رونان عزيز جواب سوال يك رو مي دونستم.چون دلتورا رو خونده بودم و مي خواستم هرچه زودتر تايپ كنم و بفرستم ولي هلگاي عزيز لطف كردن وجواب رو دادن در نتيجه براي اينكه تكراري نشه اين يكي رو از روي منطق خودم نوشتم و اگه زياد جالب نيست خودت ببخش.
.......................................................................
1.ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را با تهديد به کشتن پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي گذارد : اين که در برابر مردم کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه باشد و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر ازدواج مي کند و اگر سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ولي بعد انديشيد که هر دو سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد ...من فكر مي كنم دختر همه ي مردم اون منطقه رو براي اين كار جمع بكنه چون مي دونه در حضور جمع شانس بيشتري خواهد داشت.بعد از اينكه همه ي جادوگر ها و ساحره ها رو جمع كرد دستو داخل كيسه مي ذاره و نگ سايهو درمياره.و جادوگر سياه به خيال خودش پيروز شده و لي بعدا مي تونه سنگ دوم رو هم دربياره و به جادوگراي ديگه نشون بده كه اين جادوگر پليد قصد فريب دادن اونو داشته.به اين ترتيب جادوگر رسوا ميشه.
در اين صورت مسئله از دو حالت خارج نيست:
يا جادوگر مي رود و دست از سر دختر برمي دارد.
و يا در صدد جنگ برميايد ولي به علت زيادي تعداد جادوگران ديگر شكست خورده و مي ميرد.
2.کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟الف ) قتل و کشتار زنجيره ايب ) شوراندن ديوانه سازهاج ) دزدي از گرينگوتزد ) شورش بر عليه وزير!من فكر مي كنم قتل و كشتار زنجيره اي.و براي اين دليل خودم رو دارم چون:
براي ديوانه ساز ها مردم مي تونن طرز اجراي سپر مدافع رو ياد بگيرن و به راحتي با اونا مقابله كنن كه البته پس از قتل و كشتار زنجره اي در درجه ي دوم اهمييت قرار دارد.دزدي از گرينگوتز كه هيچگاه امكان پذير نبوده و نيست چون به گفته مسئولان گرينگوتر اين بانگ با طلسم هاي مختلفي جادو شده كه اگر بر فرض محال شخصي با وفقيت از آنجا بيرون برود باز از شدت گرسنگ خواهد مرد.شورش عليه وزير هم يك امر طبيعيه در همه ي كشور ها و دولت ها كه اگر وزير كارشو به خوبي انجام نده عليه اون شورش مي شه.
پس پاسخ سوال دو:قتل و كشتار زنجيره اي.
3.شب تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را به دنبال يك ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ! بلكه به راه خود ادامه مي دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه پيرزن همسايه از دست عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح رول و كيفيت طنزنويسي شماست....پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه لطفا...در ضمن، سوژهيابي هم اهميت زيادي داره...)نكته ي دستوري قبل از داستان:اگه در طول رول با چنين چيزي(............) برخورد كرديد بدانيد كه فحش هاي بدي در آن نهفته است و براي جلوگيري از بد آموزي سانسور شده است.
در ضمن خواندن اين داستان براي افراد زير 16 سال ممنوع است.(تبليغ منفي رو حال كرديد)
من دارم به پيرزن نزديك مي شم تا از اوضاع و اخبار اصلي با خبر شم.
پيرزن با حالتي لرزان و اينجوري
رو به من كرد و در حالي كه محتويات دماغش به آرامي در حال پايين آمدن بود گفت:
پسرم گربمو نجات بده عروس (.............)مي خواد اونو بكشه.
من:باشه مادر.الان مي رم.
پيرزن كه ظاهرا دهان بدي هم داشت گفت:من مادرتم؟(.............)گفتم گربمو نجات بده.
من كه به عروس پيرزن حق مي دادم گفتم:
چشم.
يدونه حركت آقا اسميتي درآوردم و به طرف برج آپارات كردم.
عروس پيرزن در حالي كه وايـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي.كات از اول شروع كنيد.(عروسه لباس غير آسلامي پوشيده بود)
از اول:
من دارم به پيرزن نزديك مي شم تا از اوضاع و اخبار اصلي با خبر شم.
پيرزن با حالتي لرزان و اينجوري
رو به من كرد و در حالي كه محتويات دماغش به آرامي در حال پايين آمدن بود گفت:
پسرم گربمو نجات بده عروس (.............)مي خواد اونو بكشه.
من:باشه مادر.الان مي رم.
پيرزن كه ظاهرا دهان بدي هم داشت گفت:من مادرتم؟(.............)گفتم گربمو نجات بده.
من كه به عروس پيرزن حق مي دادم گفتم:
چشم.
يدونه حركت آقا اسميتي درآوردم و به طرف برج آپارات كردم.
عروس پيرزن يك چادر آسلامي از نوع حزب اللهي پوشيده بود كه فقط چشماش مشخص بود.يك دفعه چادرشو درآورد و
وايـــــــــي اي خدا (خوانندگان از كات كردن معذوريم پس براي بد آموزي نشدن برنامه چشمتان را ببنيديد.)
من كه جو گيزر شده بودم گفتم:
آي بيا اينجا بيا اينجا بيا اينجا .اونجا نه. حالا بيا اينجا بيا اينجا بيا اينجا اونجا نه.
ملت:
من كه ماموريتيم را بياد آورده بودم اينجوري شدم
و براي اينكه ضايع نشم رفتم جلو گفتم:خانم لطفا گربه رو بده.
خانم:نچ
من:جانم؟
خانم:گفتم نچ من بايد اون پيرزن رو ادب كنم.
من در حالي كه آدرنالينم رفته بود بالا گفتم:خانم اون پيرزن بچگي كرده.جووني كرده نه ببخشيد پيري كرده شما به بزرگي خودتون ببخشيد.اين كارا در شأن شما نيست.
خانم:نه بايد اينو بكشم.
من :نه باب.گفتم كه اينكارا در شأن شما نيست.اون گربه رو پس بديد. به بزرگي خودتون ببخشيدش.اوكي؟
خانم:چي؟
من:لئوناردو داوينچي.
حالا اون گربه رو پس بديد.پس مي ديد.؟
خانم در حال كه با خودش كلنجار مي رفت و وول وول مي خورد گفت:باشه بيا اينم گربه.
من كه دوباره از هوش خودم مدهوش شده بوده بودم هوشيارانه گربه رو گرفتم و به پيرزنه پسش دادم.به قول عادل فردوس پور چه مي كنه اين بازيكن نه ببخشيد كاراگاه.
[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �