شب از نیمه گذشته بود و آسمان سرد وبارانی بود طوری که باران به شدت به شیشه ها ی خوابگاه میزد اما رفته رفته شدت از باران کاسته میشد
در داخل خوابگاه هافلپاف فضا فرق میکرد ,داخل گرم بود اما تاریک و به تعداد کمی شمع روشن بود هر از گاهی صداهایی از چند نفر که در خواب بود ند بر میخواست.
در میان در باز شد و دو جسم که در رتاریکی به زور دیده میشد ند وارده خوابگاه شدند...
اوتو: آنیتا یواش در ور ببند تا صداش در نیاد.
آنیتا باشه... و در رو به آرامی بست.
آنیتا :اوتو صبر کن منم بیام.
اوتو: زود باش ...و همین طور که داشت جلو میرفت پای خود را رو دست هپزیا گذاشت و...
هپزیا: آآآآیییییی... مامان جون... و باز به خواب رفت
آنیتا :چی کار داری میکنی اوتو میخوای همه رو باند کنی..
اوتو که عرق از صورتش سرازیر شده بود گفت:
اوتو: بابا چیکار کنم دسته اون جلوی راه من بود منم ندیدمش و پاهو گذاشتم روش.
آنیتا: خوب حالا مواظب باش صورت کسی رو له نکنی
همین طور که داشتند جلو میرفتند ناگاهان دستانی دور پای آنیتا حلقه زد و او را گرفت .
آنیتا: اوتو...اوتو...اوتو
اوتو: ها چی میگی...!؟
آنیتا: کمک کن یکی منو گرفته!!!
اوتو: اومدم ... و به طرف او رفت.
آنیتا : ول کن دیگه پیتر...
اما پیتر تو خواب بود و متوجه آنیتا نبود اما ناگهان گفت:
پیتر: مامان ... و انگشته شستشو تو ی دهانش گذاشت!!!
آنیتا: مامان دیگه کیه... ول کن ....ول میکنی یا .... اوتو زود باش
اوتو که دیگه به آنیتا رسیده بود خم شد تا دستان پیتر رو باز کنه
اوتو: ول کن دیگه پیتر , بابا عجب سیریشیه.
پیتر : مامان جون نرو...پپمو بده بخورم.خاپووووووووو
آنیتا: چی میگه این ,د زود باش داره پامو میکنه.
اوتو: فکر میکنی دارم چی کار میکنم... و آخر به زور دستای پیتر رو باز کرد و پای آنیتا رو آزاد کرد
آنیتا: آخییی... ممنون اوتو, و صورت اوتو رو ماچ میکنه...
اوتو که به حالت متعجب ایستاده بود و باور نمیکرد که آنیتا ماچ کرده بود....با خوشحالی گفت:
اوتو: آخ جون پس منو دوست داره
آنیتا که این حرف رو شنیده بود با خنده گفت:
آنیتا :به همین خیال باش ....
اوتو:!! فکر کردی آخر به هم میگی که دوسم داری
در همین مو قع باز دستانی داشتند دور پای اوتو حلقه میبستند کمه اوتو برگشت و لگدی نثار پیتر کرد.
پیتر:آآآخ .... مامان.
خوب اینم یه پست نه چندان خوب از من
**نقد**
===================
اوتو ي عزيز!
پستت از نظر توصيفي و فضاسازي خيلي خوب بود.خوشحالم كه اين دو نكته رو به خوبي رعايت كردي.
اما داستانت جالب نبود.سعي كنيد توي همين تاپيك ها موضوعات جالب به وجود بيارين.سوژه درست كنين.اينكه حالا اوتو و آنيتا وارد بشن و پيتر هم خواب ببينه خسته كنندست.بايد هيجان،زيبايي،تنوع و طنز رو وارد كنيد.
روي ديالوگهات بيشتر كار كن.مي توني قويتر و موثر تر بنويسي!
موفق باشي
پيتر....