"صبر كنيد هيشكي بدون اجازه ي من از جاش تكون نخوره!"
همه نگاه ها به سمت در مكاني كه اين صدا از اونجا اومده بود خيره ميشه!!!
شخصي با چهره ي بسيار جدي جلوي در ايستاده بود عده اي هم كنارش ايستاده بودن
اون دستشو به طرف سرژ دراز ميكنه و ميگه :
اگه يك قدم حركت كني نصف بدنت ميپره
سرژ كه كم كم داشت رنگش سرخ ميشد گفت:
بابا جون مادرت بي خيال من شو دارم ................
_ يك بار بيشتر تكرار نميكنم تكون نخور!!!!!!!!!!!!
اون شخص يك قدم اومد جلو و به دور و اطراف خودش نگاه كرد
در آن طرف آلبوس خواست بره وگفت:اگر بار گران بوديم رفتيم....... اگه مهربان بوديم رفتيم.........
اون خواست به سمت در خروج بره ولي يكي از طرفداراش گفت:
جون مادرت نرو نرو........
آلبوس: ولم كن بابا ميخوام برم......
طرفدار دست آلبوس رو ول كرد و به جاش گلدوني رو برداشت و پرت كرد توي سر آلبوسي........
آيييييييييي...............................................
اين صداي سرژ بود (گلدون خورد توي سر آلبوس ولي سرژ گفت
)
سرژ از جاش بلند شد رنگش كاملا قرمز شده بود به زور گفت:
بابا ميخوام برم دستشويي...............................
شخص:ميتوني بري !!!!!!!!!!!! هي تو دنبالش برو!!!!!!!!!
يكي از افراد همراه اون شخص به دنبال سرژ حركت كرد.
در اين طرف
آلبوس با يك حركت زيباي شيرجه اي خودشو انداخت روي زمين......
طرفدار از جاش بلند ميشه و ميگه:البوس جون من نمير من دوستت دارم من.............(به علت بي جنبگي سانسور شد)
آلبوس هنوز داشت روي زمين آه و ناله ميكرد در همون حال گفت:
به جان خودم به مادرت ميگم...............................
طرفدار:بابا اشتباه كردم......ببخشيد به خدا.........
طرفدار شروع به گريه كردن كرد
آلبوس:ميگم به جان خودم ميگم
طرفدار: جون مادرت نگو................ اگه مادرم
بفهمه با اين يكي شوهرم
هم اين طوري كردم منو ميكشه
ملت:
يك بنده خدا:ببخشيد شما چند بار ازدواج كرديد
همسر آلبوس: 3 بار................(بدون شرح)
ملت:
*پيش شرژ*
همراه سرژ تا دم در دستشويي همراهش اومد
سرژ رفت توي دستشويي برگشت كه درو ببنده ولي ديد يارو اومده تو ايستاده
سرژ:ببخشيد توي دستشويي هم ميخواي همراه من باشي؟؟؟؟
همراه:آره
سرژ:
برو بيرون بابا دارم ميتركم
اون همراه رو به زور بيرون ميفرسته و در رو ميبنده............
*1 دقيقه بعد*
سرژ از توي دستشويي بيرون مياد و در حالي كه همراهش كنارش بود به طرف سالن كلوپ حركت ميكنه..............
*اون طرف*
همسر البوس:تو رو خدا ببخشيد........
...........
سرژ داخل سالن ميشه و ميگه:
ااااااااا.....................بابا خانم چه بلايي سر همسرت اوردي؟؟؟
اون مياد بالاي سر آلبوس ميشينه و به همسرش نگاه ميكنه!!!!!!!!!!!!!
قبل از اينكه همسرش جوابشو بده يكي پرسيد:
شما از كجا ميدوني؟؟؟
سرژ:بابا جان من ساقدوششون بودم.................
ادامه بدين................