هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
شب آن روز _ خوابگاه دختران راونکلاو _ ساعت 9

لونا در حالی که همراه سایر دختر ها به نوربرتا ، که یکی از کتاب های مشنگی به نام خانم مارپل را در دست داشت ، خیره شده بود گفت :
_ نوربرتا ، بالاخره نمی خوای بگی نقشت چیه ؟ و چه جور تله ای می خوای بذاری ؟
_ چرا ! بر طبق تحقیقات من اون دزد شب ها سر ساعت 12 این کار رو می کنه . و ما تنها کاری که باید بکنیم اینه که تا اون موقع نخوابیم و روی تخت هامون خودمون رو به خواب بزنیم . و وقتی وارد شد هممون می ریزیم روش و می گیریمش ! مفهومه ؟
دخترها : خب آره دیگه ! خنگ که نیستیم .
خوابگاه دختران راونکلاو _ ساعت12

هر یک از دختر ها روی تخت خود ، خود را به خواب زده بود . ناگهان ، در خوابگاه باز شد و شخصی ، که پارچه ی سیاهی روی آن بود و هیچ جای آن معلوم نبود ، وارد خوابگاه شد . فلور در همان حال از ترس جیغی خفه زد ولی توانست آن را به ناله ای غیر برازنده تبدیل کند . آن شخص هیچ عکس العملی نشان نداد .
هیچ یک از دختر ها کاری انجام ندادند تا اینکه ، لونا که شخص سیاه پوش از تختش گذشته بود ؛ به آرامی پایین آمد و به طرف آن حمله برد . با این کار او ، سایر دختر ها هم همین کار را کردند .
_ ایییییییییییییییییی
_ اوووووووووووووو
_ ا ا ا ا ا ا ا ا ا
( افکت صدای جیغ دختر ها و دویدن سیاهپوش )
_ حالا دیگه گرفتیمش گابریل پارچه رو از روش بر دار !
گابریل : زرنگی ! چرا من این کار بکنم ؟ خودت این کارو بکن !
فلور : چرا نگاه من می کنین ؟ من این کارو نمیکنم .
نوربرتا : من این کارو می کنم .
نوربرتا نگاهی به دختر ها انداخت که خود را برای جیغ زدن آماده می کردند و پارچه را از رویش برداشت .
_ ای وای ! ببخشید . چو تو کی مرخص شدی ؟
چو در حالی که با خشونت به دیگران نگاه می کرد گفت : همین حالا !
_ خب ، پس این چی بود روت ؟
_ نمیدونم ! حتما این از همون پارچه های جادویی شوخی های فرد و جرجه . توی راه احساس کرد پیوز یه چیزی به طرفم پرتاب کرد .
دختر ها ناراحت به دلیل نگرفتن دزد رفتند که بخوابند ؛ غافل از اینکه دزد واقعی ساعت 5 به خوابگاه می یاد و یه سری چیز دیگه هم بر می داره .
_______________

حالا که من اومدم این جا پستیدم شما هم برین خوابگاه پسران پست بزنید . ستایش ققنوس هم بپستید خوبه و هم ینو هم ادامه بدین هم خوبه!


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۹ ۱۲:۲۹:۳۰


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۷

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور که هنوز در کشو پاتختیشو نبسته بود با اشک و آه و ناله و اینا خودشو انداخت رو تختش!و زد زیر گریه!

گابریل امد بالا سرش و به حالت تعجب نگاش کرد و گفت!:فلور تا چند دقیقه پیش کی بود بهم میگفت دختر بزرگی شدی و نباید گریه کرد!؟

فلور:ولم کن گابریل اصلا دیگه زندگی من به آخرش رسیده میدونستم همیشه یه پایانی وجود داره ولی فکر نمیکردم با دزدیده شدن دفتر خاطراتم زندگیم تموم بشه و اصلا این مرگ و پایان رمانتیکی واسه ی من نیست!اه!

گابریل دید بیشتر از این نمی تونه تحمل حرفای فلور رو بکنه و میره میشینه دور میز دایره ای شکلی که وسط اتاقه و نوربتا و لونا هم دورش نشستن!گابرلی دستشو میزنه و زیر چونه اش و میگه:میدونین بچه ها من شرط میبندم کار این پسرای شروره!همیشه هر خرابکاریی میشه زیر سر ایناست!خیلی وقته هیچ صدایی ازشون بیرون نیمده!عجیبه یکی مثل ادی همش داره کتاب درسی میخونه!کورن داره کتاب درسی میخونه!فنگ هم غیبش زده!اسکاور همیشه دنبال تفریحاتشه!و راجر اصلا براش اینجا مهم نیست و ققی فقط بلده بیاد نطق کنه!شرط میبندم کار همین ققیه!فلور واسم تعریف کرده قبلا چقده دردسر درست میکرده تو تالار آره کار خودشه!

لونا:گابریل نمیشه تهمت زدا!

گابریل:آخه میدونی به جز شک کردن کار دیگه ای از دستم بر نمیاد!

نوربتا:به نظر من میشه سر نخ هایی پیدا کرد و بعدش دزد رو گیر انداخت!ما میتونیم تله بزاریم!یه تله ی بزرگ!

گابریل:نوربتا تو یه نابغه ایی!

فلور که از رو تختش داشت بلند میشد و همینطور فین فین میکرد که گابریل با عصبانیت برگشت گفت:فلوررررررررررررر بس کن!حالمو بهم زدی و وسط میز بالا میاره

***************************************
اهم اهم بنده مدت بسیار مدیدیست ننوشتم!بعدشم من هیچوقت خوب نمینویسم و نمی نوشیتم همچینم بلند نیستم سوژه رو خوب ببرم جلو ولی خب میدونم که بلدم سوژه رو الکی کشش بدم! میتونم همارهیتون کنم بچه ها روم حساب کنین!


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۶ ۲۱:۰۵:۲۱

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۸:۲۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
خب دیدم کسی چیزی ننوشته من اومدم یه سوژه بدم اگه اشکالی نداشته باشه!
___________________
سوژه ی جدید.
__________--
تالار خصوصی ریون.

جمعی از دختران ریونی در تالار نشسته بودن و با هم گپ میزدند.
ان دختران عبارت بودند از گابریل,فلور,نوربرتا(در این جا ادم فرض شده) ولونا.
ان دختران در کنار شومینه لم داده بودند و غیر از اونا هیچکس توی تالار نبود گویی همگان رفته بودند دنبال کار خودشون.

فلور:وایی چه قدر خوبه که همه جا ساکت و ارومه و هیچکی این جا نیست .

گابریل:اره همه مثل ما بیکار نیستن که بیان این جا بشینن از سر بیکاری!

نوربرتا:خب این خوبه که ما بیکاریم نکنه میخواین بریم درس بخونیم یا دستشویی بشوریم؟

لونا: الان دیگه شب شده باید همه بریم بخوابیم چه اونایی که بیکارن چه اونایی که کاردارن پاشین بریم بخوابیم.

دخترا از جا بلند شدند و به طرف خوابگاه دختران شتافتند.
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
صبح در خوابگاه دختران

گابریل با خواب الودگی بیدارشد چه خواب خوبی داشتم میدیدم.خواب شمع و گل پروانه سوسن...
گابریل همچنان که میخواند میخواست عروسکش را از زیر بالشتش در بیاورد که ناگهان.

جیغ

همه با حیرت از خواب پریدند: چی شده؟
_عروسک خرسیم نیست
فلور:خب نیست که نیست گابریل تو بزرگ شدی زشته به خاطر یه عروسک خرسی داری گریه میکنی!
_نه من عروسکمو میخوام اون یادگاریه ننه بزرگم بود !من عروسکمو میخوام.
نوربرتا:در بین ما یه دزدی پیدا شده بچه ها بگردین ببینین چیزاتون هست یانه؟

چند دقیقه بعد

لونا:گوشواره های هندونه ایم نیستن
نوربرتا: دایناسور منم نیست
فلور:دفتر خاطرات جدید منم نیست
گابریل: دزد کمک دزد


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- تو هم باور کردی ؟

- هان ؟ نکنه انتظار داری باور نکنم ! ا ؟ باور نکنم ! ولی اون دفترچه معلومه که یک دفترچه ی خیلی خیلی اصیله باو ! حرف بی خود نزن !

- چی دارین میگین شما ها ؟

- سیس ! مگه نمی بینی من خوابم ؟

- خفه شید ، اه !

فلور و چو هر دو به سمت تخت ِ سراف برگشتند و با حالت به او خیره شدند. سراف هم یک لبخند در ابعاد دو نقطه دی ( با کمی تلخیص !! ) تحویلشون داد و در حالی که به خودش ، دادش ، جذبه اش ، خونه اشون ، خونه امون ، خونه اتون ( ) می خندید ؛ سرش رو روی بالشت گذاشت و جان به جان آفرین تسلیم کرد !


- فردا -

ساعت : دینگ !
ساعت 2 : دینگ !
ساعت 3 : دینگ !
ساعت 4 : باو دینگ دیه !

دختران تالار ریون ( جدا چرا اینقدر دختر تو این تالار کمه ؟ ) از خواب بیدار شدند. همگی به ساعت نگاه کردند . طبق همیشه (!) زود بلند شده بودند . ساعت همه اش 11 بود . سرافینا که طول دهانش به علت خمیازه ی دراز مدتش به اندازه ی غاز علی صدر (؟) باز بود با مشت محکمی روی ساعت باعث ساکت شدن آن شد.

فلور دستمالی از جیبش در اورد که بلافاصله ارم کارخانه ی دستمال سازی ِ اسکاور بر آن ، برق زد . با دستمالش مشغول ور رفتن به جوش گنده ی چرکی شد روی دماغش !! چو نیز که هم جاپنی یا به قول ققی ، کره ای بود ؛ شروع به انجام نرمش های صبحگاهی کرد و گابریل مظلوم ِ سادیسم گرفته ی بمیرم الهی واسش (!) ، سینی صبحانه ی هر چهار نفر دیگه رو ( سه نفر + خودش ) حمل میکرد .

فلور : من سوشی میخورم !
چو : من سوشی نمیخورم !
سراف : من هیچی نمیخورم !
گابر : هوممم ، من چی بخورم ؟

یه مدت این همه ارزشی باشی ادامه پیدا میکنه تا اینکه در خوابگاه دخترا باز میشه و یک عده ای به صورت نینجا وارد میشن .
- ما دختریما !
- آره معلومه !

چو به صورت آن شخص اشاره کرد .
- خب اینا در واقع ریش نیست .. چیزه .. موهای دماغمه ! مده ..! ()
-شاید!

فلور : هی ، شماها کی هستید ؟
سراف : ااا فلور ! طاقت داشته باش ، بذار برسن تو !
ملت تازه وارد : ما اومدیم روونا رو ترور کنیم ! زرت! اونم که نیست !
سراف : جیییییییییییییییییغ ! ترور ، ترور ! ققی ، ققی ! جیغغغغغغغغغغغغ !

پرت !

و به دنبال آن ، سرو صدا هایی دیگر ....

-------

همین جوری گفتم دور هم باشیم و اینا ! میدونم جاش بیشتر تو گولاخ بازی بود تا اینجا !


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۰:۱۷ شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
اهم.. اولا که این بینز کجاست من درستش کنم ؟ چرا انقدر میشینه دروغ تحویل نوه های گولاخ من میده !
عزیزم گابی بیا پیش خودم ، ناراحت نباش دخترکم تو معرکه ای تو واقعا لیاقتت خیلی بیشتر از یه غول بی شاخ ودمه !
سراف در اونطرف تالارباحالتی نزار به گابی که در اغوش جد بزرگشون راونکلاست نگاه می کرد .

_اوه عزیز ، سرافینای من تو هم بیا بغل خودم دخترم .
سراف که انگار منتظر همچین جمله ای بود اشک ریزان به سمت پروفسور ریونکلاو ( که من باشم ) میاد و خودشو تو بغل راونا جا میده .
_مادر بزرگ ، هیچکی منو دوس نداره ! اون ققی گولاخ هم که حتی یه سناری هم برای من خرج نمی کنه . :mama:

راونا همینجور که داشت سرافو دل داری می داد و نوازشش می کرد نگاهی چپ به ققی می کنه و می گه : عزیزم غصه نخور خودم دونه دونه ی پراشو می چینم می فروشم برات بهترینارو می خرم !
ققی :

خب حالا لازم می دونم که در مورد خودم و بی افای که داشتم براتون توضیح بدم .
بینز : بی اف ها !!!!!!!! تو ؟
خودم ( راونا ) : چیزی گفتی بینز ؟!
بینز : من !؟ نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه :no:
البته این بینز انقدر مزخرف در گوشتون خونده که فکر کنم یاسین در گوش خر بخونم سنکین ترم !
همه :
_اوه عزیزکای من اینجوری نگام نکنید ، شوخی کردم .

خب می دونید من دختر خیلی خوب و درس خونی بودم و البته همونطور که همه ی جوامع جادوگری می دانند خیلی باهوش هستم . ( مثه شما نبودم که رفتن به هاگوارتز رو منع کنید ! در این رابطه بعدا صحبت می کنیم )

اولین دوستیم سال دوم اغاز شد :
پسری بسیار خوشگل باوقار سنگین و گولاخی به نظر می رسید .
بینز :
راونا :
بینز :
در افکار سراف : اخه ققی منم گولاخه
فکر می کنم کلاس مقابله با موجودات عشقی بود که ...

---------------------------

واقعا ببخشید که انقدر افتضاح شد . شرمنده



خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
-کنار شومینه-

بیشتر بچه های ریون نشستن و دارن به یکی از قصه های قدیمیِ پروفسور بنیز گوش میدن!

بینز:...و اینجا بود که پروفسور ریونکلاو نوشیدنی 5 درصدش رو بر روی زمین ریخت و لیوان رو روی کله ی بوی فرندش خورد کرد دوستی چندین و چند سالش رو با بوی فرندش به هم زد...و اما نتیجه ی اخلاقی داستانِ امروز رو تا چند دقیقه ی دیگه بر روی تابلوی اعلانات تالار میزنم!

در حالی که بچه های ریون مبهوتِ داستانِ زیبا و امروزیِ بینزِ شونصد ساله شده بودن، اسکی در اون طرف در حال ترورِ سرافیناست!

اسکی: تو یه ناظرِ بوقی!...تو باعث شدی تنها دخترِ زنده ی تالار(به غیر از خودت) تو یه هچل بزرگ بیفته!...تو باعث شدی زندگی و آینده ی گابریل با یه غولِ بی شاخ و دم عجین بشه!
سراف: راست میگی!؟...یعنی من همه ی اینارو باعث شدم!؟



در طرف دیگه ی تالار سرژ و فنگ همدیگه رو از ته دل بغل کردن!
سرژ::bigkiss:
فنگ::bigkiss:

در این لحظه آهنگِ "بابا تو دیگه کی هستی...دست آلبوسو بستی!...میون صدتا عاشق...بگو مالِ کی هستی؟!" زده میشه تا همه چی کامل باشه!
(نکته: این قسمت به دلیل کمبودِ ساحره درون تالار ریون ترتیب داده شد!!)



بینز یه پونزِ جادویی ظاهر میکنه تا پیام اخلاقی داستانِ امروز رو بر رول تابلوی اعلانات بزنه که ناگهان گابریل وارد تالار میشه و یک راست به سمت کریچر میاد و یکی میخوابونه تو گوشِ کریچر!

کریچر: (کریچر دیگه دیالوگ نداره چون با اون شعورِ کم و مغزِ اندازه ی نخودش الان دیگه فهمیده که هر چی بشه میزنن در گوشش!!)
گابریل: بچه ها از همتون ممنونم!...امیدوارم خوشبخت شم!(تیریپِ هول شدن و جوگیزریِ دخترای دم بخت!)
اسکی: مبارکه!!
کورن: (به کورن: کجایی بابا کا!؟...بیا پست بزن!)


ناگهان صورت گراپ از پشتِ پنجره ی تالار نمایان میشه!(نکته: درسته که تالار ریون چندین طبقه از زمین فاصله داره اما گراپ چون بزرگه و یه چهارپایه هم گذاشته زیر پاش قدش به پنجره ی تالار رسیده)

گابریل:
گراپ: ...من هرمی دوست داشت گابی دوست نداشت!
همه:
گابریل: بیوه شدم بدبخت شدم...شوهرمو ازم گرفتن!(گابریل تو ذهنش میاد که چشمای هرمیون رو از حدقه در بیاره!)(دخترای ریون مثلاً! هنوز خشونت دارن!...این شکلی فرض کنین!)

--------------------------------------------------------------------
آقا بیخیال بشین من یه دفعه یادِ خاله بازی های گذشته میفتم دوباره جوگیزر میشما!!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

فنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰
از ساختمان مركزي حذب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
در راستاي ترويج فرهنگ خاله بازي:

گراپ:چه تفاهمي اول اسم هر دوتامون گ داره...من تو خيلي بهم ميايم...
گابريل :ايييييششش اول اسم گربه نره هم گ داره من بايد برم باهاش ازدواج كنم؟
گراپ:فقط اين نيست كه تازه دومين حرف اسم منم ر داره واسه تو هم نداره ...آخه چقدر تفاهم ميخواي ديگه؟
گابريل چند لحظه اي فكر ميكنه و ميگه:راست ميگي من و تو خيلي تفاهم داريم عزيزم فقط بايد بزاري من با بي افم به هم بزنم بعد ميام تا با هم مزدوج بشيم
گراپ:

فرداي همان روز كافي شاپ شبهاي هاگزميد

گابر:سلام بي افه عزيزم خوبي؟
بي اف عزيز:سلام گل رز من.اين لباس قرمزي كه امروز پوشيدي چقدر بهت مياد
گابر:چي؟رز؟يعني تو ديگه منو دوست نداري؟من دوست ندارم خودت پيش من باشي ولي ذهنت پيش يكي ديگه خيلي نامردي همه چيز ديگه بين ما تموم شد.
بي اف عزيز:چي؟صبر كن مگه من چي گفتم؟من منظورم گل رز بود نه خود رز عزيزم.
گابر:پس يعني اعتراف ميكني كه رز وجود داره؟يعني از خودت هيچ دفاعي نميكني؟نامرد ديگه چيزي بين ما وجود نداره

گابر اينها رو با عصبانيت ميگه و از كافه خارج ميشه.
...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۵ ۱۴:۵۸:۳۱

روزی از من پرسید : بزرگترین آرزویت چیست ؟
گفتم : تحقق یافتن آرزوی تو ….
اما افسوس …. هرگز ندانستم آرزوی او جدایی از من بود !


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
گابريل مياد تو و تا سرافينا مياد حرف بزنه شروع مي كنه...
گابريل:واااي سراف نمي دوني ديروز رفتم يه ماتيك خريدم ناناز...جات خالي بوي فرندمم بود...
سراف فكش چسبيده به زمين...
گابرلي:خلاصه بوي فرندم واسم يخ در بهشت خريد با پشمك انقدر جات خالي بود...بعدشم منو برد ديسكو نوشيندني كره اي لايت 12% خورديم و خلاصه سخت مشغول گفت و گو بوديم...
سراف:ها؟!
گابريل:اين اپي ليدي منو نديدي؟!...وااااا سراف رژ گونه ات رنگ سال پيشه كه بابا امروزي باش...حتما اسمتم سكينه است نه؟!از اون دختر ارزشيا هستي مي دونم يه كم با خودم را بياي مي فهمي بايد چه جوري باشي اسم سكينه هم بده اسمتو مي ذاريم سونيا خيلي با كلاسه نــــه؟!
سراف:ها...
گابريل:اين دامنه قشنگه هاني؟! بوي فرندم واسه سالگرد 12 همين روز دوستيمون خريده...چطوره؟!...به نظرت اينو تو جشن يول بال بپوشم...

سرافينا كه از حرف هاي گابريل كف كرده بود مياد بيرون و يه دونه مي خوابونه تو گوش كريچر كه داشت كف تالار رو طي مي كشيد...
كريچر:چرا مي زنين همه تون منو من شخصيتم طوفان زده شده از بس منو زديد...
سرافينا:خوب معلومه ديگه اين بوي فرند گابريل اين همه واسش خرج مي كنه ققي يه دونه 1 ناتي هم واسه من خرج نكرده...مهريه من يه ساخه نباته با يه پر ققنوس من الان حالم بده...

و سرافينا كه از حسادت داشت منفجر مي شد(ساحرن ديگه !!حسودن) يكي ديگه ميكوبه تو گوش كريچر...
و بعد چادرش رو مي پيچه دور كمرش
سراف:ببيل گابريل بت گفته باشم اينجا بوي فرند موي فرند خبري نيست...تو اين تالار ما عادت به ازدواج زود رس داريم...مثلا منو ققي...چو با مك بون ...كريچر و وينكي...همه اينجا عيال وارن...
منم ناظر اين تالارم دستور مي دم با گراپ ازدواج كني!!
گراپ هم كه در به در دنبال يه دختر سريع مي دوئه تو و با عشوه به گابريل نگا مي كنه...
گراپ:چه تفاهمي اول اسم هر دوتامون گ داره...من تو خيلي بهم ميايم...

(آيا گراپ با گابريل ازدواج خواهد كرد؟)
ته ارزشي بازي باز بيكار شديم مي خوايم دو نفرو مزدوج كنيم!! بزنين قدش پايه هاي عروسي


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 220
آفلاین
مکان:خوابگاه دختران! خلوت!گرد و خاک گرفته.عنکبوت و سوسک دست در دست هم می رقصند!پنجره ها تخته کوب شده و نور دلگیری از لای تخته ها فضا رو روشن نموده!(فضاسازی رو حال نمودین؟)
یه شبحی دیده می شه...شبح کمی نزدیک تر می شه...
اوا!اهم بله!همین الآن نویسنده متوجه شد که شبحی نبوده و سرافیناست که داره تو خوابگاه می خزه و زار می زنه!
سراف نگاهی به تابلوهای خاک گرفته ی روی دیوار می کنه یکیشونو برمی داره و با دست خاکشو می زنه کنار تصویر رنگ و رو رفته ی جمعی کثیر از دختران که دارن دست تکون می دن و هرهر می خندن میاد بیرون.
اشک از چشای سراف سرازیر می شه:
-عـــــــــــــــــررر!یادش بخیر!چقدر دختر بود تو این تالار!یه زمانی بود فقط دوتا پسر فعال بودن!الآن فقط من موندم!عـــــــــــــــررر!آوی کجایی بیای یکم عررر بزنی؟فلور!دوست عزیز من!آنیت..اهه اوهو...
خلاصه،سراف عکسو بغل می کنه و شروع می کنه به ناله و زاری!
در همین حال در با شدت باز می شه و چون شدت باز شدن زیاد بوده،در کنده می شه و میفته و ابری از گردوخاک و گند و کثافت و آشغال!به هوا بلند می شه!
سراف یه موجود ناواضحی رو می بینه...که همین که گرد و خاک برطرف می شه می بینه یکی از دستمال های ضد گرد و خاکشو گرفته جلوی دماغش!
سراف یه نگاه با بغض و کینه ای به اسکی می کنه:
-چته؟چی می خوای؟اومدی منو مسخره کنی؟می خوای ازم ایراد بگیری؟اینجا هم ول کن نیستی؟
-بروبابا چی چی بلغور می کنی واس خودت؟اومدم بگم که ما پسرا دیدیم تو تنها دختر این تالاری،اون چو که تو خوابگاه زندگی نمی کنه،بقیه هم مردن!گفتیم اینجا که نمی شه زندگی کرد!نظرت چیه بیای پیش ما؟
-من؟بیام پیش شما؟
-آره دیه..
-ققی نمی ذاره من بیام!
ناگهان صدای ققی از دوردست ها به گوش می رسه:
-من برای همسرم هیچ محدودیتی ایجاد نمی کنم!من و بروبچز نداریم!ما همه یه روحیم در چند تا بدن خیلی هم گولاخیم!
اسکی:
-خب کلا مشکل شوورتم که رفع شد...بعدشم تو می تونی از این فرصت برای صمیمی شدن با اعضا استفاده کنی!
در اینجا کاسه ی صبر سراف لبریز می شه و با جاروش میفته دنبال اسکی!!
-بــــــــــــــــــرو بیرون!
و اسکی رو شوت می کنه بیرون و دوباره می شینه زمین!و به حال خودش تاسف می خوره!(اینا الآن در ذهن سرافه)
-منو بگو چه بدبختم!شوورم که جونوره!اینا هم که از هرچی جونوره بدترن!اَه اَه اَه!حداقل یه قیافه ایم ندارن آدم دلش خوش باشه!اون یکی که همه اش ریشه،اینم که دستماله!اَه اَه!تازه چی!اون یکی که غوله آدم امنیت جانی نداره!اون وزغه چی!
خلاصه در همین فکرا بود که ناگهان صدایی از درگاهی به گوش می رسه...
سراف با خیال اینکه باز اسکی اومده جاروشو برمیداره:
-مث اینکه تا یکی نزنم تو گوشـ..
و با صورت وحشت زده ی گابر مواجه می شه:
-بـ..ببخشید؟



Re: دوئل!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
کورن با یه اردنگی راجرو می ندازه اونور!

- برو کنار دایی جون!فردا اگه بلایی سرت اومد جواب مامانتو چی بدُم!

آراگوگ دوباره چوبدستیشو به سمت کورن نشانه میره!

-بریمورو پلی سریونوس!

کورن جا خالی می ده اما با این وجود طلسم بهش برخورد می کنه!

عینک دودی کورن از چشماش میفته!

صحنه آهسته میشه.

عینک دودی به آرامی به سمت زمین نزدیک میشد.چهره ی کورن رو به سرخی ( از شدت عصبانیت) می رفت و کم کم داشت لبخندی روی صورت آراگوگ شکل می گرفت!

تصویر روی کفش کورن میاد!کورن با کفشش عینک دودی رو نگه می داره!

صدای فریاد مهیبی شنیده میشه و نوری خیره کننده همه جا رو فرا میگیره!

دوربین از روی کفش کورن بالا میاد و به سمت آراگوگ می چرخه.

آراگوگ تبدیل به یه عنکبوت کوچیک شده بود که از شدت کوچیک بودنش چوبدستیش با چشم غیر مسلح قابل دیدن نبود!

فلور و لونا و الک و بقیه ی زنای راجر به سمت عنکبوت می دون تا اونو توی دستاشون بگیرن!

راجر:نهههههههههه!مگه شما زنای من نیستید به اون نامحرم دست نزنید!

الک:اوا!این که دیگه بچه ست!محرم ، نا محرم نداره!

لونا:آخی نازی!بچه ها بیا ببریمش باهاش بازی کنیم!

دوربین روی آراگوگ زوم میشه و فریاد های ریزش به زحمت شنیده میشه:پنی پنی!کمکم کن خواهش می کنم!

پنی:

راجر بدو بدو به سمت کورن میره!

- دایی جون این طلسمه تا کی دووم میاره؟

کورن عینک دودیشو دوباره روی چشمش میزنه و بدون اینکه به راجر نگاه کنه میگه:به گمونُم نیم ساعت!!!

راجر :

راجو بر میگرده تا به زناش هشدار بده!اما دیگه خیلی دیر شده بود چون اونا آراگوگ رو برده بودن!


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.