موضوع جدید.در وزارت سحر و جادو در سازمان اسرار دری وجود دارد که هیچ وقت باز نمیشود. تاکنون خیلی ها سعی کردند از آن در رد بشوند و برای این کار انواع اقسام طلسم ها و فنون جادوگری را که فکر میکردند کارامد باشد بکار گرفتند اما هیچ کدامشان در هدفشان موفق نبوده اند اما به راستی پشت این در چیست؟
---------
- بجنبین ... بجنبین راه بستست باید دوباره برگردیم! لعنتی ها
- اما ما همین الان از اونجا اومدیم بیرون. نمیتونیم دوباره برگردیم.
- هر کار میگم انجام میدیم.
سه مرگخوار سرهایشان را در مقابل بارانی از طلسم ها که از دو سو به سمتشان میامد خم کردند و از سنگرشان فاصله گرفتند و با تمام سرعت به سمت دری که چند لحظه پیش از آن خارج شده بودند حرکت کردند. انگار این دفعه واقعا کار تمام مرگخواران تمام بود چرا که هفت هشت مرگخوار سراسیمه در مقابل سیلی از نیروهای وزارتخانه و محفل هیچ شانسی نمیتوانستند داشته باشند.
لوسیوس و بلاتریکس و دالاهوف برای چندمین بار در آن شب وارد اتاق دایره ای شکل آشنایی شدند که به طبقات بالاتر وزارت منتهی میشد. بلافاصله تا آخرین نفر از گروه سه نفره مرگخواران در را پشت سرش بست اتاق شروع به چرخیدن کرد. در اون میان لوسیوس با آشفتگی گفت:
- این دفعه هر طور شده باید راه خروج رو پیدا کنیم. بیرون میتونیم اپارات کنیم کافیه از اینجا خارج شیم.
اتاق دایره ای شکل با حرکت ناگهانی از چرخش باز ایستاد. بلافاصله هر یک از مرگخواران به سمت دری رفتند تا آن را باز کنند بلکه در پشت آن همان اتاقی باشد که آنها انتظارش را میکشند. اما درست در همان لحظه یکی از درها در آن سمت اتاق بشدت باز شد و سه نفر در حالی که طلسم های خودشان را با خشم به سمت سه مرگخوار میفرستادند وارد شدند.
بلا در حالی که از مقابل یک طلسم ارغوانی رنگ جاخالی میداد با نیشخند گفت:
- به به عمو زاده عزیزم به همراه یاران وفادار اون پیرمرد خرفت! ترکیب جالبیه.
و با طلسمی جواب او را داد. اما سیریوس توجهی به حرفهای بلاتریکس نداشت او بلافاصله به سمت دو همکار خود برگشت و فریاد زد:
- ریموس ، تانکس! نباید بزاریم از اینجا فرار کنند.
اما احتیاجی به هشدار سیریوس نبود! لوپین و تانکس هر دو وارد اتاق شده بودند تانکس مشغول مبارزه با دالاهوف بود و لوپین هم با لوسیوس در حال جنگیدن بود.
سه محفلی در حالی که مبارزه میکردند دائم نام مرگخواران را فریاد میزدند بلکه دوستانشان به کمکشان بیایند و سه مرگخوار نیز با تمام وجود در حال مبارزه با آنها بودند و هیچ کدامشان توجه به دری نداشت که آرام آرام داشت باز میشد. دری که هرگز باز نشده بود و هرگز کسی نمیدانست چه چیزی در پشت آن قرار دارد. در درون آن تنها تاریکی مطلق و سکوت بود گویی هیچ نور و هیچ صدایی قادر به رد شدن از آن در نبود.
ناگهان طلسمی درست در وسط اتاق خورد و انفجار بزرگی را پدید آورد به طوری که هر کدام از مبارزان به سمتی پرتاب شدند. لحظه ای سکوت برقرار شد اما همان چند لحظه هم کافی بود تا مرگخواران صدای چندین پا را بشنودند که از اطراف داشتند به سمت آنها میدویدند. آنها با مرگ فاصله ای نداشتند!
سه محفلی داشتند از جاهای خود بلند میشدند که که با دومین انفجار دود و خاک همه جا را فرا گرفت در آن میان لوسیوس به سمت دو همراه خود رفت و در حالی که به ردای هر دویشان چنگ انداخته بود به همان دری اشاره کرد که باز شده بود و فریاد زد:
-اونجا!
بلافاصله دو مرگخوار از زمین بلند شدند و همراه با مرگخوار سوم قبل از اینکه به سرنوشت خودشان، قبل از اینکه به چیزی که در آن اتاق در انتظارشان بود، فکر کنند وارد آن شدند. بلافاصله لوسیوس سعی کرد در را پشت سرش ببندد اما انگار در قصد حرکت کردن نداشت. با اولین طلسمی که از در وارد شد و درست از بین سه مرگخوار گذشت بلاتریکس جیغ کشید:
- در رو ول کن باید هر چه زودتر فرار کنیم!
سیریوس در حالی که با خشم از روی زمین بلند میشد فریاد زد:
- نباید فرار کنند دونبالم بیاید.
سه محفلی نیز مانند مرگخواران از در وارد فضای پشت آن شدند. درست همان لحظه که لبه شنل سومین نفر ناپدید شد در سویی دیگر دری به شدت باز شد و به دونبال آن فریادی حاکی از وحشت و تقلایی بیهوده برای دوباره باز کردن در. اما در دیگر بسته شده بود و آلبوس دامبلدور با آشفتگی در اتاق دایره ای شکل به سرنوشت سه همکارش فکر میکرد و اینکه شاید دیگر هرگز آنها را نبیندد.
به برج وحشت خوش آمدید!!!
_______________________
نقد شد