بلیز با حیرت دور بمب چرخی زد . بارتی و دراکو و رودلف نیز از دور به تحسین بمب پرداخته بودند . ناگهان چشم بلیز بر روی تکه کاغذ کهنه ای افتاد که با علامت اسکلت مانندی بر روی بمب خودنمایی میکرد .
بلیز که از دیدن آن کاملا رنگش سفید شده بود با صدای لرزانی گفت :
_ دراکو ....ی.... یک....ل....لحظه....بیا ...ای...این....اینجا ....رو ببین .
دراکو با سردرگمی نگاهی به بلیز انداخت که صورتش از ترس به رنگ سفید درومده بود سپس گفت :
_ چی شده بلیز ؟ باز که دنبال دردسر نیستی
بلیز با صدای لرزانی گفت :
_ نه ....به جون... او .. اون مو..و. موهای ....اسموت....نشدت....ی...بک ...لح..ظه بیا.... اینجا....ر....ر... رو ....یک ...نگاه ...ب....ب...بنداز .
دراکو با خشم به سمت بلیز رفت .
دراکو همانطور که چپ چپ بلیز رو نگاه میکرد گفت :
_ خب چیه ؟
بلیز با دست لرزانش به کاغذ کهنه ای اشاره کرد که روی موشک قرار داشت .
دراکو با کنجکاوی کاغذ کهنه رو خوند .
توجه :
این بمب یک دقیقه پس از خوندن این نامه منفجر میشود . دراکو چند لحظه چپ چپ به بلیز نگاه کرد . سپس :
دیش دوش دیش !!!
بلیز در حالی که سرش رو گرفته بود گفت :
_ آخ چرا میزنی ؟
دراکو : برای اینکه این بمب خیلی وقته که اینجاست اگر قرار بود بترکه تا به حال ترکیده بود فهمیدی ؟
در همون لحظه :
بوووووووم!!!_ سالی جون این صدای چی بود ؟
صدای سالاز از قفس خالی به گوش رسید :
_ نمیدونم ولی مثل اینکه یک اتفاقی افتاده !
صدای ولدمورت : نکنه بمبه منفجر شده ؟
صدای لرزان سالی بلند شد :
_ ای وای یادم رفته بود کاغذ رو از روش وردارم .
صدای خشمگین ولدمورت :
_ ای مرده شور اون هیکل سبزت رو ببرم . بلند شو بریم ببینینم چه خبر شده !
ناگهان در قفس باز شد و ولدمورت و سالی از درون آن پدیدار شدند که با سرعت داشتند به سمت در خروجی حرکت میکردند .
این مکالمات هم زمان با مکالمات بین سالی و ولدمورت است :
بوووووووم!!!_ اوا دامبی ! قربون اون دومبولیسمت برم این صدای چی بود تمام پرهام ریختش ؟
صدای دامبلدور از راهرو به گوش رسید :
_ عزیزم اینکه پرهات میریزه بخاطر آنفلانزا مرغیه ! چرا میپیچونی ؟
صدای ققی از راهرو به گوش رسید :
_ ریشای خودتم دست کمی از پرهای من نداره ها
دامبلدور که به شدت قرمز شد بود گفت :
_ حالا این صدای چی بود ؟
ققی : فکر کنم از طبقه پایین بودش !
دامبلدور در حالی که ریشاش رو از روی زمین جمع میکرد فریاد زد :
_ پس بدو پرهات رو جمع کن بریم ببینینم چه خبر شده .
مدتی بعد
از یک طرف راهرو سالی و ولدمورت و از طرفی دیگر ققی و دامبل داشتند با سرعت خودشون رو به محل حادثه میرسوندند ....