رونان جان خواهش می کنم. اشکال نداره من پست رو حذفش کردم و حالا ادامه داستان تو رو می رم.
********************************************
********************************************
جاستین: حمله ای به یکی از مغازه ها شده و اشیاء با ارزشی از اونجا به سرقت رفته و صاحب مغازه تحت طلسم بیهوشی به گفته شاهدان یک نفر با موهای زرد که انگار لوسیوس بوده این کار رو کرده.
بلیر: خوب بچه ها کار ما اینکه بریم و اون اشیاء رو پس بگیریم و برگردونیم به صاحب اصلیش و حافظه اونو اصلاح کنیم.
جاستین تو برو و صاحب مغازه رو از بیهوشی در بیار هلگا و آرتیکوس شما هم برین دنبال لوسیوس.
هلگا و آرتیکوس همونجا غیب می شن و درست جلوی خونه لوسیوس ظاهر می شن.
آرتیکوس در می زنه و همسر لوسیوس, نارسیسا درو باز می کنه.
آرتیکوس: سلام لوسیوس هست.
نارسیسا: مه مگه خبر داری لوسیوس حدود 1 سال توی آزکابانه. بعد از اتفاق اون شب وزارتخانه.
آرتیکوس: ببخشید مزاحمتون شدیم.
هلگا: پس کار لوسیوس نبوده یکی که شبیه لوسیوس بوده یا کسی که معجون هفت عصاره رو خورده و خودشو به جای لوسیوس جا زده. خوب آرتیکوس ماموریت ما تموم شد بریم به سمت اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی.
آرتیکوس: خوب من می خوام یکم قدم بزنم بیا مثل مشنگها بریم به اونجا.
تو راه که داشتن می رفتن رز رو می بینن که یکم ناراحت بود.
آرتیکوس: سلام رز, حالت چطوره. دیگه تو ماموریتها شرکت نمی کنی.
رز: به همین خاطر ناراحتم یعنی بلیز منو می بخشه.
هلگا: حتما می بخشه. بیا بریم.
رز: شما دو تا از کجا میاین.
هلگا: ما رفته بودیم سراغ لوسیوس از یک مغازه سرقت کرده و صاحبشو طلسم کرده.
رز: ولی اون که تو آزکابانه.
آرتیکوس: ما خبر نداشتیم حتی بلیز هم چیزی به ما نگفت.
در راه رو وزارتخونه که داشتن به سمت اداره می رفتن. لوسیوس می بینن که میره به سمت دفتر وزیر.
هلگا: دیدیش اون لوسیوس بود.
رز: نه لوسیوس نبود شاید از معجون چند عصاره استفاده کرده.
در دفتر وزیر سحر رو جادو (تو رول فعلا کینگزلیه که من از کینگزلی استفاده می کنم)
کینگزلی: سلام رزن همه فکر می کنن لوسیوسی خیلی شبیه برادر دوقلوت هستی. بازم برام جنس آوردی.
رزن: سلام آره اینها خیلی ارزشمند هستند فقط تو باید در مقابلشون یک کاری هم با اداره سوء استفاده از اشیاء مشنگی انجام بدی که فکر کنم بو بردن من اینا رو از کجا گیر آوردم.
کینگزلی: آره به بلیز می گم حلش کنه.
جاستین که تازه به مغازه رسیده بود. در مغازه با جادو قفل شده بود و جاستین داخل مغازه ظاهر شد. و دید که پیرمردی روی زمین افتاده طلسم بیهوشی رو ور داشت و حافظه اونو اصلاح کرد و تو حافظه اون اصلا چیزی از کم شدن اشیاء مغازه در کار نبود. با خودش گفت:
فکرکنم کار ایندفعه راحت بود. با توجه که با یک جادوگر هم طرف بودیم برگردم به وزارتخونه
___________________________________________
حالا ادامهش به خودتون.