هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵
#35

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
بچه ها روی هیپوگریفی که بسیار بزرگ تر از حد معمول و به اندازه ی یه هواپیما بود به سیلی از ارکها چشم دوخته بودند که هر لحظه کوچکتر میشد
هیچ کس میلی به این نداشت که آرامش پرواز و دوری از چیزهای اهریمنی که در روی زمین منتظرشون بودو بهم بزنه ولی بعضی از بچه ها با این واقعیت دستو پنجه نرم میکردند .حتی شوق پرواز نمیتونست باعث فراموشی ماموریتی بشه که اگه گروه قربانی نمیشد معجزه بود
بالاخره توماس شروع به صحبت کرد:من بعید میدونم ارکها گول بخورن تازه اگه گول بخورن که مارفتیم بازم از جایی که هستن نمیرن
کنث به هیچ وجه حاضر نبود با این فکر خودشو ناراحت کنه گفت:حداقل میتونیم امید وار باشیم
هاگرید دیگر قیافه ی مصمم خود را نداشت او از صورت نگران توماس به امیدواری کنث به نگاه جنگجویانه پاتی و به سرفه های خشک و صورت زرد لوییس نگاه کرد هاگرید هیچیزی نگفت شاید فکر میکرد ضعیف شدن لوییس و جراحاتی که در طول راه برداشته تقصیر اونه یا حس از خودگذشتگی جسی برای جبران کاریه که هاگرید شروع کرده بود روبیوس لحظه ای شک کرد که غاری که هزاران کیلومتر از هاگوارتز فاصله داشت چرا باید اونارو توی دردسر بندازه
درسته هاگرید خودشو مسئول میدونست:بچه ها متاسفم
بچه ها یکی از دیگری خسته تر بودن حرفی برای گفتن نداشتن و ظاهرا کسی داوطلب نبود که به هاگرید بگه اون مقصر نیست
اندرو:هاگرید الکی با این حرفا وقتو تلف نکن ما تا این جا اومدیم خیلی نزدیکیم مگه نه؟
از حالت چهره ی هاگرید میشد فهمید که تازه ماموریت د اشت آغاز میشد
پاتریشیا که به روحیه بچه ها کاری نداشت گفت:ما الان کنار نمیکشیم یعنی نمیتونیم اگه پرچم سفید بلند کنیم نمیزارن از راهی که اومدیم برگردیم من یه فکری دارم
هاگرید همچنان ساکت و نا امید به نظر میرسید و دیگر از استقبال و لحن همیشگی خبری نبود
پاتریشیا داد زد:هاگرید اگه تا حالا کسی تورو به خاطر اوضاع مقصر نمیدونه برای اینه که تو کارتو کردی ولی اگه الان بکشی کنار هر بلایی سر ما بیاد تقصیر کسی نیست جز تو
واکنش هاگرید همونطور که پاتریشیا میخواست سریع بود بچه ها اونقدر جا خورده بودن که نتوستن فکر کنن با این کار پاتی موافق بودن یا نه
هاگرید:بگو پاتریشیا بجنب وقت نداریم
پاتریشیا نگاهی به همه کرد:اگه ما اونطرف کوه فرود بیایم ارکها مارو نمیبینن یعنی به قول کنث میشه امید وار بود و این قار حتما یه ورودیه دیگه هم داره؟
توماس با حالتی تحقیر آمیز گفت:معلومه که داره منتها به جای ارکها چیزایی رو میبینیم که هرگز ندیدیم
جسی:مثلا چی؟
توماس که جوابی نداشت:من که ندیدم
هاگرید:ادامه بده پاتی
پاتی گلوشو صاف کرد:خوب داشتم میگفتم اگه اون ورودیه دیگه که توماس میگه کجاست
توماس سریع جواب داد:میشه بگی من از کجا باید بدونم؟
پاتی خیلی بیخیال گفت:اوکی توماس نمیدونه پس دیگه کاری نمیشه کرد
جسی با عصبانیت گفت:توماس تو حتما ی چیزی میدونی یالا بگو
جسی به اندرو نگاه کرد تا مطمئن شود که اندرو از او حمایت میکند
اندرو:توماس
توماس :آره یه چیزایی میدونم ولی باید دنبالش بگریدیم تازه شاید نتونیم پیداش کنیم ولی اگه پیداش کنیم و یه سری از ارکها بیان دنبالمون تو غار گیر میوفتیم نه از پشت میتونیم بریم نه از جلو
جسی:باید حواسشونو پرت کنیم
دارن که خیلی وفت بود ساکت گوش میداد گفت:آره ولی تو این کارو نمیکنی اونم با کشتن خودت
جسی نگاهی به اطراف کرد کاملا شوکه شده بود که کسی فکر کرده میخواد این کارو بکنه
اندرو با لحنی محتاط گفت:هاگرید .......ام مم
بچه ها به هاگرید نگاه کردن
هاگرید:چیه ؟
اندرو که بیشتر ترسیده بود: ا .. میگم یعنی ...
اندرو ملتمسانه به بقیه نگاه کرد تا کسی به او کمک کند ولی جسی بالا ی سر لوییس بود و حواسش نبود پاتریشیا داشت توماسو مجبور میکرد وطالبی که در ورد ورودی دومه غار میدونه به یاد بیاره همه به اندازه ی هاگرید گیج بودن دارن شروع به صحبت کرد

دارن:هاگرید اندرو فقط میخواد نظرشو بگه هاگرید منم باهاش موافق
جمله ی آخرو سریع گفت اندرو که کمی از این که شریک جرم پیدا کرده خوشحال شده بود گفت:هاگرید نظرت چیه که از هم جدا شیم؟
هاگرید با ناباوری گفت:چی ؟
اندرو با ترس و سریع جواب داد :هیچی
و خود را به پشت پاتریشیا که حالا تمام حواسش به گفته ی اندرو بود کشید
دارن دنبال پناهگاهی میگشت ولی ناموفق ماند
پاتریشیا که خیلی موذی به هاگرید نگاه میکرد با پوزخند گفت: فکر بدی نکردن یه عده حواس ارکهارو پرت میکنن تا اوون اتفاقی که توماس گفت نیوفته
هاگرید طوری به پاتریشیا نگاه کرد که انگار میخواست پرتش کنه پایین اندرو که یادش نرفته بود تا اوون موقع پشت کی خودشو از دسترس هاگرید دور کرده بود آستین پاتیو کشید تا اونو عقب بکشه
پاتریشیا که عین خیالش نبود گفت:خوب
توماس ادامه داد:هاگرید تصمیم با خودته ولی اگه همونطوری که پاتریشیا گفت(دارن و اندرو از این که پاشون به ماجرا باز نشد نفس عمیقی از سر آسودگی کشیدن) اگه یه گروه از ما و این کار خطری نداره اگه ما کساییو که میتونن پرواز کننو برای منحرف کردن ارکها بفرستیم خوب میشه
هاگرید حالا به توماس نگاه میکرد ولی هنوز با خشم بیشتر از پاتریشیا نیز غافل نشده بود
پاتریشیا نگاهی از سر ناباوری و تحقیر به اندرو و دارن کرد
اندرو:آره کسایی که به حیوون های پرنده تبدیل میشن میتونن چون ارکها خوشبختانه نمیتونن پرواز کنن و بعدشم میتونن پرواز کنن بیان پیش ما
هاگرید اندرو رو هم به گروهی که میخواست پرت کنه پایین اضافه کرد جسی به کمک بچه ها اومد:هگرید تصمصم با خودته و ما هرچی تو بگی قبول میکنیم
هاگرید که خونسردی خودشو بدست آورده بود شروع کرد به فکر کردن
--------------------------------
خوب حالا شما میتونین بگین که از هم جدا شیم یا نه


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۱۵:۱۱:۵۵

پ.و


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲:۰۹ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵
#34

جرج ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۶ جمعه ۴ آذر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
اول یه سوال چرا این پست منو پاک کرده بودید من که گفته بودم اولین پستمه و در ثانی خط ربط داستان را هم که بهم نریخته!!!و ثالثا میدونید من چه قدر برای این پست وقت گذاشتم و ویرایشش کردم.
*********************************
اولا سلام میکنم به همه بچه های گل گریف و ثانیا میگم که این پست اول من در اینجاست!کمی کاستی اشتباه خطا صغیری ثقیلی...به لطف خود
گذشت نمائید.مرسی
*****************
هاگرید با بازوهای پرتوان و تنومندش همه را در زیر سایه فرماندهیش گرفته بود و با این کار سبب شده بود که هر چند خیلی کم ولی از اضطراب
گروه کاسته بشه!
خون در مغز همه به شدت جریان داشت شاید تا به حال در زندگی مجبور نشده بودند که به مغز خود اینقدر فشار بیاورند باید نقشه ای میکشیدند.
ناگهان جسی گفت:(در اواخر پست قبل به ابن موضوع اشاره شده بود که جسی نقشه ای دارد)یکی از خاصیت های چیتا که زمینه ای معنوی هم دارد این است که در موقعی که دیگر هیچ چاره ای نیست میتواند با فنا کردن خود دشمنان دوستانش را هم از بین میبرد بچه ها برای رسیدن به هدفمون غیر از این راه به نظرم راه دیگه ای نباشد.دوستان بدرود در جهان جاویدان خواهم دیدتان دیدار به ان جهان!
کنث:جسی صبر کن اینکار را نکن تو را به خدا صبر کن!
هاگرید:جسی به عنوان یک همسفر و نه به عنوان رئیس بهت دستور میدم که صبر کنی کنث راست میگه حتما یک راه دیگر هم وجود دارد حتما وجود دارد..
جسی:هاگرید قبول کن که راه دیگه ای نیست من برای هدفمون باید اینکا را بکنم
هاگرید:باشه پس فقط چند دقیقه مهلت بده نا بچه ها فکر کنند فقط چند دقیقه!
جسی:ارک ها دارند لحظه به لحظه ها نزدیکتر میشوند من حتی بوی متعفن دهانشان را هم حس میکنم هاگرید اجازه بده این کار را بکنم.
وقتی برای فکر کردن نیست.
هاگرید:گفتم چند دقیقه متوجه شدی یا یه بار دیگه بگم فقط چند دقیقه!
جسی:جسی ساکت میشود و به فکر فرو میرود.
همه دارند فکر میکنند مغزها مثل ساعت کار را میکند.بچه ها انقدر در اعماق وجودشان به تامل فرو رفته اند که حتی سرمای کشنده کوهستان را هم از یاد برده اند.اینها مصداق بارز:یکی برای همه و همه برای یکی هستند.
ولی ترسی کشنده تر از ان سرمای طاقت فرسا وجود همه را در زیر یراق
خود گرفته ترس از اینکه جسی به خاطر گروه فدا شوند نه هیچ کدام از بچه ها نمیتوانند همچین اجازه ای به جسی بدهند ولی میدانند که اگر راه دیگه ای نباشد نمیتوانند مانع جسی شوند.
ذهن ها در تکاپو است توماس به فکر تبدیل سدن به ببر است تا جلوی
این ارکهای خون اشام را بگیرد ولی خودش هم میداند بی فایده است.
کنث میخواهد پیشنهاد دهد که از بالای کوه به پائین بپرند ولی میداند که این میشود خودکشی از ترس مرگ.
هاگرید فکر میکند که میتواند تخته سنگ هائی از کوه بکند تا کوه ریزش کند و ارکها در زیر سنگها مدفون شوند ولی میداند که صد در صد خودشان هم فنا خواهند شد.
دیگر چشم ها غرق اشک شده بود(بچه ها خارج از رول یه چیزی بگم شما اینقدر داستانو قشنگ پیش برده اید و ادمو در جو قرار داده اید که خودمم واقعا الان گریم گرفته)گوئی همه میدانستند که چاره ای جز یک راه باقی نمانده است.ولی حتی فکر پیشمرگ شدن جسی هم اونها را ازار میداد چه برسد به انجامش همه در دل میگفتند نه حتما باید یک راهی باشد حتما باید یک راهی وجود داشته باشد ولی این فرشته کیست که این راه را پیشنهاد کند ناگهان صدائی با طنینی ملایم و قاطع همه را به سوی خود میکشد بله اون پاتریشاست:من یک فکری به نظرم رسید.
هاگرید:زودتر بگو وقت زیادی نداریم
پاتریشیا:هاگرید یادمه که یکبار من وقتی داشتیم به طرف کوه پیش میرفتیم
به تو گفتم که:اگر همه مان در وضعیتی قرار بگیریم که هیچ کدام نتوانیم از نیرویمان در مقابل خطر استفاده کنیم باز هم راه نجاتی هست؟تو در جواب من گفتی:اره اره.......هرچند احتمال عمل کردنش خیلی کمه.
خوب هاگرید حالا بگو اون راه چیست.
هاگرید دست نوازشی بر سر پاتریشیا میکشد و از او به خاطر حافظه اش تشکر میکند و میگوید:راست میگه یک راه هست ولی احتمال موفقیتش خیلی کم است ولی به نظر میرسد که چاره دیگری نیست.
ببینید بچه ها مرلین قانونی در مورد انسانها وضع کرده با این مضمون:اگر
افراد گروهی متحد که حتی در اعماق وجودشان و در خفا هم به هم عشق میورزند در موقعیت مرگ و زندگی قرار بگیرند باید چشمانشان را ببندند و به اندازه چند دقیقه سکوت کنند.ناگهان دهان یکی از اعظای گروه باز میشود و اسم یک فرد دیگر را که در میان انها نیست ولی قلبی پاک دارد خودبخود به زبان میاورد و اون فرد در میان انها ظاهر میشود تا شاید کمکی باشد برای انها!
هاگرید:زود باشید چشمهایتان را ببندید و هیچ حرفی نزنید!
همه چشمهایشان را میبندند و سکوت میکنند!
همه در دل اظطراب خاصی دارند این کار گذشته از اینکه برای انها حکم مرگ یا زندگی را دارد ازمونیست برای سنجش دوستی بین انها.ایا اینقدر که در رسم طبیعت گفته شده به هم عشق میورزند و ایا فردی که مانند
انها به گروه عشق بورزد و قلبی پاک داشته باشد یافت میشود!
ناگهان دهان کنث باز میشود و بی اختیار میگوید:جرج ویزلی
یکدفعه جرج در میان انها حاضر میشود و با چشمانی هاج و واج و خسته که نشان میدهد خواب بوده به انها مینگرد و اولین سوالی که میپرسد این است:اینجا چه خبره؟
ارک ها به فاصله چند ده متری انها رسیدند هاگرید میخواهد به جرج بگوید که دیگر توضیح فایده ای ندارد و کار از کارگذشته است ولی تا هاگرید میخواهد دهانش را باز کند جرج با کلامی قاطع و ناصح و توانمند که حتی هاگرید را هم سر جایش میخکوب میکند میگوید:هاگرید ساکت هیچ نگو من مرلین هستم که دارم از طریق جرج با شما سخن میگویم من همه چیز را به ذهن جرج منتقل کردم و اون الان در جریان همه چیز هست باشد که کمکی باشد برای شما دوستان وفادار!
ناگهان نور چشمهای جرج گرفته میشود و او به حالت اول برمیگردد و میگوید:بچه ها تنها یک راه برای ما مانده اون هم اینکه من چشمهایم را ببندم و به حیوانی که برای من قرار داده شده تبدیل شوم شاید کمکی باشد.جرج روی زمین مینشیند و چشمهایش را ارام میبندد.
ارکها به 20 قدمی بچه ها رسیده اند همه امیدشان را از دست داده اند.
جرج داشت تیدیل میشد ولی به چه موجودی کسی نمیتوانست حدس بزند.چون این موجود هم شبیه شیر بود هم شبیه عقاب.
ناگهان توماس که بارقه های امید کاملا در چشمهایش هویدا بود لب به سخن گشود و گفت:اونننننننننن اون...اون یک هیپوگریف است همه به جرج خیره شده بودند.
ارکها به نزدیکترین فاصله نسبت به بچه ها رسیده بودند.
در یک لحظه نور اطراف جرج خاموش میشود و هیپو گریفی تنومند و حتی تنومندتر از هیپوگریفهای معمولی ظاهر میشود هیپو در اولین اقدام با سرعتی بسیار زیاد بالهایش را بهم میزند و تا چند متر به هوا برمیخیزد.
ارکها بلافاصله از ترسشان تا چندین متر به عقب مینشینند.
هیپو صداهائی از خود درمی اورد هاگرید میگه که هیپو از ما میخواد هر چه زودتر تا ارکها دوباره جلو نیامده اند سوار اون شویم...
هاگرید به عنوان اخرین نفر سوار هیپو میشود و با حالتی دوستانه به زیر شکم اون میزند یعنی اینکه میتونی از زمین بلند شوی.
ارکها به فاصله چند قدمی هیپو رسیده اند.ناگهان یکی از انها که به نظر میرسد رئیسشان باشد صدائی زوزه مانند و شبیه گرگ از خود در می اورد یعنی اینکه حمله کنید یکی از ارکها خود را به روی یکی از پاهای هیپو میندازد ولی قبل از اینکه ارک دوم هم این کار را بکند هیپو از زمین به هوا برمیخیزد و بعد از چند متر بالا رفتن با یک حرکت پا اون ارک را به زمین میندازد.
هوا سخت یرد است و سوز عجیبی دارد ولی برای بچه ها بعد از یک روز مشقت بار و فرار از دست ارکها الان مثل این میماند که تا چند دقیقه قبل در جهنم بوده اند و حالا در اسمانهای بهشت سیر میکنند.
هیپو صداهائی از خود بروز میدهد هاگرید میگوید که هیپو بر این عقیده است که ما تا چندین کیلومتر و تا جائی که از زاویه دید ارکها خارج شویم
سوار بر او از اینجا دور شویم تا ارکها خیال کنند ما رفته ایم و از انجا متفرق شوند تا ما دوباره در وقت مناسب برگردیم.
کنث میگوید:تنها چیزی که فکر میکردم در این دنیا به درد نمیخورد فهمیدن حرفهای یک هیپوگریف بود که الان به این نتیجه رسیدم که سخت در اشتباه بوده ام هاگرید.
همه میخندند و هیپو هم صداهائی به نشانه خنده از خود ساطع میکند...


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۲:۳۵:۵۰
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۸ ۲:۰۴:۴۵


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
#33

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



-بوم... بوم بام ...بوم !
صدای به زمین کوبیدن نیزه های ارک ها گوش فلک را کرد کرده بود ، چندین صف پی در پی که خود صدها نفر را تشکیل میداد !... صداهایی ناهنجار همراه با شیپور گوش خراشی که شنیده میشد منظزه ای کاملا ناخوشایند را تجلی میکرد.

سنسورهای شاهزاده ادوارد!
چند دقیقه ای گذشت و بچه های گروه با حیرت به دره ی ای که بیشباهت به جنهمی از وحشی ها بود نگاه میکردند!
در همین حال هگرید نگاهی به چهره های متعجب گروهش کرد و گفت:
_ زمانش فرا رسیده!
توماس کمی عجب کشید و گفت:
_ به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟؟
لوییس روی سنگی نشست و گفت:
_ زمان اینکه سنسور ها رو فعال کنیم؟؟.... درسته هگرید؟؟؟
هگرید دستی به ریشش کشید و گفت:
_ حدس همتون درسته ، دقیقا مثل زمانی که شاهزاده ادوارد این کار رو کرد و باعث شد نیروهای هر کدوممون جادودان بمونه!... سپس رو به هر کدام از گروه کرد و گفت:
_ بهتره همه دوره هم جمع شیم ، 10 ثانیه به هدفمون که پیروزی بر سیاهای و اهریمنه فکر میکنیم و همه با هم میگیم " مورینو هیپوس" !
همه دوره هم جمع شدند و این کارا انجام دادند چند ثانیه بعد نورهای رنگارنگی از هر یک از بچه ها بیرون آمد و به زمین برخورد کرد ، کمی بعد روی دست هر کدام یک سنسور کوچک قرار داشت که با توجه به شکل تبدیلی آنها (حیوان) ساخته شده بود!
هگرید: خب اینطوری باعث میشه در موقع لزوم و خطر همدیگر رو گم نکنیم!
همه با حرکت سر حرف وی را تایید کردند و به رو به رو خیره شدند!
اندرو که دیگر خسته شده بود گفت:
_ هگرید تو که نمیخوای همینطور منتظر بشینیم و شاهد زیاد شدن ارک ها باشیم؟؟
هگرید نگاهی به اندرو کرد و گفت:
_ مسلمه که نه ، ما باید تا تاریک شدن هوا صبر کنیم !
جسی به سمت مری رفت و گفت:
_ ولی هگرید تو خودت بهتر از همه میدونی که اونا هیچ وقت نمیخوابن !
_بله میدونم ولی باید کاری کنیم تا این اتفاق بیفته!.... یه نقشه برای بیهوشی میتونه موثر باشه!

نقشه ای برای حمله!
10 دقیقه بعد!
_من یه فکر دارم!

-----------------------
آیا نقشه قابل اجرا بود؟؟؟
----------------------
میدونم کمه ولی باید داستان رو ادامه داد!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۱۴:۱۸:۲۰


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵
#32

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
پيش روي در آن كوهستان سرد و مخوف كه ارتفاع برف هاي باريده به چندين متر مي رسيد بسيار سخت بود.از سوي ديگر وزش آن باد سرد و سوزناك كه باعث برخورد غبارهاي برف به سر و صورتشان مي شد ديد آنها را بسيار كم كرده بود.هاگريد در حالي كه كت چرمي و قهوه اي رنگش را كه هميشه آن را به همراه داشت جلوتر از بقيه حركت مي كرد.با هر قدم بچه ها جاي پايي به عمق پنچ سانتيمتر پديدار مي شد كه به لطف وزش تند باد ديگر اثري از آن باقي نمي ماند و به همان برف صاف و سفيد و يكنواخت تبديل مي شد.

هر چند متر صداي يكي از آنها كه پايش تا كمر در برف فرو مي رفت بلند مي شد و وقفه اي در حركت آنها پيش مي آورد.هاگريد كه ديگر تحمل نداشت سرش را برگرداند و گفت:
_به حيووناتون تبديل شيد اينطوري كمتر احساس سرما مي كنيد.
توماس كه چندان راضي به نظر نمي رسيد گفت:
آخه اونجوري كه ديده ميشيم.يعني منظورم اينه كه موجودات اينجا مي تونن به راحتي مارو پيدا كنن.دارنو نگاه كن حتي با وجود ان برف از فاصله ي 200 متري ديده ميشه.
هاگريد كه كاملا نگراني از چشمانش مشهود بود نگاهي به چه ها كه به شدت سردشان بود كرد و گفت:
چاره ي ديگه ايي نداريم توماس.
توماس كه پافشاري مي كرد گفت:
آخه.....
هاگريد كه عصباني شده بود گفت:
ببينم تو فكر بهتري داري.اينجوري قبل از رسيدن به غار هممون يخ مي بنديم.
توماس زير لب غرغري كرد و به گربه ي زيبايي تبديل شد.بقيه نيز همين كار را كردند و به حيوان خودشان تبديل شدند.اينبار راه رفتن بسيار بهتر و آسان تر بود و پوست مقام آن حيوانات غير طبيعي آنها را در مقابل هرگونه سرمايي محفوظ مي ساخت.

پس از نيم ساعت چهره ي سترگ و عظيم كوهي در مقابل چشمان خوشحال بچه ها پديدار شد.هاگريد گفت:
بچه ها ديگه چيزي نمونده غر وحشت پشت اين كوهه.اسم اين كوه ،كوه مرگه.
با گفتن اين جمله چهره ي همه درهم رفت.
هاگريد جلوتر رفت و گفت:زود باشين راه بيفتين.صعود از آن كوه مرتفع كه لايه اي از يخ آن را پوشانده بود بسيار دشوار بود.پس از ساعتها تلاش و كوششش سرانجام همگي به بالاي آن كوه كه برخلاف پايين آن بسيار گرم و داغ بود رسيدند و چهره ي غار وحشت به همراه دو برج مرتفع آن كه سر از ابر ها بيرون آورده بودند كه هنوز هم صدها كيلومتر با آنها فاصله داشت نمايان شد.
جسيكا در حالي كه اطراف را از نظر ميگذراند گفت:
واو غار وحشت اينه؟
هيچ كس نمي خواست به آن سوال پاسخ دهد زيرا حتي چهره ي و منظره ي آن غار بسيار وحشتناك و مخوف به نظر مي رسيد.
در همين حال صداي فرياد يكي از آنها بلند شد.
صداي كنث بودكه در لبه ي ديگر كوه چشمش را به پايين دوخته بود و با دست به بچه ها اشاره مي كرد.همه جلوتر رفتند.
صداي صوت و فرياد هاي تعجب و خشم و از بچه ها خارج مي شد.
ده ها هزار ارك در آن پايين بودند و فاصله ي بسيار زياد غار وحشت و كوه را پر كرده بودند.جمعيتي وصف نشدني كه هر كس ديگري بود حتي با ديدن آن نيز از حال مي رفت.
...................................................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۵
#31

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
بچه ها که معلوم بود هم به شدت ترسیده بودند وهم خوشحال به سرعت به راه افتادند.. ده دقیقه گذشت و ان ها با سکوت داشتند به راهشان ادامه می دادند که کنث با تعجب گفت:هااااااااااا بچه ها شما هم اون چیزی رو که من دیدم دیدی؟
هاگرید به ارامی ولی محکم گفت:کنث منظورت چیه یکم واضح تر صحبت کن.
کنث یک دقیقه ی بعد حتی نمی تونست باور کنه که اون رو خودشم دیده ...زیبا بود ..به شدت زیبا ...هر کسی به جای کنث بود سر جاش میخ می شد و فقط به تماشای اون می پرداخت کنث داشت به اون فکر می کرد که یک دفعه دید هاگرید با حالت شوک مانندی که انگار هیپنتیزم شده باشه داره به بچه ها می گه تبدیل شید ..کنث با شنیدن این حرف دستش رو به روی سینه اش گذاشت و تبدیل شد به ببر . وقتی کامل تبدیل شد رو به هاگرید کرد و گفت:هاگرید چه اتفاقی افتاده ..
هاگرید من من کنان در حالی که فقط به رو به روش نگاه می کرد گفت:من همون چیزی رو مطمئنا .. همون چیزی رو دیدم که تو دیدی .
کنث که متعجب شده بود گفت :ام من فکر می کنم شاید فقط اونو حس کردم ...و این که اون خیلی زیبا بود من هیچ چیز خاصی توی اون ندیدم که به اندازه ی تو ناراحت بشم.
هاگرید که حرف های کنث رو نمی تونست درک بکنه گفت:مرلین کبیر خوب معلومه که تو چیز خاصی توی اون ندیدی ولی باید بگم که این به خاطر این بود که تو به اون به اندازه ی کافی دقت نکردی چون فوری گفتی که دیدیش .
کنث که می خواست بدونه واقعا چی گذشته برای هاگرید گفت:اما اون چیز خارق العاده ای نبود.....
هاگرید به سرعت پرید وسط حرف کنث و گفت:خوب البته اضافه می کنم به حرفام که اون اسمش فنمخ هست .
_fenamkh
اوهوم اره ..
_اما منظورت چیه؟
هاگرید با حالتی که نشون می داد می خواد کاری بکنه با عجله رو به کنث کرد و گفت :این فقط مخفف اسم اونه و یعنی فرشته ی نجات دهنده ی محافظ خطرناک و بقیه ی حرفشو خوردو دوید به طرف بالا جایی که بتونه جلوتر از همه ی بچه ها حرکت بکنه.





خوب باید بگم منو خفه نکنید چون فکر کردم شمشیر به یه همچین چیزی احتیاج داره


[i


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۵
#30

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



شمشیر شاهزاده ادوارد بعد از هزاران چرخش در آسمان لاجوردی رنگ بر روی تخته سنگی برخورد کرد و با درخششی چند دقیقه ای صامت روی آن فرود آمد!
هاگرید که مهمترین کار را در آن واحد گرفتن شمشیر قدرتمند ش میدانست با سرعت هر چه تمام به سمت تخته سنگ بلندی رفت که آن سویش پیدا نبود!
در سویی دیگه پاتریشیا با معجونی که جسی به او داده بود نیروی خود را پیدا کرد و چند لحظه بعد تعادل خود را برای راه رفتن یافت!
همه ی گروه به دنبال هگرید راه افتادند ، توماس که سریعتر از بیقه خود را به هگرید رسانده بود مانند مجسمه ای ساکت و بی حرکت به رو به رویش خیره گشت!... زمانی اندک سپری شد تا همه پشت آن تخته سنگ بلند قامت و عظیم اجثه را که به کوهستان پوشیده از برف بود را ببنند!
باد سرد و سوزناکی در حال وزیدن بود ، گویا با دیدن بچه ها بر شدتش افزوده گردیده بود زیرا غبارهای برفی به آسمان برخاست!
همه ترجیح میدادند به حرفهای سرگروه خود - هگرید - گوش فرا دهند !... هگرید نگاهی به اطراف کرد و در حالی که بخار از دهانش خارج میشد گفت:
_... نباید زمان رو طلف کنیم، ما راهی جز این کوهستان نداریم! ولی
آندرو که داشت دستاشو از شدت سرما به هم میمالید گفت:
_یادمه توی یه کتابی خوندم میتونیم با نیروی ستاره ای که در یخ در آتش متولد میشه در برابر بهمن و ریزش کوهستان ایمن باشیم!
هگرید دستی به ریشش کشید و گفت:
_ جسی ستاره هات میتونن کاری انجام بدن؟؟
جسی لبخند ملیحی زد و گفت:
_ حتما ، نباید نیروی ستاره های کیهانی رو دسته کم بگیری!... فقط باید بخارهای موجود در جو با خوشه ی پروین مطابقت کنه که کار مشکلی نیست!... فقط 3 ثانیه طول میکشه!
هگرید نفس راحتی کشید و گفت:
_ بسیار خب ، شروع کن !... سپس رو به دیگران کرد و گفت:
_ همگی برین کنار!
همه ی بچه ها 1 متر عقب تر رفتند ، جسی از تخته سنگ بالا رفت تا محوطه را تحت کنترل داشته باشد ، سپس به چیتا تبدیل شد و ستاره های درخشانه روی بدنش با درخششی وصف ناپذیر و خیره کننده ظاهر شد و به ترتیب به سمت آسمان رفت و ردش روی بدن جسی ماند!... 7 ستاره به ترتیب اوج میگرفتند ، تا آنجا که از با چشم غیر مصلح قابل دید نبودند ولی انگار جسی میتوانست ببیند زیرا زیر لب میگفت:
_ ملواس آستراس ، دلیگونس!
جسی چند بار این را تکرار کرد تا اینکه در گوشه ای از آسمان پهناور گیتی نوره نارنجی رنگی ظاهر شد!... 3 ثانیه گذشت و آن نور ناپدید شد ، سپس بهمن عظیمی به سمت آنها شروع به ریزش کرد !... ترش به وضوح در چهره ی تک تک بچه ها ظاهر گردیده بود ، فقط چند متر مانده بود تا آنها زیر آواره بهمن گم شوند ، نگاه همه روی جسی متمرکز شده بود!
چیتای قهوه ای رنگ ناگهان شروع به غرش کرد و گفت:
_درمو زامیاس!
در همین حال ، حاله ای به شکل نیم دایره روی همه بچه ها پدیدار گشت و آنها را از خطری که از بیخ گوششان بود نجات داد!
همه نفس راحتی کشیدند ، چیتا شیرجه ای زد و به جسی تبدیل شد و گفت:
_ خب هگرید میتونیم ادامه بدیم!

----*----*-----*----*----
تولد ستاره در یخ و آتش!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۹ ۲۲:۲۳:۴۲


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
#29

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
پاتریشیا بالای سر هاگرید ایستاد حدود بیست دقیقه بود که هاگرید انجا نشسته بود و هیچ صدایی جز صدای باد که در میان درختان زوزه میکشید نبود غار وحشت قربانی خود را گرفته بود حال در آرامش به سر میبرد
پاتریشیا شمشیرش را کشید و گفت:هاگرید پاشو وقت نداریم
جسی که اشکاشو پاک میکرد گفت:یعنی خاکش نکنیم
توماس که معلوم بود شکه شده گفت:تا آخر عمرمون باید بیل بزنیم تا واسش قبر بکنیم
هاگرید که دوباره خودشو پیدا کرده بود بلند شد:نه نمیشه وقت نداریم بچه ها همتون دیدین الان چه اتفاقی افتاد پس مراقب باشین آماده این؟
بچه ها همه بلند شدن و خودشونو جمعو جور کردن هاگرید شمشیرشو کشید و جلو رفت
همه به دنبال هاگرید رفتن
جسی:هاگرید تبدیل شیم؟
هاگرید :فعلا لزومی نداره
گروه ضربت آرام و به دور از نشاط همیشگی به سمت ورودی قار به حرکت درآمد کاملا معلوم بود بجه ها به سختی جرات میکنن نفس بکشن شمشیر شاهزاده ادوارد دیوانه وار برق میزد و در تاریکی غار اهریمنی میدرخشید
دارن:اوچچچچچچ
همه ی سرها به سمت دارن برگشت با این که در تاریکی تنها چشمهای دارن که برق میزد معلوم بود دارن ادامه دارن از این که گروهو نگران مرده ناراحت بود:چیزی نیست فقط پام رفتو آب خیس شد
بچه ها آهی از سرآسودگی کشیدند
پاتریشیا که درست پشت سر دارن بود گفت: واستین
بچه ها که احساس بدی از شوکه شدن و آسودگی داشتن دوباره خشکشون زد
پاتریشیا به دارن نزدیک ش دست دارنو گرفت و یه قدم آوردش عقب دارن از آب بیرون اومد
هاگرید که همین الان متوجه شده بوداد زد:آب؟؟؟؟؟ مراقب باشین تو آب نرین
ولی دیر شده بود پاتریشیا دارنو از آب کشیده بود ولی جسی که بعد از اعلام دارن با آسودگی درون آب بود هاگرید به خاطر قدمها ی بلندش از آب گذشته بود بدون این که متوجه وجود اوون بشه
توماس:جسی پاتو بیار بیرون
جسی سعی کرد پاشو بکشه بیرون در حالی که نفس نفس میزد گفت:نیمشه نمیشه
پاتی و توماس به سمت جسی رفتن وسعی کردن پای جسی رو از آبی با سی سانتی مترعمق بکشن بیرون بکشن
بعد از چند لحظه ناکامی صدای خروش آب بلند شد
اندرو به سمت راست اشاره کرد:آب داره با فشار میاد
پاتریشیا داد زد:هاگرید شمشیرتو بنداز
پاتریشیا شمشیر هاگریدو گرفت صدای خروش آب هر لحظه بیشتر میشد پاتریشیا شمشیرو بال برد خالکوبی هایی که شب اول پیوستنش به گروه رو بدنش بود دوباره ظاهر شد صدای خروش آب نزدیک تر شده بود پاتریشیا شمشیر قدرتمند ادواردو پایین آورد و به سطح آب بی حرکت زد آب بلند شد و و پای جسی روی زمین سرخ معلوم شد توماس جسی رو گرفت و به طرف خودش کشید از سمت راست آب با فشار اومد و به سمت چپ رفت بچه به موقع خودشون به اندازه ی کافی عقب کشیدن و از مسیر آب دور شدن پاتریشیا بعد از عقب به پشت رو ی زمین افتاد ولی شمشیر ادوارد........
-----------------------------------

من خوبم خواهشنا نکشینم یا فلج کنین یا روانی درمورد شمشیرم که هنوز چیزی نگفتم
ولی نظر من اینه که آب ببرش یه مدت گم شه ولی بازم با خودتون


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۸ ۱۹:۰۳:۰۲

پ.و


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۳:۲۰ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
#28

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 334
آفلاین
زمان تصمیم گیری :
صحبت تایم و هاگرید تمام شده بود هگرید با شمشیرش ور میرفت گویا در صحبتش امتنایی داشت آندرومیدا که صورتش غرق در خشم وصف ناپذیری بود به اون چشم غره ای رفت :
قصد نداری بگی چی شده روبیوس ؟
هگرید ؟؟: خب تایم هم همراه ما میاد. این طوری نگاه نکنید اون خطر ناک نیست سالها پیش حدود 70 سال پیش شاهزاده ادوارد کاری برای آبا و اجداد او کرد که شاید حتی اگر از گرسنگی هم بمیرد به ما آسیبی نمیزند شاید اون روزی که نسلشان در حال انقراض بود ادوارد کاری کرد که غول ها امروز حامی ما باشند .

جسی : این خبر خوبی بود هگرید حرف مهم تری باید باشه
هگرید که گونه هایش گل انداخته بود گفت : از همه تون ممنونم که تا اینجا منو همراهی کردید ولی باید بهتون صادقانه بگم حتی با وجود تایم هم خطرات زیادی ما رو تهدید میکنه از همتون ممنونم ولی هر کس میخواد گروه رو ترک کنه آزاده شاید آخره این سفر هیچ کدوم از ما .. هیچ کدوم از ما دیگه همدیگرو
توماس با خس خس خصمانه ای حرف اون رو تکمیل کرد :
یا به عبارت بهتری بمیریم هگرید راستشو بخوای برای من مهم نیست ولی نمیتونم زنده باشم و بازگشت نیروی غار حشت رو ..
جسی ادامه داد : ببینم برای منم همینطور هگرید .
و پچ پچ های تایید از همه بچه ها برخاست .

غار وحشت اولین قربانی خود را میگیرد
در تاریکی جنگل قدم گذاشته بودند هگرید بر خلاف همیشه در انتهای صف قدم میگذاشت و پچ پچ کنانبه همراه تایم حرف هایی رو رد و بدل میکردند .
کرختی هنوز در بدن لوییس وجود داشت جسی در کنار او راه میرفت تا مراقب او باشد آندرو تبدیل شده بود تا انرژی خود را ذخیره کند رون و پاتریشیا در حال بحث کردن بودند .
این فریاد هدویگ بود که همه رو به خود آورد همه به او خیره شدند اما او انگار شوکه شده بود و به جلو خیره شده بود.
گذازه ای از دهانه ی غار که اکنون پیدا بود خارج شده بود و به طرف آنها می آمد همه فریادی سر دادند .
تایم با حالتی آمرانه رو به همه گفت : به سرعت به عقب برگردید
هگرید : ولی تایم تو چی ؟ فرار کن
اما نگاه خصمانه ی تایم کافی بود تا همه به طرف عقب با شتاب فرار کنند گلوله همچنان نزدیک میشد . در ارتفاع بود در خال رسیدن به گروه بود تایم خودش را سد راهش قرار داد گلوله با سینه ی او برخورد کرد نوری مانند فلش دوربین عکاسی ظاهر شد گلوله ناپدید شده بود و دارن به طرف تایم که ایستاده بود دوید : تایم کارت عالی بود طوریت نشد ؟ تایم تایم

جاودانه باد :
بر سر پیکر بی جن و عظیم او که مانند یخچال قطبی طبیعی سرد بود زانو زده بودند . هاگرید یک بار به سختی یکی از پلکان او وبار دیگر پلک دیگر را بست . چقدر پاک و ساده آرمیده بود !
انقام انتقام تو را خواهم گرفت
این هاگرید بود که مشت خود را گره کرده بود واین حرف را فریاد زده بود هیچ وقت کسی او را چنین عصبانی ندیده بود هگرید می لرزید و چشم هایش از اشک مطهر شده بودند .
قطره ی اشک از گونه هایش افتاد دارن با دیدن این صحنه با خود گفت : تایم یادت جاودانه باد !


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵
#27

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
بچه ها که کاملا از حرف های ردوبدل شده بین روبیوس و دیگوری متعجب شده بودند سعی داشتن به نحوی از قضیه سر در بیارن و از هاگرید بپرسن که در مورد چی حرف می زنی؟ولی همگی خسته تر از اون چیزی بودن که فکرشو می کردن به خاطر همین رون که دیگه هم گرسنه بود و هم تشنه و از طرفی اسیب زیادی هم دیده بود از مرلین خواسته وقتی سنگ زیر پاهاش قلط خوردو اونم انگار که خودش خواسته باشه نشست زمین حدود یک ربع حتی نمی خواست حرف بزنه بچه ها هم که دیگه دیدن رون نشسته گفتن حالا بد نمیشه که ما هم دو دقیقه استراحت بکنیم ...
کنث همون طور اروم و بی حوصله داشت خم می شد که بشینه کنار رون که یک دفعه رون گفت:کنث به نظرت اونا دارن در مورد چی با هم حرف می زنن؟یعنی تو هم فکر می کنی اون واقعا غوله یا نه؟
کنث که نمی دونست چه جوابی می تونه به رون بده می خواست بحث رو کامل عوض بکنه که دید این قضیه برای خودشم پیچیده س به خاطر همین بلند شد تا از هاگرید جوابشو بپرسه که با دیدن قیافه ی خسته و افسرده ی هاگرید که داشت با غول حرف می زد از کارش منصرف شدو نشست کنار رون و تا چند دقیقه بدون اهمیت به سوالای رون اروم هر چی که توی مغزش می گذشت رو حلاجی کرد و با دقت روی حدس هایی که می زد فکر کرد


[i


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
#26

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 332
آفلاین
افشای یک راز

هاگرید باز هم به تپه سنگی نگاه کرد.مطمئنا آن غول را جایی دیده بود.غول پوستی صخره مانند داشت اما فقط رنگ آن اینگونه بود.ریش بلند و قرمزش بر روی سینه اش ریخته بود و بر خلاف دیگر غول ها صورت مهربانی داشت.دستهای تمیزش نشان از ادب او بود و بر خلاف دیگر غول ها ناخن های کوتاه و تمیزی داشت.کفشی از جنش چوب بلوط به پایش بود و روی آن را چرم پوشانده بود.کوچکتر از حد معمول بود.
کم کم به یادش می آمد.اما قبل از اینکه اسم را به زبان بیاورد استرجس گفت:
- تایم...اسمش همین بود نه؟
بقیه فقط چند بار این اسم را در گذشته شنیده بودند.
- درسته...توی کتابخونه ها وایت تورنادو بود.چیزایی زیادی دربارش میگن.اما ای غول اصلی نیست.
ربیوس با تشر گفت:توماس...خواهشا این اطلاعات رو بیخودی پیچیده نکن.
جسی که کم کم یادش می آمد گفت: این از نوادگان غول های زمانه.معلوم نیست چی هستن ولی یه جور غولن.این باید از آخرین هاشون باشه.گفته میشه اونا از ابتدای زمان بودن.حتی از زمان انفجار بزرگ.زادگاهشون هم در پای درخت ایگدراسیل* بوده.خیلی خیلی باهوشن.البته خیلی از این بزرگترن.معمولا به چهارصد و پنجاه متر میرسن.این باید یکی از دورگه هاشون باشه.(در این لحظه روبیوس به آرامی غر غر کرد)

آندرومیدا که از این سکوت ناگهانی معذب شده بود گفت:خب...تا کی میخوایم اینجا وایسیم؟بهتره یا به راهمون ادامه بدیم یا بریم یا تایم...اسمش همین بود؟!... صحبت کنیم.فراموش نکنید در هر 22 دقیقه 300 ارک ساخته میشه.
ربیوس همه آنها را از نظر گذراند و گفت:تبدیل میشیم و پیش تایم میریم...

تایم گمشده

آنها به آرامی جلو رفتند.البته مطمئن بودند تایم آنها را در آن فاصله دور هم میدید.طبق گفته جسی حواس تایم ها بسیار قدرتمند از همه موجودات دیگر بود.
سر انجام آنها در نزدیکی تایم قرار گرفتند.تایم نگاهی به آنها انداخت و آه کشید.(تمام درخت ها تا فاصله 1 کیلومتری در اثر آن باد گرم تکان خوردند).او روی زمین چمباتمه زد و گفت:گروه ضربت....خیلی وقت بود که پیداتون نبود.
افراد که متوجه این موضوع شدند یکی یکی به شکل حقیقی خود در آمدند.سپس تایمز ادامه داد:
- با این اندازه هایی که دارین هیچ کس شک نمیکنه که حیوون غیر عادی هستید.این گوریل 30 متری...
صدایش با سرفه ای خشک قطع شد که با وجود تلاشش برای ایجاد کمترین باد اما در درخت از جا کنده شدند.
ربوس رو زمین زانو زد و شمیشیر رو بر روی زمین فرو کرد.سپس با سری خمیده گفت:
- جانشنین ادوارد احترامات بسیار خود را تقدیم تایم میکند و از وی تقاضای یاری دارد.
تایم نگاهی به روبیوس کرد و گفت: یاری میشوید اما نام من تایم نیست.میتوانید دیگوری صدام کنید.اما جانشین ادوراد یک غول دورگس؟(البته این حرف را بسیار مودبانه اما با کنجکاوی و شک گفت)
- دیگوری...خودت میدونی که انتخاب حانشین ها چطوری انجام میگیره.نه من میتونم جزئیتاش رو بگم ونه تو.
- درست میگی.خب...

=====================================
* ایگدراسیل که طبق افسانه های باستانی اسکاندیناوی درخت زبان گنجشکی است که آسمان ها و زمین رو نگه داشته.ادین خود را نه روز از این درخت آویزان کرد و...


ویرایش شده توسط توماس جانسون در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۵ ۱۲:۳۰:۵۲

کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.