هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶
#31

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
یا لطیف

یه چند وقتی نتونستم به امور اعضای تازه وارد برسم . شرمنده
اگه تاپیک به همین منوال اداره بشه ، آرم اعضای جدید رو روز 30 خرداد می دم . اعضای جدید می تونن بدون آرم فعلا فعالیت کنن . امتیاز براشون محاسبه می شه . امتیازات ماموریت دوم هم فردا اعلام میشه .
در ضمن فقط تا 30 این ماه پست این جوری اداره می شه .و بعد از اون بستگی داره به نظر شما( نظر سنجی بالای صفحه )

فعلا....
یا علی


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۶
#30

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
ماموریت 2
صبح هنگام ، وقتی آفتاب داشت طلوع می کرد چارلی به آبدارخانه رسید. در رو محکم فشار داد اما باز نشد بعد عقب رفت و با شتاب جلو آمد و به در تنه زد . بعد صدایی بلند شد:بووووووم! آآاای ! کدوم ...بیب...! این کارو کرد؟
چارلی : وای ! الیور حالت خوبه؟ اوه اوه عجب بادمجونی الیور! شرمنده ! درد نداره ؟ بذار فشارش بدم...
الیور: آآاای . پسر تو مشکل روانی داری؟صبح جمعه این جا چه کار می کنی؟
چارلی: من برای ارائه گزارش اومدم. یه وسیله ی مشنگی وجود داره به اسم دوربین مدار بسته! من یکیش رو توی محل آشپزخانه محفل کار گذاشتم و یکی رو تو اتاق خواب ولدمورت!
الیور: تو چه جوری رفتی توی این اتاق؟
چارلی : اینه!! حالا بیا ببینیم چه خبره!! اینو میبینی؟ این یه لپتابه ! ما با این می تونیم ببینیم اونا چه کار می کنند. صبر کن... آهان!
چشم های الیور و چارلی روی مانیتور کامپیوتر متمرکز می شه. اول یه صفحه تار ... بعد یه اتاق خواب برفکی ... بعد اتاق خواب ولدمورت با کلی مرگخوار!! بعد مرگخواری یه موز برداشت و شروع به خوردن و گفت: نات !! ارباب کجاست؟
مرگخواری که روی تخت لم داده بود گفت: داره با عضو جدید حرف می زنه ، ایگور تو هم انقدر نخور یه گاز دیگه بزنی جای انگشت زدن هم نداری ها!.
در همین لحظه ولدمورت وارد شد و همه ی مرگخوار ها به صف ایستادند.( چارلی: الیور تخمه داری؟هیجان انگیز شد!) ولدمورت: مرگخواران من. یاران و پیروان من ، دوستان من ... ( الیور: حرفتو بزن دیگه!!! اَه!) اکنون می خوام عضوی تازه وارد رو به شما معرفی کنم. اون بیشتر از همه از محفلی ها اطلاعات داره. اون یکبار کمک بزرگی به من در راه خیر کرده...
مرگخوار ها : ارباب مبارکه!!
ولدمورت: ساکت شین!!اون نقشه ی جدیدی هم برای حمله به محفلی ها به ما ارائه داده. معرفی می کنم هوریس اسلاگهورن!
مرگخواران: این سیبیل قشنگه!!! :lol2: اومده مرگخوار شده!!
اسلاگهورن دستی به سیبیلش می کشه و جلو میاد: من از ارباب خواهش کردم نقشه ی جدیدم رو توضیح بدم! حالا همتون گوش کنید .
مرگخوار ها :
اسلاگهورن: محفلی ها فردا می رن پیک نیک. بهترین فرصت برای ما است که بریزیم همشون رو از بین ببریم(خواندن این متن از جمله ی بعد برای زیر 18 سال توصیه نمی شود.)دلم می خواد انقدر شکنجه شون بدیم که بمیرن، پلک هاشون رو دونه دونه می کنیم! موهای گوششون رو با مو چین دونه دونه می چینیم!! شکمشون رو سوراخ سوارخ می کنیم!!...)
مرگخوار ها که به هیجان اومده بودند دست می زدند و سوت می کشیدن!!نات : به افتخار عضو جدید: هیپیپ هورا!!
الیور : چارلی بسه!!! بزن آشپزخونه محفلی ها!
چارلی در حالی که دست لرزانش رو جلو می آورد دکمه ای زد و تصویر عوض شد. اول یه صفحه تار بعد یه صفحه مه گرفته با برفک بعد یه صفحه مه گرفته بدون برفک.
الیور : چارلی، مطمئنی درست کار میکنه آخه هیچی معلوم نیست... در همین لحظه صدای جیغ بلندی در فضای آبدارخانه طنین افکند!
- ریموس!!! غذا رو سوزوندی!!
- اوه اوه ریموس عجب دودی!!
در همین لحظه دود ها کنار میره و ریموس در حالی که پیشبند بسته بوده با دستکش ظرف شویی وارد می شه!!
ریموس: استرجس، بهت گفتم زیر گازو خاموش کن چی کار می کردی؟
استرجس: من داشتم طبقه پایین رو جارو می کشیدم! آنیتا تو جرا جیغ کشیدی؟
آنیتا که دست هاشو با حالت دفاعی یه کمرش زده بود گفت: مثل این که این تنها چیزیه که امروز می تونستیم بخوریم ها . یه لحظه اومدم استراحت کنم!!شما مردها که نمی زارین! یه چیزه دیگه خبر رسیده که مرگ خوار ها میدونن ما می خوایم بریم پیک نیک برای همین قرار شد بریم پیک نیک ولی نه برای استراحت برای جنگ. برای همین بهتره این دستکش و پیشبند رو درآرید. چون اگه مرگخوار ها ببینند کلی بهتون می خندن.
چارلی که لپ تاب رو خاموش می کنه می گه : الیور امیدوارم از گزارشم خوشت اومده باشه فقط ببخشید طولانی شد.


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۳۴ چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۶
#29

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
سلام به همه ی آبدارچی های محترم

قراره توی این تاپیک تغییراتی ایجاد بشه .
لطفا به نظرسنجی بالای صفحه پاسخ بدین .


با تشکر

فعلا....
یا علی


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
#28

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
به علت کمبود وقت دو ماموریت یک جا ارائه شد
------------------------------------------
ایور مثل هر روز وارد آبدار خونه میشه که میبینه مالسیبر همه رو دور خودش جمع کرده و داره داستان تعریف میکنه
مالسیبر:...میگفتم دیگه بعد ما رفتیم جلو گفتیم ولدی جون ما میخوایم مرگ خوار بشیم، اونم گفت دمت گرم....
ملت:
در همین لحظه الیور میاد جلو چنان خشن نگاش میکنه که مالسیبر از ادامه حرف زدن پپشیمون میشه
الور:اینا که میبینی نفری دوتا ماموریت اوردن تو چی؟؟
ماسیبر:بابا من کار داشتم(امتاحانات مزخرف ماگلی)
الیور:مگه اینا کار نداشتن،تو در کل تنبلی؟؟
-چی به من توهین شد اصلا حالا میرم دوتاشو با هم بهت تحویل میدم
و درحالی که بسیار عصبانی هست از آشپز خونه خارج میشه

-------یک ساعت بعد----------------

الیور مشغول کار بوده که یک دفعه مالسیبر در حالی که نفس میزده و یک گونی پر دستش بوده میاد داخل
الیور:این چیه؟؟
-مگه نمی خواستی بدونی کی به عنوان وزریر انتخاب میشه.امروز قرعه کشی کردن اینم برگه های قرعه کشی که ملت رای دادن که من بسیار سیریع دزدیدم اوردم خدمتت
-نه نه تو این کار رو نکردی....
الیور تو کف کار مالسیبر بوده که یک دفعه یک سری جادوگر گنده بد ریخت میریزن داخل آبدارخونه
یکی از اونادر حالی که به مالسیبر اشاره میکرده میگه:خودشه بگیرین ببرینش
و یکی دیگشون میاد جلو و ملسیبر رو میگیره میبره

--------------یه ربع بعد-------------------
دوباره اون افراد میریزن تو آبدارخونه
یکی از همون افراد رو به الیور:الیور شمایی
الیور:بله
-ما مامور وزارتیم..شما از مالسیبر خواستید برگه ها رو بیاره
-نه
-خوبه، حالا که اعتراف کردید بگید هدفتون از این کار چی بوده
-من به خدا نگفتم اون برگه هارو بیاره
-پس شما قصد داشتید خودتون رو به عنوان وزیر انتخاب کنید
-نه به خدا
-خوشحالم که انقدر سریع به همه چیز اعتراف کردید اینو ببرید آزکابان یه ماه اونجا آب خنک بخوره آدم شه .اون بیچاره مالسیبر هم آزادش کنید
الیور:مالسیبر
-------------یک ماه بعد------------
الیور در حالی که موهاش رو کچل کرده ویک ساک زده پشت کولش میاد داخل(تیپ از زندان بر گشته ها)
ملت:سلام..خوش اومدی الیور
مالسیبر:سلام
الیور:گمشو بیرون
-نه من تازه ماموریت دومم رو اوردم البته یه خورده ناقصه یعنی نتونستم رییس محفلی ها رو پیدا کنم ولی رییس مرگخوارا اینجان هون طور که گفتی از آبدارخانه هم خارج ندم ببین چقدر من فعالم
الیور بین افراد یک جادوگر مخوف سیاه پوش زشت کچل میبینه که میاد طرفش و میفهمه که جناب لرد اونجا حضور دارن
لرد:تو بودی میخواستی در مورد مرگخوارا بدونی
الیور:من...نه
مالسیبر:همینه سرورم،بنظرم اطلاعات رو بره بره اون یارو دامبلدور میخواد
لرد:پدرتو در میارم محفلی عوضی...بیا بریم با مرگخوارا بیشتر آشنات کنم
و بعد دست الیور رو میگیره با خودش میبرتش بیرون
الیور در حالی که خارج می شده:اگه برگردم میکشمت مالسیبر
مالسیبر:اگه برگردی
-------------------
شرمنده اگه اذیت شدی در ماموریت بعدی جبران میکنیم



Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
#27

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
__7 سال پس از استخدام____

آبدارخانه شلوغ تر از همیشه بود .تعداد زیادی از مردم در خواست کار داده بودند و اولیور با مهر و عطوفت همه رو قبول کرد.این عطوفت آنچنان عمیق بود که سه هفته ی اول سال بودجه تموم شد.
تق
در به دیوار کوبیده شد.بارتی اومد تو.ولی بر خلاف گذشته ها آبدارخونه اونقدر شلوغ بود که کسی نشنید.یه گوشه اصغر 12 تا بچه از ....(ماموران هنوز در حال سرشماری تعداد کودکان او هستند) بچه هاش رو آورده بود. یکی از اون ها با شیشه شیر تو سر اولیور می زد.خون آشام کمی این ور تر داشت چند قلپ خون می خورد.بقیه هم به طرق مختلف صدا در می آوردن.
اولیور: بارتی چی شد.؟
بارتی در حالی که داره یه زنجیر رو با دست چپش می چر خونه با دست راستش یه لنگ کثیف از جیبش در می آره و لیوان ها رو با اون کثیف تر می کنه.:هیچی...حال نکردم باهاشون...____(این آخری ناسزا بود)
اولیور:بی تربیت...برای من لات بازی در میاری ...بچگی هات با ادب تر بودی؟
((((نکته ی اخلاقی:آبدارخانه محیط مناسبی برای بزرگ شدن و تربیت فرزندان نیست))))
بارتی قبل از اینکه دوباره طعم فلک های دایی اولیور رو بچشه میگه:
ببخش داآش...یعنی دایی...والا رفتم یه سر سازمان اسرار پاتوق این محفلی هاو مرگ خوار ها...آلبوس هم بود.
اولیور در حالی که داره از شیشه شیر های پرتابی پسر هفتم اصغر در میره :خب..چی کار می کردن؟
بارتی:آلبوس داشت چرت می زد.ولدی رفته بود سبزی بخره آخه .امشب قراره براش آش پشت پا بپزن...ماندانگاس و مکنر داشتن پوکر بازی می کردن...ریموس و گری بک (قدیمیا میگنا:کبوتر با کبوتر باز با باز و ....) داشتن خرخر می کردن و همدیگرو گاز می گرفتن...آهان راستی.........عروسی رودولفوس لسترنجه ها می دونستی.
اولیور: از کجا فهمیدی ؟
بارتی:یه گوشه نشسته بود تو سر خودش می زد ...میگفت : بلا (لسترنج)داره میاد..
اولیور:خب ادامه بده؟
بارتی:تازگی ها دستگاه چاپ خریدن ...
اولییور:اوخی...بودجه شون کفاف کامپی نمی ده..
بارتی:مگه مال ما میده؟
اولیور:نه. ..همین بود خبرا؟
بارتی :نه...دیگه کی بود اونجا ؟...آهان دالاهوف داشت تو حوض زیر آبی می رفت...
اولیور:هیچ در گیری پیش نیومد؟
بارتی:وایسا فکر کنم.... ... نه!
اولیور :خب برو...این قدر هم با اون لنگ کثیفت ...لیوان ها رو کثیف تر نکن ...پول آب ندادیم...آبمون قطعه...
در همون لحظه .(که اولیور برای شکست ماموریت ناراحت بود) یکی از بچه های اصغر شیشه شیری پرت کرد که خورد تو دماغ اولیور....بقیه هم به دلیل صحنه های خشونت بار سانسور شد.


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۲ ۱۱:۲۳:۱۴

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
#26

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
سلام . اليور جان مي شه موضوع رو از خودمون بنويسيم ؟؟؟ يا حتما بايد واقعيت سايت باشه ؟؟؟ لطفا زودتر جواب بده ( در راستاي يك خطي نشدن نوشته ) .

با تشكر
نيوت



Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
#25

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
ساموئل روی کابینت نشسته بود و داشت برای بقیه اواز می خواند
عشق فقط عشق لاتی ****** ابمیوه و اب خالی
نمی خوام بگم گنده لاتیم **** می خوام بگم خیلی پاتیم
الیور از در وارد شد ساموئل از روی کابینت پخش زمین شد و در هنگام ایستادن گفت:- به به سام اوس الیور.
الیور رو به اصغر کردو گفت:- یه چایی بیارپسر . وقتی اصغر به طرف قوری رفت الیور با شدت گفت:- نه....ولش کن بودجه نداریم . اب بیار . خوب همه گی بشینید تا ماموریت جدیدتون رو بگم.
بعد از این که الیور حرفاش رو تمام کرد ساموئل پرسید :- باس ببخشید اوستا ها ولی بینم مگه این محفل و این مرگخوارا همیشه یه در گیری بیشتر ندارن.
الیور:- این فضولیا به تو نیومده .کارتو بکن.
.........................................................................
سامی در مانده از در بیرون رفت هنوز دور نشده بود که موش مراد از پشت صداش کرد:- سامی سامی وایسا.
سامی ایستادو بلند گفت:- دفعه اخرت باشه می گی سامی مگه پسر خاله اتم سامی خان افتاد سامی خان.....حالا بنال ؟
موش مراد:- من می دونم باید کجا بری اول یه سر برو محفل تا پیکش توی محفلی ها از طرفه تو انجمن ها.
برای جبه ی سیاهم باید بری اسلایترین تو طبقه پنجمه ...موفق باشی.
سامی این شکلی :- تو به فکر ما بودی موشی ....بابا گلی به گوشه جمالت تو نوچه با وفایی می شه .باشد تا بجبرانیم .
و ساموئل به سمت ادرس های داده شده حرکت کرد.
....................................................................
پنچ ساعت بعد اتاق الیور
:- تتق تق تتق تق تتق تق تق .
الیور در حالتی از تعجب و در پرده ای از ابهام که چه ادمی در پشت در است که اینگونه مودبانه در می زند هنوز بفرمانزده بود.که در به شدت باز شد و الیور :- جییییییییییییییییییغ .
توده ای سیاه رنگ از در وارد شد که دود ازش بلند می شد وقتی خوب دقت کرد متوجه انسانی سوخته و دربو داغون شد . الیور:- سیاهی کیستی؟؟ مرد:- سامی اوستا !
الیور :- ایییی تو چی شدی ؟
:- هیچی اوستا جونم به فدات کمی گرد گیری کردم عضله هام باز بشه در عوضش اوسی جونم موفق شدم من واست نوشتم مقاله رو عشق می کنی جون داداش شوما بوخونش ملتفت می شی.
و کاغذ نیم سوخته ای رو به الیور دادو پس از دادن کاغذ بدنش به سمت چپ متمایل شدو با صدای بوم بلندی به زمین افتاد
......................................................................
مقاله
« اوس کریم ق قربونت برم من ، ب بی وفا داشتیم »


اوستا جون سام علیک ،جونم واست بگه که ما اول رفتیم جبه ی سفید سیرکردیم دیدیم که جلسه دارن منم دور از شوما رفتم گوش واستادم ؛نگو که چی شنفتم که همه اشو شنیدم اول یکی که اسمش دامبلی دومبولی دامی بو خلاصه خوب شیر فهم نشدیم اسمش چی چی بود داشت می گفت:- این لر پلید داره بد جوری رجز می خونه تازه گیا رفته همه جا پر کرده من سرطان دارم دارم می میرم منم باید این شایعه رو پخش کنم که لرد رفته پنهانی می خواد مو بکاره . صدای بعدی گفت:- نه رییس این قدیمی شده بیا بگیم که این لرده عاشق شده . صدای سوم:- راست می گه این لوپین رییس منتها بگیم عاشق کی شده؟ صدای چهارم:- عاشق هرکی مثل یکی از مرگخواراش خوبه هدی. مثل ویلوت بودلر. صدای سوم:- اره خوبه تازه گی ها هی راه می ره می گه افرین ویولت تو موفق می شی .دامبلی:- پس تصویب می شه. اینجا که رسید اوستا دیدم داره خیط می شه بحث ناموسی شده زدیم به چاک رفتیم طبقه پنجم وای اوستا عجب جهنمی بود اونجا اینقدر خسیس بودن که چراغا رو روشن نمی کردن همه جا ظلمات بود. خلاصه کورمک کورمک رفتیم تارسیدیم به یه در بازش کردیم و گوش واستادیم . اون یارو لرد می گفت:- ای مرگخواران من این جبه سفید خیلی روش زیاد شده باید پوزه اشون رو به خاک بمالیم ؛ویولت از جاسوسا چه خبر ؟ یه صدای زیری گفت:- همین الان به من توست این نامه خبر دادن که تو جلسهی فوق سری امروزشون گفتن که می خوان شایعه کنن ....خوب چیزه ارباب من قربونت برم من فدات شم خودتو ناراحت نکنی واسه قلبت بده ها جانم فدای کله ی کچلت بشه ولی اونها می خوام شایعه کنن که شوما عاشق شدی !( بابا این یارو مجنونه اوستا همچین نعره زد قالب تهی کردم ) ،لرد:- چی؟ ..................حالا کی هست ؟ زنه:- ما قربان! لرد باید یه حالی از اینا بگیریم اماده برای جنگ . و اوستا تا ما به خودمون اومدیم از بیخ گوشمون رد شدن و رفتن مام دنبالشون رفتیم تا هم سفیدا و هم سیاها به هم رسیدن تو تالار بزرگ. بعدش چشمت روز بد نبینه اوستا ما وسط بودیم اونها دوطرف لرد به اون دامبولی یه گفت:- هی تو چرا گفتی من عاشق شدم ؟
دامبی:- به همون دلیلی که تو گفتی من سرطان گرفتم به کوری چشم تو از صدتا از مرگخوارات سالم ترم.
سامی:- صلوات بفرستین بابا خوبیت نداره اینجا خانوم واستاده. لرد:- برخرمگس معرکه لعنت. دامبی:- بشمار.
من اوستا دیگه جوشی شدم گفتم:- ریز می بینمت مکسک. اوستا جونم نامردا نذاشتن حرف از دهنم بیاد بیرون صد تایی رختن سرم تا می خوردن زدنم . بعدم اوستا جونم تا اونجایی که هوش و حواسم سر جاش بود وقتی خوب مارو زدن اون یارو لرده و اون دامبی یه همینجور که داشتن می رفتن و دست در گردن هم دیگه انداخته بودن می گفتن که، لرد:- خوب حالشو گرفتیم بچه پرورو. دامبی:- اره ...بلا بگو حالا راست راستی که عاشق نشدی؟ لرد:- تو همیشه خوب بلد بودب حدس بزنی دامبلدور جونم!!!! دامبلی:- اره دیگه ...بیا بریم به دفترم سفارش چند تا چایی خوب از ابدارخونه بدم بزنیم به بدن حالشو ببریم!!!!! لرد:- بریم .
...........................................................................................
اوستا اولیور باس ببخشید زیاد شد می دونم . اوستا این پست ما تو جبه ی سفید در تاریخ کپک زد. به جون شوما نه به جوون این موشی کلی مایه مخ حرومش کردیم ......مگه قرار نبود بنقدنشون پس چی شد. جون من به پست ما رحم نمی کنی به مال خودت رحم کن . بگو زودتر نقدش کنن صواب داره این پستای بیچاره رو از خماری در بیاری . مخلصیم
عزت زیاد


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۱۳ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
#24

فرد   ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۸ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶
از مغازه شوخي‌هاي جادويي برادران ويزلي - كوچه دياگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
اليور داشت امتيازهاي آبدارچي‌هاي وزارتخانه را مي‌داد كه صداي در اومد :
تق تق تق
اليور كه فكر مي‌كرد يكي از كاركنان وزارتخونه است گفت:
-: بفرمايد تو قربان.
در باز شد و يك شنل پوش وارد شد.
تا چشم اليور به شنل پوش افتاد زرد شد و شروع كرد به فرار كردن كه صدا گفت :
- سلام ننه ، آبدارخونه وزارته اينجا.
اليور كه خيالش راحت شده بود كه لرد ولدمورت نيست گفت : بفرماييد مادر مي‌تونم كممتون كنم.
-: اومدم بچم رو اينجا استخدام كنم.
-: حالا چرا خودش نيومده اينجا.
-: آخه بچم خيلي خجالتي، روش نشد بياد تو. فرد ، فرد بيا تو آقا كارتون داره.
تا چشم اليور به فرد افتاد از تعجب شاخ درآورد.
-: مادر شما مي‌تونيد بريد ، من خودم استخدامش مي‌كنم.
***************
-: به مالي بگم كه يه نفر ديگه رو به جاش اوردي كه اينجا استخدام بشي.
-: اگه اونو مي‌اوردم كه سرم رو مي‌كند در ضمن من مي‌تونم خيلي سريع اطلاعات رو برات بيارم. يه چيز ديگه اين زنه از سياهي لشكراي فيلم هري پاتر بود ، نامرد براي همين چند كلمه يه گاليون ازم گرفت.
-: خيلي خوب برو اونجا فرم استخدامو پر كن تا ببينم چكار مي‌تونم برات بكنم.
فرد كه براي پر كردن فرم رفته بود شروع كرد به پر كردن.
-: بيا اليور.
- : نام: فرد ، نام خانوادگي: ويزلي ، نام پدر:آرتور ، سن : 22 ، دستمزد درخواستي : 10 گاليون در هفته، شرايط براي كار : بتونم همراه هر چايي يك تبليغ براي مغازه شوخي‌هاي ويزلي هم بكنم.
اليور : اين چيه كه نوشتي.
-:
-------------------------------------------
سؤال : چرا آن زن شنل پوشيده بود؟
جواب : اون اصلاً‌ شنلي نپوشيده بلكه در راستاي حفظ شئونات اسلامي چادرشو طوري روي سرش گرفته بود كه چماش هم پيدا نبود. (خيلي به ولدمورت شبيه بود.)
سؤال : چرا فرد درخواست تبليغ كرد؟
جواب: چون بازار مغازه شوخي‌هاي ويزلي كساد شده بود و مي‌خواست از اين طريق دوباره اونو رونق بده.
سؤال : چرا فرد مادرشو نياورد؟
جواب‌‌ : چون مالي مي‌دونست فرد حتماً‌ مي‌خواد اينجا اختراعات تازه‌شو امتحان كنه.


اليور جون اگه منو استخدام كردي تو پست بعدي مأموريتمو انجام مي‌دم.


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۰۰ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
#23

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
اینبار مثل همیشه در بسته نبود و یک جوان شیک پوش خوش تیپ بدون اینکه بخوات دری رو باز کنه اومد داخل آبدار خونه
الیور:بفرمایید
-من مالسیبرم اومدم وزیر بشم
-بله؟؟!!
-چی .. سوال من رو اینجوری جواب میدی.گستاخ بزار وزیر بشم شوتت میکنم از آبدارخانه بیرون. حالا کجا باید برم
-بله..نه یعنی طبقه آخر
-بزار برگردم یکی رو جای تو میزارم و خودت آبدارچی تازه کار میشی. این نهایت لطف منه
-هااااا..بله یعنی نه
-مواظب برخوردات باش
مالسیبر این رو میگه و از در خارج میشه

--------------یه ربع بعد----------------------

مالسیبر دوباره بر میگرده داخل، اما اینبار یه چهره مظلوم به خودش گرفته.

مالسیبر:سلام قربان.خسته نباشید.امیدوارم اوقات به وفق مراد بوده باشه.چایی بیارم خدمتتون...نه چایی که جلو تونه...یعنی ما خیلی نوکریم
الیور:
مالسیبر:من رو میبخشید
الیور:هااا..بخشیدم
-خوب از کجا شروع کنم
-چی از کجا شروع کنی؟
-کارمو دییگه
-حالا فهمیدم اون بالا کردنت بیرون اومدی اینجا کار کنی.نه شما نمیتونی اینجا کارکنی
-نه شما باید منو قبول کنی من خیلی توانایی دارم
-مثلا؟؟!!
-مسلط به درست کردن چای به روش مدرن هستم.توانایی استفاده از انواع چای ساز های ماگلی رو دارم. و میتونم هرنوع چایی رو درست کنم مثلا"چای شیر بستنی"و دارای مدرک ریختن صحیح چای از دانشگاه....
-بسه شما رسما استخدامی
مالسیبر:پس بپر دو تا چایی بریز با هم بزنیم تو رگ که خیلی کار داری جوون!!..باید کل وزارت رو چایی بدی
الیور:



Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۶
#22

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
سلام

بورگین جان شما هم قبول شدی . فقط شرمنده ی اخلاق ورزشیت مجبورم درجه ی آبدارچی تازه کار بهت بدم . اما مطمئنم دو تا پست بزنی درجت بالا می ره .

آرم شما
http://i14.tinypic.com/4rc3fjb.jpg


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.