هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵

نازگل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۱ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
از طبقه بالای کافه پادیفوت ... هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
پادی خسته و کوفته وارد کافه اش شد و روی اولین صندلی وا رفت
زیر لب غرغری کرد و گفت :

_:وای که این مسافرت مشنگی چه حالی می خواد! 8 ساعت بشینی تو ماشین که 2 روز بخوای 1 جا مسافرت بری

پادی توی این فکر و خیال ها بود که متوجه جنبشی در پشت یکی از میز ها شد ... برسید یعنی کی می تونست باشه؟ اونم بعد از این همه مدت که اون نبود ...!

چوب دستیش رو بیرون کشید و جلو رفت چهره ایی از تاریکی بیرون اومد ... صورت بشاش و لبخند بزرگ شخص نظر پادی رو تغییر داد ... می شناختش قبلا یک جایی دیده بودش ... خیلی اشنا بود ... بیش تر به چهره اش نگاه کرد ...

_:وریتی!!!!!

مادام در اغوش وریتی فرو رفت ...

_:تو کجا این جا کجا؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت!

وریتی: بابا تو کجایی؟ 2 هفته است منو اینجا کاشتوندی! مسافرتت 1 هفته ایی بود ها!

پادی:شرمنده ... طول کشید! حتما کار مهمی داشتی که اینقدر منتظر بودی نه؟

وریتی: اره 1 نوشیدنی می خواستم ... اخه خیلی تشنه مه!

پادی:بابا تو دیگه کی هستی!

---------------------------------

لیست فعلی :

نوشیدنی کره ای
شراب عسلی ( واسه دانش اموز ها مجاز نیست )
قهوه به همراه شیر و شکر یا بدون ان ( به سلیقه مشتری!)
چای ساده
چای میوه ای
انواع کیک
انواع اب میوه
انواع میلک شیک ( نوشیدنی مشنگی)
شیرکاکائو داغ یا سرد ( به سلیقه مشتری!)


از پیشنهاد های سازنده شما استقبال می کنیم!

مادام پادی فوت عزیز، این تاپیک یکی از تاپیک هاییه که نظر من رو به خودش جلب کرده و مطمئن باش که چشمان ناظر،این تاپیک رو زیر نظر داره پس مراقب باش که تاپیک چه روندی رو پیش میگیره.مورگان آستکباریسمی


ویرایش شده توسط مادام پادیفوت در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۹:۴۲:۳۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱ ۲۳:۱۶:۴۰

[size=xx-large][color=CC0000]مادام پادیفوت حال ... مادام رزمØ


Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

نازگل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۱ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
از طبقه بالای کافه پادیفوت ... هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
خوب خوب خوب خوب ... خوب هاگرید جان ممنون! پیش تر از این خجالتم نده
ازت به خاطر بازگشایی این جا متشکرم ... قول می دم که حداکثر توانم رو برای اینجا به کار ببرم ... البته من از فردا به مدت 1 هفته به یک مسافرت کوچولو می رم امیدوارم تو این مدت این تاپیک رو دوباره قفل نکنین!

خب مسلما من که نمی تونم خودم تنهایی این جا رو راه اندازی کنم پس از همگی جادوگران و ساحره های گرامی می خوام که با حضور در این جا مارو نه ببخشید منو دلگرم کنن ...

فعلا که اینجا کارمند نمی خواد بعدا اگه نیاز شد خودم اعلام می کنم و اما اولین کار ... زدن پست افتتاحیه !

_______________________________


بشتابید بشتابید

کافه تریا مادام پادیفوت دوباره افتتاح شد!

مکانی برای شما دوست عزیز و هر کس دیگری که با شما نسبت فامیلی دارد یا ندارد!

مکانی برای گذراندن ساعات تفریح شما


منتظرتان هستیم

مکان : هاگزمید ... اون اخر ماخرا ... کافه تریای مادام پادیفوت!

_____________________________

فعلا که کسی اینجا نیست نمی دونم اولین نمایشنامه ام رو با 1 نفر چه جوری می تونم بزنم پس فعلا معافم کنید!

منتظرم .... یادتون نره


ویرایش شده توسط مادام پادیفوت در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۹:۲۷:۳۰

[size=xx-large][color=CC0000]مادام پادیفوت حال ... مادام رزمØ


کافه تریا مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
به نام آنکه عشق را آفرید و در دل ها نهاد

در آزادی فروم بنده و یار همیشگیم توماس جانسون عزیز تصمیم گرفتیم این تاپیک مجدادآ باز شود و این مصادف شد با بازگشت مادام رزمرتای قدیم با شناسه مادام پادی فوت !

نام قبلی تاپیک : کافه سنتی پادی فوت

موضوع : عشق و شکست عشقی و ..

اخطار ! مدیریت تاپیک به عهده ی مادام پادی فوت است ولی در صورتی که مشاهده شود تاپیک به هجو گرایش پیدا میکند بدسه ناظر های انجمن اداره میگردد !
با تشکر هاگرید


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
این تاپیک به علت اینکه مدت زیادی است توش پست نزدین به طور موقت قفل میشه...ممکنه با مشورت ناظران باز بشه!


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
توضيح:قسمتهايي از اين داستان از واقعيت گرفته شده است!

======================


-----25 روز قبل از جشن....مكان:مجموعه رزمرتا*(پاورقي)

ويكتور كرام و ريموس لوپين وارد گفتگو شده اند و كريچر در حال تميز كردن ميز با پيشبند هميشه كثيفش است!
همان موقع آلبوس دامبلدور با سالازار اسلايترين ظاهر ميشن!

دامبل:همين كه گفتم!
سالي:اصلا من با تو يكي كنار نميام.بهتره بري با همون نوم صحبت كني!
كرام:چيه باز چي شده؟...حوص حذف كاربر كردين؟

دامبل و سالي بغل هم مينشينند.
همه شروع ميكنن به حرف زدن!
يه دفعه سالي شروع ميكنه به كشيدن گوش دامبل!!!
دامبل:اوووووي....هووووووي....آييييي....چرا اين شكلي ميكني بابا!....مردم دارن ميبينن!
سالي:يكي گفت اگه ديدمت گوشتو بكشم!حقته!(قابل توجه كوييرل!!).....راستي بچه ها يكي از اعضاي فوق ارزشي! يه پيشنهاد داد!
همه:چي؟
سالي:گفت يه گروه تشكيل بديم به نام « نجات دهندگان كشتي جادوگران!»
همه:ياها هوها هي هي....(صدا خنده!!)
سالي:كارشونم اين باشه كه تاپيكهارو فعال كنن!
همه:يوها هوها هي هي....(صداي خنده!!)
(نكته مشكوكيت برطرف كني!:بچه ها مشكوك ميزنن نه؟!! )

بعد از چندين دقيقه حرف زدن به غيب ميشوند!


-------7 روز قبل از جشن....پنج شنبه....مكان:روبروي شعبه دوم مجموعه رزمرتا!

ريموس در حال قدم زدنه.سر و كله دامبل پيدا ميشه و به سمت ريموس مياد!

دامبل:سلام ريموس!...اوضاع محفل خرابه!...ولدمورت نداريم فعلا!.....و پيشنهاد ميك...
ريموس:مثل اينكه يادت رفته واسه چه كاري اومديم اينجا!
دامبل:ها راست ميگي!...حالا اين رستورانه كه گفتي كجاست؟
ريموس:بيا بريم بهت نشون بدم!

و غيب ميشن!

------همان روز....مكان:روبروي فست فود مادام پاديفوت!!!*(پاورقي)

ريموس:ايناها!
دامبل:سوووووووووت!...عاليه!...ببين راستي نظرت در مورد اينكه ليست شخصيت ها رو به روز كنيم چيه؟
ريموس: اومديم واسه مكان جشن سايت ها!
دامبل:هييييييييم!...زبونتو گاز بگير بچه!...مكان چيه؟


----5 روز قبل از جشن....مكان:درون فست فود مادام پاديفوت!

كرام:نه!...من قبول ندارم!
ريموس:كرام جان خوبه ها!
كرام:نه من غذا ميخوام!
دامبل:بابا كي پنج بعد از ظهر آخه غذا ميخوره؟
كرام:من غذا ميخوام!!!...من عله ميخوام!!
دامبل:خب برو يه دونه بخر!
كريچر:برو بيار!!...مثلا ميخواد چي كار كنه؟...ميزنم از انجمن هاي زير دستم معلقش ميكنم!
كرام يه دونه ميزنه تو سر كريچر!
كرام:بشين سر جات ببينم جن خونگي كثيف!
كريچر:حاجي!...كجايي كه ببيني اين زاخي اومده جاي منو گرفته!!!

در طرف ديگر عله پشت چراغ قرمز گيزر كرده!
عله:آقا ميشه چراغ قرمز رو رد كنيد؟
راننده نگاهي به عله ميكنه و ميگه:نه آقا!
عله:ميگم ردش كن!
راننده:يعني چي آقا!...اصلا پياده شو ببينم!
عله:خودت خواستي!

و در يك حركت آستاكباري و انتحاري و عله آتشفشاني! به آتشفشان تبديل ميشه!
===================
پاورقي:

مجموعه رزمرتا:رستوران بوف!...يا همون بوق!
فست فود مادام پاديفوت:مكان برگزاري جشن فردا!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۷ ۱۲:۴۰:۴۶

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
يك روز قبل از جشن...
رينگ رينگ رينگ
_الو,رون خودتي؟باشه باشه...گفتي فردا ديگه؟باشه باشه.بهشون ميگم.
_الو سلام خانم,الستور هست؟چي حمومه؟بكشش بيرون...بگو كار واجبه.
_الو الستور خودتي؟چرا صدات يه جوريه؟
(اين خط چون توسط ناظر سانسور ميشه خودم سانسورش ميكنم)
_باشه پس فردا سره ساعت سه دمه جاروهاي شركت واحد.
_چي؟بچه با خودت بياري؟نه بابا بچه مردمو چيكار داري,خداحافظ.

_الو كفتر خودتي؟ پس چرا صدات يه جوريه؟
(اين خط نيز چون توسط ناظر سانسور ميشه خودم سانسورش ميكنم)
_باشه فردا دمه جاروهاي شركت واحد منتظرتم.خداحافظ.
----------------------------------------------------------
زمان:روز جشن
مكان:دمه جاروهاي شركت واحد
سدريك:خب بچه ها آماده ايد؟
كفتر و الستور سرشون رو به نشانه ي موافقت تكون ميدن.
سدريك:خب حالا كي بليط داره؟
كفتر و ققي سخت مشغول گفتگو ميشن.
سدريك:باشه,اصلا به من چه؟من با جارو ميرم شمام تا اونجا پياده كز كنيد.
كفتر در حاليكه خيلي خوشحاله:آقا من ميگم اصلا با تاكسي ماگلا بريم.
الستور:من موافق نيستم.
سدريك:منم موافق نيستم.
كفتر:خب راي دو به يك شد پس با تاكسي ماگلي ميريم.
------------------------------------------------------------
مكان:درون پيكان جوانان گوجه اي
زمان:٣٠ ذقيقه قبل از جشن
راننده:داداش كوجا كوچ ميكني ببرمت؟
سدريك:اگه زحمتي نيست دمه قهوه خونه ي مادام پاديفوت پياده ميشيم.
راننده: داداش بيبين اگه مارو گذاشتي سره كار زودتر بوگو كار و زندگي دارم.
سدريك:آقا شرمنده,ميخواستيم بريم طرفاي ميدون توحيد.
راننده پاشو ميزاره رو گاز و با سرعت هرچه تمامتر ميره.
-------------------------------------------------------------
مكان:صندلي عقب
زمان:٢٠ قبل از جشن
سدريك:آره داشتم ميگفتم اوندفعه كه كرام و حاجي و گيليدي از سوراخ اومدن تو تالار خيلي باحال بود.
ققي:ولي كلا كرام خيلي بوقيه.
الستور:اين السامورم باحال بود پستاي بيناموسي ميزد حال ميداد.
راننده(در افكارش):بدبختا معلول ذهنين,بهتره ببرمشون تيمارستان.
--------------------------------------------------------------
مكان:جلوي تيمارستان
زمان:١٠دقيقه قبل از جشن
الستور:اينجا كجاست بزار بخونم,تيمارستانه امير آباد
سدريك:ببينم اين نظر كي بود كه با تاكسي بريم؟
كفتر:
الستور و سدريك تا ميتونن كفتر رو ميزنن.
-----------------------------------------------------------------
مكان:در راه جشن
زمان:٥ دقيقه به جشن
سدريك:خوب شدا از دستش راحت شديم.
الستور:كاملا موافقم.
در پشت سر الستور و سدريك كفتر كه در حال بال بال زدنه رو ميشه پشت ميله هاي تيمارستان به وضوح ديد.
_________________________________________________________
دوستان شهرستاني و كساني كه نميتونن بيان پس كوشن؟بياي و اينجا پست بزنيد.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
كرام و گيلدي در ميخونه مسنجر كنفرانس دو نفره برگزار كردن!
كرام : سلام گيلدي
گيلدي:سلام كرام
كرام:خوبي؟
گيلدي:خوبم...تو خوبي
كرام:ممنون.... ( چقدر ارزشي!!!)!
.
.
.
.
.
.
كرام:گيلدي جون اون مكانه رو براي جشن رزرو كردي!
گيلدي:نه.....يادم رفت...

با گفتن كلمه ي "نه" يك نفر ديگر هم به كنفرانس اضافه ميشه و اون هم كسي نيست با آي دي miladdumbledore2003 !!!!

آْلبوس:سلام دوستان مشكلي پيش اومده...
گيلدي:آره...بينم كسي رو سراغ داري يه شبه يه مكان بره ما رزرو كنه...
كرام:ببين مكان باشه ها!!
آلبوس:خودم!!!!



فردا شب:

آلبوس:عجب غلطي كردم گفتم درست مي كنم..حالا مكان از كجا گير بيارم..آره خودشه روزنامه!!!!
آلبوس يه دسته از روزنامه هاي كنار ميز رو برميداره و ميره كنار تلفن!
دوربين ميچرخه روي روزنامه....
" مكاني مناسب براي پارتي هاي شما!!!رستوران مايك لوري داراي لژ خانوادگي!!با من تماس بگيريد....09121234567 "
آلبوس:الو رستوران هاي زنجيره اي لوري با مسئوليت نامحدود!
صداي ضبط شده ويليام ادوارد:تمام سالن هاي ما تا اطلاع ثانوي جهت پارتي اجاره داده نمي شود!

- چي شده عزيزم...داري با خودت حرف مي زني!!!
آلبوس:نه هلگا جون يه مشكلي برام پيش اومده...
هلگا هافلپاف از آشپزخونه مياد بيرون...
هلگا:چي شده عزيزم!
آْلبوس:دنبال يه مكان مي گردم!!!!!شب كريسمسي همه جا رزرو شده!!!
هلگا:نگران نباش..... مجموعه رزمرتا خوبه!
آلبوس:آره عزيزم.....من هميشه به اين دوستاي ارزشي تو افتخار مي كردم!!


صبح زود ..... دم در مجموعه رزمرتا:
آلبوس:خانم يه مكان جادار و توپ و اسلامي داريد!
رزمرتا:هلگا جون اين شوهر توئه....چقدر بي تربيت يه سلام نمي تونه بده!!!
هلگا:رزي جون خودتو ناراحت نكن.....
رزمرتا:نه عزيزم من مكان به افراد بي تربيت نميدم!!

همه اميد هاي آلبوس براي جشن نااميد شده بود ......



همون شب ... خونه ي آلبوس

آلبوس:چي كار كنم...جشن فرداست!
هلگا:بهترين كار اينه كه سايتو بگرديم يه مكاني كه ده ساله كسي استفاده نكرده رو رزرو كنيم!!
آلبوس:تو چقدر باهوشي من به تو افتخار مي كنم!




دو ساعت بعد:
هلگا:بيا آلبوس جون پيدا كردم.......قهوه خونه ي سنتي پاديفوت!
آلبوس:درسته يه نمه بي كلاسه اما خوبه رزروش كن......



--==--==--==--==--==--==--==--==--==--==--
تمام هدف من از اين همه چرت و پرت نويسي اين بود كه يه تولد مجازي براي جادوگران تو يكي از تاپيكاي سايت بگيريم!!!! و من حس كردم اينجا مي تونه مكان مناسبي باشه....پس شروع كنيد....هر كي ميخاد تو جشن مجازي تولد شركت كنه شروع به زدن پست كنه ( رول هاتون قشنگ باشه..... لطفا!!)


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۴

پیتر پتیگرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
از هرجا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 231
آفلاین
سالاز و کرام در زندان
کرام به یه نقطه خیره هست و
سالاز: کرام چت شده؟
کرام: هرمیون....هرمی اون... هرمیا ون....
زندان بان گلبهی: هشه..... مگه خودت ناموس نداری... خودت خوار مادر نداری...
سالاز:
کرام:
:
کرام: سالاز کی میریم بیرون؟
سالاز: گل نی می دونی چیه؟
کرام: نه.... چیه؟
سالاز: همون وقتی که در اومد
کرام: خب من نمی دونم چیه...
سالاز: مشکل خودته
زندان بان گلبهی: خف .... داش می خوایم چرت بزنیم خبرمونو... ببندین لطفا....
کرام: ببین یه فکری بیا فرار کنیم.... هرمیون... هرمیون
سالاز: چه جوری؟
کرام:خب ببین ... من چند تا نشقه دارم...
سالاز: فکر می کنی 2 روز ارزشو داشته باشه که فرار کنیم؟
کرام: خداییش داره... هیجان... تعقیب و گریز..
سالاز:
کرام: من هرمیون می خوام
زندان بان: دههههه .... مثل اینکه حالیت نمی شه باید یه بلایی سرت بیاد....
دنیس و پیتر و توماس به همراه جاسم وارد زندان می شوند.....
دنیس: خب .... می بینم که...
سالاز: بذار آزاد بشیم....
کرام: هرمیون حالش خوبه؟
دنیس:
زندان بان: حاجی این 24 ساعته داره می گه هرمیون هرچی بهش می گم ببند... حالیش نمی شه....
پیت: خب مثل اینکه یه ذره شکنجه اینجا می چسبه...
دنیس: پیتی باز 6.5 ماهه دنیا اومدی....
زیرگوش پیتر می گه:بذار یه ذره بترسونیمشون....
توماس: اطلااات می دین یا ببریمتون؟
سالاز:یعنی ما قیافمون به احمقا می خوره
دنیس و پیتر و توماس به همراه جاسم:
دنیس: ببرینشون.....
سالاز: نه... نامردیه... نه...
کرام: هرمیون فقط به خاطر تو...
پیت: گل بگیر اون دهنو....
=-=-=-=-=
ادامه بدین... کرام و سالاز در شکنجه گاه...


در جنگ سرباز بی طرف وجود ندارد .....
دامبلدور نمرده ....


بدون نام
سالازار و كرام يه صدايي از دور ميشنون ،
سالازار : چي شده كرام ؟ نوشابه اي ها كه رفتن پي كارشون ؟ صداي چيه ؟
كرام : نميدونم .... مكشوكه . مي تونه صداي چي باشه . فكر نكنم چيزه مهمي باشه بيخيال شو . بيا صفامون رو بكنيم .
سالازار : نه پسر خيلي خيلي مكشوكه ... بايد بريم سر در بياريم . من ميرم پايين ببينم چه خبره .
كرام :
سالازار : ؟
كرام : عزيز من نيروهاي نوشابه اي عزيزتون زدن آسانسور رو درب و داغون كردن . مي خواي 10 طبقه بري پايين پياده با پله ؟
سالازار : بد نگفتيا ! حالا چي كار كنيم ؟
كرام : بايد صبر كنيم تا صدا به ما نزديك تر بشه .
توي هيمن حال و هوا كه اين دوتا داشتن با هم حرف ميزدن ، مرلين داشت از دستشويي ميمرد ! چشاش زرد شده بود !دنيس در گوش مرلين ميگه ،
دنيس : مرلين طاقت بيار اينا نيروهاي گلبهي جديد هستن كه اومدن اينجا . سريعا ميرسن اينجا نگران نباش !
مرلين : آآآي ! دارم ميتركم ! جون مادرت يه كاري كن دنيس !
دنيس : مرلين طاقت بيار نيروهاي سروران گلبهي ما به زودي اينجا ميان و همه چيز رو درست ميكنن . شجاع باش ! به فكر اون آفتابه هايي باش كه داره از مرز خارج ميشه ! فكرشو بكن ! اگه اونا خارج بشه ما ديگه پولدار ميشيم !
مرلين : اي واي ! دارم ميتركم !
صدا نزديك و نزديك تر مي شد ،
سالازار : گوش بده گوش بده ببين دارن چي ميگن .
سالازار و كرام ميرن دم پنجره از دور يه كسي رو ميبينن كه روي سقف وانت نشسته و بلند گو دستشه ، توي بار وانت ده بيستا آدمو ميبينه كه به زور چپوني جاشدن ! يه عكس بزرگ آفتابه گلبهي هم روي دستشونه . بعد يه عالمه جوات رو ميبينن كه سرتا سر خيابون رو گرفتن و دارن وانت و همراهي مي كنن . نيش نيش و كرام بعد از يه مدتي كه جمعيت به برج نزديك ميشد ، فهميدن كه كسي كه روي وانت بود كسي جز توماس جانسون سرور شهيدان گلبهي نبوده ! وانت دقيقا ميرسه به برج . توقف ميكنه ،
توماس پشت بلند گو :
بسم رب الشهدا !
با سلام خزمت شوما ! اين يك فروند اخطاره ! شوخي نيست ! نيروهاي سرورانه گلبهي آفتابه پرور ما آماده به خدمت مي باشند تا هرگونه عمل زد آسلاميتي را پر و پخش كند .
اين آخرين آسلام ! ببخشيد اختار است ! يا به مثال فرزند آدميزاد دو سرور آفتابه پرور ما رو آزات ميكنيد يا نيروهاي عملياتي من دست به كار شوند .
سالازار : اين يارو لنگو ميخواد مارو استاد كنه ؟
كرام : ول كن بابا بذار جيغ و ويغشو بكنه . كاشكي هرميون هم اينجا بود و اين صحنه رو ميديد !
يه هو پنجره ميشكنه و چند تا آفتابه گلبهي پرت ميشن توي ساختمون كه از لولشون گاز گلبهي رنگي پخش ميشد ،
كرام : آخ ! چه چش ميزنه اين رنگ ! من كه چيزي نميبينم كجايي ؟ آخ ! ...... هر ميون .... كجايي ؟ ......
عمله گلبهي پوش : هوووي ! اسم آبجي ما رو روي زبون نيار ...اي كاش بجاي بيل با كلنگ ميزدم توي كلش !
دنيس : جاسم ! جـــــــــــــــــاسم ! بيا اين طنابو باز كن كه مرديم ! مرلين بيدار شو ! مرلين ! الو مرلين .بهع ! حيف شد ! آخرش نتونستي جلوي خودت رو بگيري ! حال بلند شو بيخيخي .
كرام و سالازار هر دو به مدت دو روز در زنداني كه شبيه به آفتابه بود زنداني بودن . طبق راي دادگاه .
_______________________

بي مزه بود ! ولي اجباري . معذرت .



Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۳:۵۶ دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۴

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
ناگهان صدايي از پشت سر مرلين ودنيس گفت
سالازار : اين مال كيه ؟
دنيس و مرلين ازجا پريدند و با ترس برگشتند پشت سرشون رو نگاه كردند و سالازار رو در حالي كه يه آفتابه كهنه دستش بود ديدن
سالازار تكرار كرد : پرسيدم اين مال كيه ؟؟
مرلين يكم خودشو جم وجور كرد و با حالتي تدافعي گفت
مرلين : خوب ماله منه
تا مرلين اين حرف رو زد سالازار آفتابه رو با شدت به سمت اون ودنيس پرت كرد و با عصبانيت گفت
سالازار : حالا ديگه واسه تولد باسيليسك من آفتابه كادو ميفرستي

هرميون

مرلين و دنيس :

-=-=--=-=-=-
كرام : تا 4 ميشمرم بعد ميام تو
1 ... 2... ناگهان تمام نيرو هاي نوشابه اي ميريزن تو م



مرلين و دنيس بهم بسته شدند هرميون هم وايساده بالا سرشون

كرام : اينجا چه خبره
هرميون با غرور ميگه : ديدم زيادي حرف مزنن دستگيرشون كردم

كرام يه نگاهي به اطراف ميندازه و ..
كرام : من به تو افتخار ميكنم عزيزم :bigkiss:
هرميون :

يهو كرام بر ميگرده ميبينخ ملت دارن نگاهش ميكنن
كرام : چيه مگه ادم نديدين
ملت همونطور وايسادن به نگاه كردن
كرام : د پاشين برين دنبال كارتون ديگه
سپس رو به هرميون ميكنه و ميگه
كرام : عزيزم ميخواي باهم يه نوشيدني ولرم بخوريم :slap: :slap:
هرميون : من خيلي كار دارم بايد برم
-=-=-
ميدونم يكم بيمزه شد ولي ساعت 5 صبح همينه ديگه


نمایشنا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.