همون موقع هلن بیدار شد و عصبانی داد زد:
_ مامان و کوفت!!!
پیتر ساکت شد وهلن هم گرفت خوابید!!! آنیتا و اوتو در عجب از اینکه چرا بچه های اینجا اینقدر اینجورین، بودند که ناگاهان صدای از ییرون برخاست:
_ دور باش.....دور باش........یک فرد مهم وارد می شود.....دور باش!!!
چشمای اون دوتا از حدقه زد بیرون!!!
_ دور باش.....دورباش......فرد خیلی خیلی مهمی وارد می شود!!!
بقیه ی بچه ها از خواب پریدن!!
_ دور باش....دورباش......یک آدم خیلی خیلی خیلی مهم وارد می شود!!!
چشمای بچه ها هم از حدقه زد بیرون!!
بعد از چند لحظه این صدا اومد:
_ دودورود دو دو دو دو دو دوووووووووووووووووووو........آن فرد مهم، وارد میشود!!!!....درررنگ...درینگ
یهو همه ی چراغا روشن شد.
همه بچه هاعصبانی: آآآاهههههههههه......اون چراغا رو خاموش کن.......چشام!!!!
بعد وقتی چشماشون رو باز کردند، با خرمنی از پشم رو برو شدند!!!!
اوتو: این چیه؟؟
هپزیبا: ها.....ای چه بید؟؟
سوزان: من اینو قبلا ندیدم؟؟؟
آنیتا: ها ..... صب کنین.....
و به سوی تل پشم به را افتاد. دستشو کرد توی توده ی پشم و یهو صدای جیغی از توش در اومد!!!
آنیتا نیز متقابلا جیغ کشید و پرید توی بغل اوتو. اوتو به شدت ذوق زده شده بود!!! و آروم در گوش آنیتا گفت:
_ دیدی؟؟؟
اما آنیتا اصلا حواسش به اون نبود. یهو توده ی پشم فریاد زد:
_ کدوم گلدن بوقی دماغمو کشید؟؟؟
همه با ترس و لرز به آنیتا اشاره کردند:
_ ای بید........خود خودش بود!!!.....ایناهاش، خودشه!!!.....همینه!!!
آنیتا مث بید می لرزید..... توده به سوی آنیتا قدم گذاشت.... اوتو آب دهنشو قورت داد.... پشم اومد جلو تر.... آنیتا لرزید....اوتو ، آنیتا رو پایین گذاشت.... پشم خیلی نزدیک شد.....اوتو رفت جلوی آنیتا....آنیتا لرزید و ترسید.....یک دست از توی پشم اومد بیرون و با یک حرکت آنتحاری دماغ اوتو رو چسبید و کشید و داد زد:
_ای.....بوقیه.......بوق بوقی......ورپریده.....
اوتو با ضجه:
_ آی...آی.....ول کن......غلط کردم.....اوخ.....مامان!!!!!
پشم هم اونو ول کرد و گذاشت تا آنیتا به دماغ سرخ شدش بپردازه و دلداریش بده!!!
پشم، ناگهان پشم هارو از جلوی صورتش کنار زد و گفت:
_ از این به بعد........تنبلی بی تنبلی!!!!.....تنبل های بی ثبات!!!!!....کاری نکین که آستکبار بر شما سایه اندازد!!!!!!....ژوهاهاهاهاها!!!!
همه: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ............................سرژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ؟!!!
سرژ: هه هه هه هه........ها....ای من بیدم.....شما چقدر خنگ وشدین!!!!
و شروع کرد به خندیدن!!!
یهو همه دویدن طرف سرژ و از سر و کولش رفتن بالا:
_ سرژ خودتی؟؟
_ چقدر عوض شدی!!
_ اوی....لنگتو از رو ریشم ور دار...اوی...
_ آخ جون....سرژ!!!
_ پسره ی ورپریده.....وردار....آیییییییییی
_ عب نداره....یه شب هزار شب نمیشه!!!
_ فقط اگه بیای پایین!!!....اوخ...مامان....
اما در این بین :
_ وای اوتو....ممنونم......تو خیلی خوبی!!!
_ هه هه.....خواهش میکنم......قابل....آخ.....
این آخ برای این بود که آنیتا پرید و اوتو رو یه ماچ دیگه کرد!!! و دستش خورد به دماغش!!!
اوتو خوشحال و سرزنده نگاهی به دوربین کرد و ابروهاشو بالا انداخت و نیششو تا بنا گوش باز کرد!!!!
---------------------------
چون من به شدت دارم قاچاقی این پستا رو میزنم، خیلی عجله ای شد، ولی میخواستم در راستای سرژ.....نه ببخشید، راه سرژ، یک حرکتی کرده باشم و ایناها!!!
=================
آنيتاي عزيز!
پستت نسبت به قبليها ضعيف تر بود ! فضاسازيت كم بود و توصيف هم توش به چشم نمي خورد.در ضمن بازهم موضوعي توليد نشد بجز اينكه سرژ وارد خوابگاه شد.سعي كن موضوع و سوژه هاي جذاب درست كني!
موفق باشي
پيتر....
ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در 1384/11/25 15:07:53