دو دورود دیداد رو بود دی دام دارام دو دود!! ( صدای شیپور بود!!)
_ ایناف رجی!... چی ببخشید یعنی همون بسه دیگه!
همه ی اعضای محفل و ارتش سیفیدا و تنفسا( سانسور بای کوییریل!!
) و ایناها، توی یه صف کجو کوله، در حالی که یکی از یه ور ولیه و یکی دیگه لالا و هفت جادوگران رو خواب میبینه و خلاصه همه آش و لاش، واستادن و به حساب خودشون اند انتظاماتن!
استرجس، یه طومار در می یاره و داد میزنه:
_ هـــــــوی! ننه قلی بیا ایجا رو اوی بده که مام برم...!( عمرا کسی تونست اینقده با لهجه حرف بزنه!!)
ملت از خواب می پرند و با چشمایی به درشتیه چشمای آواتر کریچر ، به استر خیره میشن!
استرجس نبشش رو وا میکنه و میگه:
_ ها کلکم گرفت! چقده من شیطونم!...
جسیکا اون وسط: آره... الهی...
استر می یاد خودش رو لوس بکنه که با دیدن .... پشیمون میشه. و شروع میکنه به خودن:
_ دور باش.... دورباش!... دامبل کبیر، به همراه بلر قدیر، با معرفی سیریش نظیف و پادویی چو و آنی، وارد میشوند... رجی...چیزه همون هدی، بزن!
هدی نوکش رو میکنه تو شیپور و شروع به دمیدن میکنه: هــــــــــــــــو هــیها!
دامبل با یک شنل خفن در راس، سیریش و بلر، با حذبه و ابهت پشت سرش، آنی و چو و بدو بدو جلوشون راه میرن و زمین رو طی میکشن و فرش قرمز می ندازن!
تا میرسن به جایگاه، بلرویچ بدو بدو می یاد، چهاردست و پا میشه، سیریش هم زانو میزنه! بعد دامبل پاشو میذاره روی زانوی سیریش و میره رو کول بلرویچ سوار میشه! آنیتا و چو به حالت پیشمرگ واستادن!
یهو دامبل رو جو میگیره و و میگه:
_ هی... اوشاع!... ناچ ناچ !!
چون اوضاع تقریبا بیریخت شده بود، آنیت سریعا میپره طرف باباش و یه قرص می ندازه دهنش و میگه:
_ پاپا غصه نخور!... زود خوب میشی... اوهو!
بعد از اثر کردن قرص، دامبل حالش خوب میشه و میشه همون دامبل قبلی! و شروع به سخنرانی میکنه:
_ دوستان محفلی... ارزشی... خاله بازی... جو گیزری...و سیفید میفید من!! همانا ارتش مرگخواران، قدرت یافته است و بر ماست تا آماده باشیم... تا هماره و در هر شرایطی، بتوانیم دفاع کرده و از حقوقات و ناموسان و بیناموسیانمان...ببخشید...دفاع کنیم!...
بعد از تموم شدن حرفای دامبل، به جای اینکه همه دست بزنن، شعاری چیزی بدن، همه یک خمیازه ی دست جمعی میکشند، تا ضد حالی باشد بر روان آستکبار... یعنی همون دامبل!
دامبل وقتی این عکس العمل رو میبینه، به بلر یه نگاه" دارمشون!" میکنه! بلر موافقت میکنه و یه نگاه" داریمشون!" به سیریش میندازه! سیریش موافقت میکنه و نگاه" ما داریمشون، شماها هم نخودی!" به آنی و چو می ندازه! آنی و چو موافقت میکنن و یه نگاه" ما داریمشون، بیخود کردی ساپورت نکنی!" به استر می ندازن! استر موافقت میکنه و یه نگاه" الهی قربونت بشم!" به جسی می ندازه! جسی موافقت میکنه و یه نگاه...
_ بسه دیگه!... تابلو!... ضایع!... پادو... بدبخت...بی چاره... معتاد... خانه به دوش...!
نویسنده از حرف دامبل گریش میگیره و مذاره میره خونه باباش!!
دقایقی چند، پس از مشورت دامبل و بلر و سیریش، به پیش مرگی آنی و چو...!
استر می یاد پای بلند گو و داد میزنه:
_ آهای اهالی محفل!... تصمیم گرفته شده است، تا به شما آموزش نظامی داده شود!... این آموزش از فردا صبح، راس ساعت 5 صبح آغاز میشود... برنامه بدین شرح است:
ساعات 5 تا 7 صبح: نرمش و آموزش فنون رزمی به سرکردگی چو چانگ!
ساعات 5 تا 8 صبح: صرف صبکآنه! همون صبحانه!
ساعات 8 تا 10 صبح: آموزش خر و خز کردن، به سرکردگی آنیتا دامبلی!
ساعات 10 تا 12 ظهر: منگل بازی به صورت آزاد!
ساعات 12 تا 5: ناهار و خواب و برنامه کوک!!
ساعات 5 تا 8 شب: تمرین و آموزش کار با اسلحه و دفاع به سرکردگی بلرویچ!
ساعات 8 تا 10 شب، آموزش جملات قصار و زیبا سخن گفتن و بذر سخن افشاندن، به سرکردگی دامبل دومبولیصم ظاده!!
بعدشم خواب!!
خب... می تونید بردید بخوابید برای فردا!!
فردا صبح، ساعت 5...
صدای خروس محفل، یعنی همون ققنوس برای بیدار کردن اهالی می یاد:
_ قوقو بغ بغو... قیقار ...غور غوررنگ!!
--------------
سلام!
بچه ها، اینم سوژه! قشنگ استفاده کنید!! راستی، برای نوشتن در اینجا، برید پستای قبلی رو بخونید تا اونجوری بنویسید!! اوکی؟!! نبینم ارزشی زده باشید که دیگه دیگه.... !