مرلين وارد كافه ميشه. يه نيگاه به وضع كافه ميندازه ميبينه سر ميز دست چپي:
فرد ويزلي هرميون گرنجر و بينز و دارك و بلاتريكس نشستن و بعد نگاهي به سمت راست ميكنه و با كمال تعجب سائورون خوناشام ولدمورت و مودي رو ميبينه كه مشغول خوردن خون گلاسه هستن. يه اشاره به دارك ميكنه...
دارك از سر ميز مرلين رو ميبينه و دست تكون ميده: سلام مرلين بيا بشين پيش ما!
مرلين: اينجا چه خبره؟ خوناشام؟ سائورون؟ ولدي؟ يعني چي؟
دارك يه نگاه ميندازه و ميگه: اخي مرلين بيچاره خيالات برت داشته... ديگه اينا نيستن اينجا!
بانوي خوناشام از جاش بلند ميشه و ميره سر ميز دارك و بقيه ميشنه دارك:
بينز:
بلاتريكس:
فرد ويزلي:
هرميون:
مرلين: ديدي... سلام خوناشام عزيز چه خبر از قلعه شما و امير خوناشامها؟
خوناشام: اوه خبري نيست مثل اينكه آب و هوا نميسازه چقدر سياه شدي؟
مرلين دست شو بلند ميكنه و ميبينه سياهه... نگاه ميكنه ميبينه همه جاش سياهه
: اوه همين الان داشتم كينگزلي رو فيتيله پيچ ميكردم اصلا يادم نبود رنگ سياهش ...
در كافه باز ميشه و سدريك از مرلين رد ميشه، مرلين يخ ميزنه
: اوه سدريك آخرين بارت باشه بي هوا مياي تو...
مرلين ميره و سر ميز كنار بقيه ميشينه...
در كافه كوبيده ميشه و مودي از كافه ميره بيرون و بعد از چند ثانيه تام صاحاب ميخونه با چند تا قوري مياد سر ميز كنار بقيه: س س سسسسلام مرلين كبير!
مرلين: سلام تام! تازه چه خبر؟
تام: جج ج جاتون خالي د د ديشب افراد قبيله فاج اومده بودددن اينجا.
مرلين: خوب اين دفعه كدوم بدبختي رو آش كردن؟
تام: اا ا ا اسب بالدار ك ك كينگز...لي
مرلين: معمولا چه موقع ميان؟
مرلين نگاهي به ساعتش ميندازه از 9 گذشته بود.
تام: ن ن ن... نه!
مرلين:
بروبچ من بايد برم... امشب يه مهموني كوچولو دارين...
در چهار طاق باز ميشه و فاج و قبيلش ميريزن تو
قبيله: فاج فاج گومب گومب. چقد غذا بوم بوم!
ولدمورت و سائورون كه نقاب هم زده بود پا ميشن و ميان نزديك قبيله فاج...
قبيله: اين فاج بوم گوشت خوش.. مزه!
فاج: اه اه حالم بهم خوردندي.. مرلين قرار بود اينجا آدماي خوشمزه تري منتظر باشن.
مرلين: خوب چه كسي خوشمزه تر از...
با اشاره به دارك
:... دارك
فاج: گومبو گومبو دارك بومبو
همه افردا فاج ميفتن دنبال دارك دارك از پنجره ميپره بيرون و فرياد ميزنه: ديدار به .......
هرگز نمیتوانی از کسی که تو را رقیب خود نمیداند ببری