سلام
عمو پرسی اومده گزارش کوتاهی از میتینگ بده !
اول باید بگم بوق به مدیر میتینگ ایگور که نه جای مناسب و نه زمان مناسبی رو انتخاب کرده بود ، به هیچ کسی هم خبر نداده بود و ملت همه همون روز میتینگ فهمیدن ! دلیل اینکه من پست میتینگ رو زدم ، این بود که یه سوژه مد نظرم بود که میتونید توی پستم توی صفحه قبل ببینید !
هوووم ، رفتم مدرسه روز پنجشنبه ، یعنی دیروز و ساعت 1 اومدم خونه ، نشستم پای کامپیوتر تا ساعت یک و نیم ، در عرض بیست دقیقه حاضر شدم و ساعت 5 دقیقه به 2 رفتم بیرون از خونه و به سمت آریا شهر رفتم . از اونجا زنگ زدم به سورنا و دانیال که قرار بود بیان .
سورنا گفت که نزدیکم و الان میرسم ، ولی بعد از نیم ساعت اومد و گفت ، نذری میدادن ، نتونستم جلوی خودمو بگیرم !
دانیال هم گفت تازه میخوام سوار مترو شم !
بالاخره یک ساعت وایستادیم و دانیال و فراز هم اومدن !
رفتیم که سوار ماشین بشیم که اونجا متین رو دیدیم که گویا از دانشگاه برمیگشت و فهمید میتینگه و اینا ؛ یه یک ربعی باهاش صحبت کردیم و رفتیم که سوار ماشین بشیم و توی راه هم در مورد مسائل بس خنده دار ( البته من فقط حواسم بود که فرداش تاسوعا هست ! ) صحبت کردیم ... بالاخره چهار نفری سوار ماشین شدیم ... البته ، من مجبور شدم که جلو بشینم ، چون ملت میخواستن به سبک آسلامی پیش هم بشینن
البته نا گفته نمونه که در طول راه تا ونک ، حرف های بی ارزش بسیاری زدن و اینا که خودشون هم خسته شدن !
از ماشین پیاده شدیم ، داشتیم در مورد این حرف میزدیم که سینا و سهیل کجا میان که سورنا به کمیل زنگ زد ، آرمینا هم همزمان به من زنگ زد ، دانیال هم برای اینکه ست بشه ، گوشیشو گرفت دمه گوشش ! البته بصورت برعکس
بالاخره سوار شدیم و به سمت پارک ساعی رفتیم ... سورنا از راننده پرسید که آقا رستوران باران میشناسید ؟ ... راننده گفت : اینجا که باران نداره ، یدونه هست اونم بارون هست اسمش ! که بعد متوجه شدیم خودشم نمیدونه کجاست
البته نکته ای که دقت نکردید این هست که سورنا گفت محل میتینگ رستورانه بارانه ، ولی خودشم نمیدونست رستوران باران کجاست
رفتیم توی پارک ساعی و به طرز مدرنی از روی برف ها قل خوردیم تا واردش بشیم ، بالاخره بعد از رفتن به این ور و اون ور پارک ، میلاد کالین زنگ زد و گفت : شما برید سمت مجتمع کودکان ، من یه ربع دیگه میام ! ملت طرفدار غیر آسلامی و اینایی هم سرعتشونو زیاد کردن و رفتن اونجا ... در اون بین آرش : ببینم اینجا مجتمع نوجوان نداره ؟
وقتی به اونجا رسیدیم ؛ من : بچه ها من میرم یه زنگ بزنم شماها اینجا باشید ... دانیال : آره ما میریم شما اینجا باشید
... هووم ، به کمیل زنگ زدم و گفت که دیروز با ملت بوده و امروز دیگه نمیاد و این حرفا ! ... به سمت اونجایی که بچه ها بودن برگشتیم و دیدیم که مسعود و حسین هم اومدن ... بالاخره میلاد کالین و میلاد اسکی و سهیل و سینا و فرهاد هم اومدن و ما تصمیم گرفتیم که بریم رستوران !
در طول راه پارک ، به همراه دانیال و سورنا و میلاد کالین در مورد جادوگران و هاگوارتز و گروه ها و امتیازات حرف زدیم ، بالاخره مسعود و حسین جدا شدن و ما هنوز هم میخواستیم بریم رستوران ! دقت کنید که دو ساعت از زمان تصمیم گیری برای رفتن به رستوران میگذره !
بعد رفتیم یه رستوران و اونجا غذا خوردیم ! از موارد جالب رستوران ، داشتن مرغ بریان پرسی ! و همونطور ساندویچ چیز هات داگ ! اشاره کرد
که باعث شد ملت اونجا مسرور و اینا بشن !
بالاخره اومدیم بیرون و ملت گفتن که بریم گیم نتی که توی ونک هست ، رفتیم اونجا و بازی کانتر رو انتخاب کردیم و شروع کردیم به بازی ! من و سورنا و فرهاد و فراز ... سینا و میلاد اسکی و سهیل و دانیال هم با هم !
من اسم Golakh رو انتخاب کردم به جای Goolakh که اشتباه تایپی بود ! البته دقت کنید که اونجایی که من نشسته بودم ، ملت داشتن در مورد یه موضوع غیر آسلامی بحث میکردن ... حالا من هم باید حواسم به داستان اونها بود ، هم به تایپ کردن اسمم ، هم به اینکه توسط ملت توی بازی شپلخ نشم و هم اینکه با تلفن همراه صحبت کنم !
میشه انتظار داشت که درست کلمه رو تایپ کنم؟
بالاخره بازی تموم شد و ما خواستیم که با ملت خداحافظی کنیم ... بطور میانگین ، ملت با هم 11 بار روبوسی و ماچ کردن و دست دادن ، ولی باز هم جدا نشدن ! البته این میانگین ماچ و بوس و اینا داشت بیشتر میشد که گفتیم پاشیم بریم باب !
من و سورنا سوار ماشین شدیم و به سمت آریا شهر رفتیم ! از اونجا هم جدا شدیم و هر کدوم به سمت محل زندگی خودمون رفتیم
دوستانی که بودن :آرش ( پرسی ویزلی )
سورنا ( ایگور کارکاروف )
میلاد اسکی ( اسکاور )
میلاد کالین ( کالین کریوی )
سهیل ( فنگ )
سینا ( سیریوس بلک )
فراز ( لی جردن )
فرهاد ( امپراطور تاریکی )
دانیال ( مرلین مک کینن )
چقدر کوتاه بود !