در واقع سعي كن از كلماتي مثل " پلاس " استفاده نكني!!و كلمات صحيح تري به كار ببر.
پاراگراف بندي نوشتت هم خوب نبود. توصيفات و ديالوگهاش همه با هم قاطي شده بودن. هميشه بين توصيف و فضاسازي با ديالوگ ها فاصله ايجاد كن!
در ضمن سعي كن سوژه سازي كني. يك سوژه ي خوب و مناسب كه قابل ادامه دادن باشه!

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۳:۱۴:۲۹

پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
#23

رز زلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
دوباره يك شب زمستاني سرد
همه ي هافلپافيا در خوابگاه بودند صداي خر و پف از گوشه كنار خوابگاه به گوش ميرسيد اما هيچ كس نسبت به اين صداها واكنش نشان نمي داد
در همين هنگام صداي ناله ي يكي از بچه ها بلند شد
و بلافاصله پس از ان صداي جيغي نيز به گوش رسيد همه از خوااب پريدند
پيتر با سر در گمي پرسيد :
اين كي بود جيغ زد ؟
اما قبل از انكه كسي جوابش را بدهد چمش به صورت وحشت زده ي آنيتا خورد
رز ز : انيتا حالت خوبه ؟ چه اتفاقي افتاده ؟
آنيتا با حالتي وحشتزده :
م ...م ...ممن .......اا.....اا...اح سسساس .....كردم ....كه ...........يييه ...............چيزي روم ......اومده .....
هلگا با حالتي تهاجمي گفت :
و واسه همين همه ي ما رو از خواب پروندي ؟؟؟؟ واسه همين جيغ زدي ؟
آنيتا : نه من يه موش ديدم
در همين موقع همه ي دخترا جيغ كشيدن و پا به فرار گذاشتن كه
رز ز‌: هلگا پيتر چرا رو زمين افتاده ؟
هلگا : از ترس غش كرده !!!!!!!!!!
رز به سمت پيتر رفت و با پا بهش لگد زد
پيتر : ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رز : موووووووووووووووووووووووووووووووووووووووش
پيتر با ترس از جا پريد و پا به فرار گذاشت
با رفتن پيتر فقط رز در خوابگاه ماند او بدون هيچ گونه ترسي در خوابكاه قدم زد و به طرف تختش رفت از تو كيفش يه گوشتكوب دراورد چند لحظه اونو جلو گوشش گرفت و بعد
- آره رفتن فراريشون دادم نميدوني قيافه ي پيتر چقدر خنده دار بود انگار خرسشو ازش گرفته باشن زودتر بياين من تنهام .................. منتظرتونم .باي
*********************************
نقد
مي دونم خوب نبود اما نوشتمش تا يه موضوع واسه نوشتن بوجود بياد

نقد اين پست در==>نقد و بررسي


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۵۳:۰۰

هافلپاف هرم نبض آتشين ماست در شرجي عشق و اشتياق
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#22

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
همون موقع هلن بیدار شد و عصبانی داد زد:
_ مامان و کوفت!!!
پیتر ساکت شد وهلن هم گرفت خوابید!!! آنیتا و اوتو در عجب از اینکه چرا بچه های اینجا اینقدر اینجورین، بودند که ناگاهان صدای از ییرون برخاست:
_ دور باش.....دور باش........یک فرد مهم وارد می شود.....دور باش!!!
چشمای اون دوتا از حدقه زد بیرون!!!
_ دور باش.....دورباش......فرد خیلی خیلی مهمی وارد می شود!!!
بقیه ی بچه ها از خواب پریدن!!
_ دور باش....دورباش......یک آدم خیلی خیلی خیلی مهم وارد می شود!!!
چشمای بچه ها هم از حدقه زد بیرون!!
بعد از چند لحظه این صدا اومد:
_ دودورود دو دو دو دو دو دوووووووووووووووووووو........آن فرد مهم، وارد میشود!!!!....درررنگ...درینگ
یهو همه ی چراغا روشن شد.
همه بچه هاعصبانی: آآآاهههههههههه......اون چراغا رو خاموش کن.......چشام!!!!
بعد وقتی چشماشون رو باز کردند، با خرمنی از پشم رو برو شدند!!!!
اوتو: این چیه؟؟
هپزیبا: ها.....ای چه بید؟؟
سوزان: من اینو قبلا ندیدم؟؟؟
آنیتا: ها ..... صب کنین.....
و به سوی تل پشم به را افتاد. دستشو کرد توی توده ی پشم و یهو صدای جیغی از توش در اومد!!!
آنیتا نیز متقابلا جیغ کشید و پرید توی بغل اوتو. اوتو به شدت ذوق زده شده بود!!! و آروم در گوش آنیتا گفت:
_ دیدی؟؟؟
اما آنیتا اصلا حواسش به اون نبود. یهو توده ی پشم فریاد زد:
_ کدوم گلدن بوقی دماغمو کشید؟؟؟
همه با ترس و لرز به آنیتا اشاره کردند:
_ ای بید........خود خودش بود!!!.....ایناهاش، خودشه!!!.....همینه!!!
آنیتا مث بید می لرزید..... توده به سوی آنیتا قدم گذاشت.... اوتو آب دهنشو قورت داد.... پشم اومد جلو تر.... آنیتا لرزید....اوتو ، آنیتا رو پایین گذاشت.... پشم خیلی نزدیک شد.....اوتو رفت جلوی آنیتا....آنیتا لرزید و ترسید.....یک دست از توی پشم اومد بیرون و با یک حرکت آنتحاری دماغ اوتو رو چسبید و کشید و داد زد:
_ای.....بوقیه.......بوق بوقی......ورپریده.....
اوتو با ضجه:
_ آی...آی.....ول کن......غلط کردم.....اوخ.....مامان!!!!!
پشم هم اونو ول کرد و گذاشت تا آنیتا به دماغ سرخ شدش بپردازه و دلداریش بده!!!
پشم، ناگهان پشم هارو از جلوی صورتش کنار زد و گفت:
_ از این به بعد........تنبلی بی تنبلی!!!!.....تنبل های بی ثبات!!!!!....کاری نکین که آستکبار بر شما سایه اندازد!!!!!!....ژوهاهاهاهاها!!!!
همه: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ............................سرژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ؟!!!
سرژ: هه هه هه هه........ها....ای من بیدم.....شما چقدر خنگ وشدین!!!!
و شروع کرد به خندیدن!!!
یهو همه دویدن طرف سرژ و از سر و کولش رفتن بالا:
_ سرژ خودتی؟؟
_ چقدر عوض شدی!!
_ اوی....لنگتو از رو ریشم ور دار...اوی...
_ آخ جون....سرژ!!!
_ پسره ی ورپریده.....وردار....آیییییییییی
_ عب نداره....یه شب هزار شب نمیشه!!!
_ فقط اگه بیای پایین!!!....اوخ...مامان....
اما در این بین :
_ وای اوتو....ممنونم......تو خیلی خوبی!!!
_ هه هه.....خواهش میکنم......قابل....آخ.....
این آخ برای این بود که آنیتا پرید و اوتو رو یه ماچ دیگه کرد!!! و دستش خورد به دماغش!!!
اوتو خوشحال و سرزنده نگاهی به دوربین کرد و ابروهاشو بالا انداخت و نیششو تا بنا گوش باز کرد!!!!
---------------------------
چون من به شدت دارم قاچاقی این پستا رو میزنم، خیلی عجله ای شد، ولی میخواستم در راستای سرژ.....نه ببخشید، راه سرژ، یک حرکتی کرده باشم و ایناها!!!

=================

آنيتاي عزيز!
پستت نسبت به قبليها ضعيف تر بود ! فضاسازيت كم بود و توصيف هم توش به چشم نمي خورد.در ضمن بازهم موضوعي توليد نشد بجز اينكه سرژ وارد خوابگاه شد.سعي كن موضوع و سوژه هاي جذاب درست كني!

موفق باشي
پيتر....


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۵:۰۷:۵۳

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#21

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
شب از نیمه گذشته بود و آسمان سرد وبارانی بود طوری که باران به شدت به شیشه ها ی خوابگاه میزد اما رفته رفته شدت از باران کاسته میشد
در داخل خوابگاه هافلپاف فضا فرق میکرد ,داخل گرم بود اما تاریک و به تعداد کمی شمع روشن بود هر از گاهی صداهایی از چند نفر که در خواب بود ند بر میخواست.
در میان در باز شد و دو جسم که در رتاریکی به زور دیده میشد ند وارده خوابگاه شدند...

اوتو: آنیتا یواش در ور ببند تا صداش در نیاد.
آنیتا باشه... و در رو به آرامی بست.
آنیتا :اوتو صبر کن منم بیام.
اوتو: زود باش ...و همین طور که داشت جلو میرفت پای خود را رو دست هپزیا گذاشت و...

هپزیا: آآآآیییییی... مامان جون... و باز به خواب رفت
آنیتا :چی کار داری میکنی اوتو میخوای همه رو باند کنی..
اوتو که عرق از صورتش سرازیر شده بود گفت:
اوتو: بابا چیکار کنم دسته اون جلوی راه من بود منم ندیدمش و پاهو گذاشتم روش.
آنیتا: خوب حالا مواظب باش صورت کسی رو له نکنی

همین طور که داشتند جلو میرفتند ناگاهان دستانی دور پای آنیتا حلقه زد و او را گرفت .

آنیتا: اوتو...اوتو...اوتو
اوتو: ها چی میگی...!؟
آنیتا: کمک کن یکی منو گرفته!!!
اوتو: اومدم ... و به طرف او رفت.

آنیتا : ول کن دیگه پیتر...
اما پیتر تو خواب بود و متوجه آنیتا نبود اما ناگهان گفت:
پیتر: مامان ... و انگشته شستشو تو ی دهانش گذاشت!!!
آنیتا: مامان دیگه کیه... ول کن ....ول میکنی یا .... اوتو زود باش
اوتو که دیگه به آنیتا رسیده بود خم شد تا دستان پیتر رو باز کنه

اوتو: ول کن دیگه پیتر , بابا عجب سیریشیه.
پیتر : مامان جون نرو...پپمو بده بخورم.خاپووووووووو
آنیتا: چی میگه این ,د زود باش داره پامو میکنه.
اوتو: فکر میکنی دارم چی کار میکنم... و آخر به زور دستای پیتر رو باز کرد و پای آنیتا رو آزاد کرد
آنیتا: آخییی... ممنون اوتو, و صورت اوتو رو ماچ میکنه...

اوتو که به حالت متعجب ایستاده بود و باور نمیکرد که آنیتا ماچ کرده بود....با خوشحالی گفت:
اوتو: آخ جون پس منو دوست داره
آنیتا که این حرف رو شنیده بود با خنده گفت:

آنیتا :به همین خیال باش ....
اوتو:!! فکر کردی آخر به هم میگی که دوسم داری
در همین مو قع باز دستانی داشتند دور پای اوتو حلقه میبستند کمه اوتو برگشت و لگدی نثار پیتر کرد.
پیتر:آآآخ .... مامان.
خوب اینم یه پست نه چندان خوب از من
**نقد**

===================
اوتو ي عزيز!
پستت از نظر توصيفي و فضاسازي خيلي خوب بود.خوشحالم كه اين دو نكته رو به خوبي رعايت كردي.
اما داستانت جالب نبود.سعي كنيد توي همين تاپيك ها موضوعات جالب به وجود بيارين.سوژه درست كنين.اينكه حالا اوتو و آنيتا وارد بشن و پيتر هم خواب ببينه خسته كنندست.بايد هيجان،زيبايي،تنوع و طنز رو وارد كنيد.
روي ديالوگهات بيشتر كار كن.مي توني قويتر و موثر تر بنويسي!

موفق باشي
پيتر....


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۴:۵۹:۲۵

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
#20

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
دامبل: این کارا زیر سر کیه؟
همه به شاهزاده اشاره می کنن و می گن:اووووون!!!!!!!!
دامبل می ره و شاهزاده رو بلند میکنه
دامبل: بگو ببینم تو خجالت نمی کشی؟
شاهزاده: مگه چی شده؟
دامبل با در ماندگی از افراد: چی کار کرده؟
رز: اونفدر خروپف کرد تا نذاشت بخوابیم
دامبل: ها!!!چرا؟
شاهزاده به سی دی منش نگاه می کنه و میگه: مشکل شما این بود خب زود تر می گفتین
یهو همه متوجّه می شن که در عین بیداری شاهزاده بازم صدای خروپفش می آد.
دامبل که مشکوک شده بود:جریان چیه؟
شاهزاده: الآن براتون توضیح میدم
وبا یه حرکت دست صدای خروپفش رو قطع می کنه
-: راستش من عادت دارم که موقع خوابیدن صدای خروپف گوش کنم تا خوابم ببره. واسه همینم صدای خروپف رو رو سی دی ضبط کردم تا شبا گوش کنم منتها موقعی که خواب بودم دستم خورده به سیم هدفون و هدفون ها در اومده و صدای بلندگو پخش شده و شما شنیدین و فکر کردین صدای خروپف منه در حالی که من بیدار شدم و آب خواستم آی کیو ها....
همه ی گروه مبهوت بودند که یهو نور ممد پرید تو گفت: آقا دامبل حموم شماره یک رو تموم کردیم بقیه رو بذاریم واسه فردا؟
دامبل: آره! بهتره الآن استراحت کنین
نور ممد: کجا؟
سیریوس: یعنی جا ندارین؟
نورممد: نه!
دامبل: خب؛ می تونین امشب رو همین جا بخوابین
نورممد: جاسم؛ با گراوپی بیاین تو
**************************یک ربع بعد**************************
جاسم: خر...........پف...............
نورممد:پف..........خر.............
گراوپی با صدای طنین انداز:......خر....خر.........پف....پف.....
همه: ....................


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۸:۴۳ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴
#19

رز هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۴ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 254
آفلاین
پیتر : نه نه نه عزیزم من برات توضیح میدم فقط تو بیا بریم یه گوشه من کارت دارم
هیزیبا : ا ا ا ..... عجب رویی داری
همه :
رز زلر که خیلی خوشحال بود داشت به اونا نگاه می کرد به هلن گفت: نمی دونستم انقدر اثر کنه
هلن هم که خیلی خجالت کشیده بود هی لبش رو گاز می گرفت
در همین هنگام دامبل وارد می شه و می گه : این مسخره بازی هاچیه پیتر ادم باش
پیتر : چیزی گفتی عزیزم
دامبل : ها ؟
هلگا گفت : از شاهکارای رز زلر
دامبل چوبدستی رو بر میداره و میگه : انسانیوس پیتریوس
پیتر : عزیزم چی میگی ؟
دامبل : مای گاد
رز زلر: بابا خوبه دیگه ا
هلن : خوبه؟ خوبه ؟
رز : چرا گریه میکنی
هلن: همینجوری
هلگا : اقا ول کنین دیگه بزارین ببینیم چی میشه
هیزیبا : بزاریم ببینیم چی میشه هلگا ؟ و یه دونه می زنه تو گوش هلگا
هلگا که شوکه شده بود می پره روی هیزیبا و می زنش
رز زلر : اخ جون دعوا و می پره
هلن : هی منم اومدم دامبل بپر
دامبل : استغفر الله
پیتر :عزیزان من دعوا کار خیلی بدیه ها!
...............................................................
نمی دونم من کجا بودم اما این اخرن نماینامه ی من با رز بود من الان هلیا هستم

ويرايش:
خب رزي جان نمايشنامت بد نبود!...ولي حتي يك ذره هم فضاسازي نداشت!...متاسفم كه من اينقدر براي فضاسازي به شماها گير ميدم ولي خب شماها هم هيچ تلاشي نميكنين كه از توصيه من استفاده بكنين و فضاسازيتون رو قوي كنيد!...اگه همين نمايشنامه فقط يه خورده فضاسازي داشت خودت ميديد كه صد برابر جالب تر و قوي تر ميشد!...خب يه بار امتحان كن!...
ديالوگهاتم خوب بودن و جاي بهتر شدن هم خيلي داشتن!...
اميدوارم كه هم ديالوگهات و هم فضاسازيت بهتر بشه!...فضاسازي به معني جدي نوشتن نيست رز...تو معنيش رو اشتباه فهميدي چون آدم ميتونه در عين طنزنويسي بهترين فضاسازي ها هم بكنه!...
هلگا!


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۹ ۱۱:۲۳:۴۸

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴
#18

رز زلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
هپزيبا : هلگا حالا چي كار كنيم؟
هلگا : نمي دونم من تا حالا تو چنين موقعيتي گير نكرده بودم
رز : من فهميدم
رز با سرعت به سمت كيفش ميره و قرص صورتي رنگي از توش در مياره
هلگا : من ديگه هيچ قرصي نمي خورم :no:
رز ز : من كه نياوردم تو بخوري
هلن : حالا اين چي هست ؟
رز ز: قرص عشق !!
همه :
رز ز: اين همون معجون عشقه كه براي راحت تر مورد استفاده قرار گرفتن به صورت قرص در اومده
هپزيبا : راستي شايد اين قرص ضد جادوگرليسم من هم مورد استفاده قرار بگيره
رز : بچه ها همه يكي يه دونه قرص ضد جادو.. بخورين
همگي يك قرص از دست هپزيبا ميگيرن و ميخورن
هلگا : حالا چه جوري اين قرصاي عشقو بهشون بديم
رز :خيلي راحت
هپزيبا: به من نگاه كنين
هپزيبا به طرف پسرا ميره
هپزيبا : پيتر اون چيه تو دهنت ؟؟؟
پيتر : چي ؟
هپزيبا : دهنتو باز كن ببينم
پيتر دهنش رو باز مي كنه و هپزيبا قرصو تو دهنه پيتر ميندازه
پيتر : عزيزم من چي كار كردم ؟؟؟
هپزيبا : چي ؟ منو عزيزم صدا كردي چه غلطا ؟! حالا نشونت ميدم :chomagh:
پيتر : عزيزم منو ببخش نمي خواستم ناراحتت كنم
همه:
هپزيبا ::slap:حالا كه منو ناراحت كردي حاليت مي كنم
پيتر :


ويرايش:
پر از شكلك...پر از ديالوگ...پر از خاله بازي...بدون حتي ذره اي فضاسازي...بابا دختر آخه تو كه خيلي بهتر ميتوني بنويسي!...خاله بازيم كه به حد اعلاش رسونده بودي ديگه!لااقل خاله بازيت رو در اينجور مواقع سعي كن خوب بنويسي!..ميتونستي سوژه رو بهتر ادامه بدي!...بازم سعي كن!...
هلگا!..


هافلپاف هرم نبض آتشين ماست در شرجي عشق و اشتياق
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.