هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
- بچه ها میدونید چی شده؟
آریانا بالاخره از خواب بیدار شد و گفت:آلبوس به هوش اومد؟!
- نه،اما لرد ضربه مغزی شده و ما میتونیم مغزشو بدزدیم

بقیه که از خوشحالی سر از پا نمیشناختند به طرف اتاق لرد سیاه هجوم بردند.
- هی...با شمام کجا میرین؟این بیمار ملاقات ممنوعه!
ریموس که دلش نمیخواست آلبوس را از دست بدهد بی توجه به حرف پرستار با شدت دستگیره را گرفت و کشید...اما هیچ اتفاقی نیفتاد!

- این در چه جوری باز میشه؟
- این دره قفله باز نمیشه!پرستاره هم مواظبمونه نمیتونیم فعلا از
جادو استفاده کنیم.
آریانا:منظورت از فعلا چیه؟
آلبوس سوروس:منظورم اینه که ما باید نیمه شب حرکت کنیم.
تد:از این بهتر نمیشه.تا شب صبر مبکنیم.

چند ساعت بعد

پرستار وسایلش را جمع کرد و گفت:شما نمیخواین برین؟مطمئنن بیمارتون حالش خوب میشه.
- نه ما خیلی نگرانشیم باید بمونیم..
پرستار شانه ای بالا انداخت و رفت.
وقتی مطمئن شدند که پرستار رفته و کسی در بیمارستان نیست،
ریموس چوبدستی اش را به سمت قفل گرفت و گفت:آلوهومورا
قفل در باز شد و محفلی ها بار دیگر به درون اتاق هجوم
آوردند...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۰۸ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
بيمارستان سنت مانگو:

_ حالش بهتره؟
_ اون الان كجاست؟
پرستار كه از دست سوالات خسته كننده ي محفليها خسته شده بود ، نگاهي پرمعنا به آنها انداخت و گفت: متاسفم. اون در شرايط خوبي نيست. اون توي كما رفته و از دست ما هم هيچ كاري بر نمياد.
پرستار اين را گفت و مانند جت فرار كرد و محفليها را در شك اين ماجرا تنها گذاشت.
ريموس لوپين با نگراني گفت: يعني؟ آلبوس دامبلدور...اون...مرده؟
همه با عصبانيت به ريموس زل زدند و گفتند: نه!
سيريوس بلك به ريموس گفت: اون توي كماست. يعني هنوز نمرده. يا ميميره و يا زنده ميمونه و هيچ كس نميدونه كي اين موضوع معلوم ميشه.
ريموس با ناراحتي گفت: خيله خب. حالا چرا جوش ميزني؟
آلبوس سوروس نگاهي عميق به تمام محفليها انداخت و گفت: من فكر ميكنم بايد راه حلي وجود داشته باشه.
سيريوس بلك گفت: منظورت چيه؟
البوس سوروس پاتر كه غرق در افكارش بود گفت: منظورم اينه كه كما براي مشنگهاست. اينايي كه تو به ريموس گفتي فقط توي دنياي مشنگها اتفاق مي افته. اما ما جادوگريم.
آريانا گفت: من ساحره ام.
آلبوس سوروس گفت: خيله خب. ..اما ما جادوگر و ساحره ايم. پس بايد براي ما راهي جادويي وجود داشته باشه. فكر ميكنم كتابي در اين زمينه وجود داشته باشه.
محفليها كه در دل هوش و ذكاوت البوس سوروس را تحسين ميكردند ، گفتند: اون كتاب الان كجاست؟
آلبوس لبخندي زد و گفت: توي كتابخانه ي هاگوارتز!


_ اينه؟
_ نه! به نظرم اين يكيه.
_ پيداش كردم.
آخرين جمله را آريانا به زبان آورد.
البوس سوروس گفت: پيداش كردي؟
آريانا با خوشحالي گفت: بله. آخه من از بچگي دنبال كتاب جوجه اردك زشت بودم و حالا پيداش كردم. اما نميدونم توي اين قسمت چي كار ميكرد!
محفليها چشم غره اي به آريانا رفتند و به گشتن ادامه دادند.
_ پيدا كردم.
اين جمله را تد ريموس لوپين به زبان آورد.
سيريوس بلك خنده اي كرد و گفت: تو چه كتابي پيدا كردي؟ سيندرلا؟
تدي با خشم گفت: نه! اينجا نوشته كه چه جوري ميشه بيماري كه توي كماست رو به هوش آورد.
همه ي محفليها دور تد ريموس لوپين جمع شدند و با كنجكاوي به متن كتاب نگاه كردند:

كسي كه در كما فرو رفته ، قطعا با مخلوط كردن مواد زير با هم و دادن معجون به بيمار به هوش خواهد آمد. البته بايد به اين موضوع اشاره كرد كه بيمار با خوردن معجون زير ، فقط به هوش خواهد آمد. ( ممكن است بعد از به هوش آمدن طرف بميرد و يا زنده بماند ) مواد لازم:
1) روده ي يك اسب تك شاخ.
2) روغن موي اسنيپ!
3) گياه جادويي مخملينك
4) موي گربه ي وحشي آفريقايي ( 5 عدد )
5) مغز سر دشمن خونين كسي كه در كما فرو رفته است.

همه ي محفليها به ماده ي آخر زل زدند. چه كسي دشمن خونين آلبوس دامبلدور است.
آريانا فرياد زد: لرد سياه؟
آلبوس سوروس پاتر با نگراني گفت: خب بچه ها. مثل اينكه كار ما خيلي سخت شده. آخه ما مغز سر ولدي رو از كجا گير بياريم؟
ريموس گفت: حالا بهتره برگرديم بيمارستان. اصلا شايد آلبوس به هوش اومده باشه.
محفليها با اين اميد ، به طرف بيمارستان به راه افتادند.
در بيمارستان سنت مانگو:
آريانا كه خوابش گرفته بود با چهره اي ناراحت به بقيه زل زده بود. همه مشغول قدم زدن در بيمارستان و فكر كردن بودند. پرستار كه سرگيجه گرفته بود گفت: بسه ديگه. بشينين يه جايي.
در همان هنگام صداي چند نفر در انتهاي راهرو شنيده شد. مرگخواران كه دور تخت بزرگي حلقه زده بودند مرتب گريه ميكردند. تخت روان به محفليها نزديك و نزديكتر ميشد. تا اينكه بالاخره محفليها صورت شخصي را كه درون تخت بود ديدند: لرد ولدمورت.
دكتر تخت روان را به اتاقي برد و به مرگخواران گفت كه دنبالش نيايند. مرگخواران مشغول شيون و زاري شدند. سيريوس بلك با خوشحالي گفت: ميرم از پرستار بپرسم كه چه اتفاقي افتاده.
_ ببخشيد خانم؟ ميشه بگين چه اتفاقي براي همين مردي كه الان وارد اون اتاق شد و كچل هم بود افتاده؟ اون بيمار رو ميگم..
پرستار نگاهي به سيريوس بلك انداخت و گفت: شما از اقوام ايشون هستيد؟
_ بله. ( نه!)
پرستار با لحن آرامي گفت: متاسفم. ايشون ضربه ي مغزي شدند. داشتند توي خيابون راه ميرفتند كه بند كفششون گرفت زير پاشون و در نتيجه افتادن روي زمين و سرشون خورد به جدول خيابون.
سيريوس بلك كه برق شادي در چشمانش ديده ميشد گفت: ممنون.
و به طرف محفليها دويد...

كاري كنيد كه محفليها تمام اين زحمات رو بكشند و معجون رو آماده كنن. اما يك روز قبل از اينكه معجون رو به آلبوس بدهند ، آلبوس خودش به هوش بياد و ديگه نيازي به معجون نباشه. در نتيجه تمام اين زحمات به هدر ميره!


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
دکی :
پرستار اون امپول رو بردار بیار
پرستار آخری که بی نصیب مونده بود رفت امپول را اورد و دکی امپول را بلند کرد اینه دسته بیل

شتـــــــــرق (افکت خوردن امپول به ...... ولدی )

ببرینش اتاق عمل


پرستار اول :
من کار دارم :bigkiss:
پرستار دوم :
:banana:
پرستار سوم :
(از گذاشتن شکلک محرومیم)

باز هم اون پرستار بی نصیب بلندش کرد گذاشت رو تخت

پرستار :
چقدر سنگینه .

دکی :
الان یه کاری کنم باهات ولدی

5 دقیقه بعد پایان عمل

دکی :
ولدی بلند شو

ولدی بلند میشه و میره جلو اینه و خودش رو میبینه



_ این این .... اینکه ..... اینکه ..



اهم !!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ولدي دستي به سر كچل خودش ميكشه و ميگه: چي ميخواي؟
دكتر: بيا بريم اتاقه عمل ... ميخوام خوشگلت كنم ... مو بكارم واست ...
ولدي: موووو؟!! ... نههههه ... آواداكدورا ... آواداكدورا ... خخخخخخخ ... گلوم خشك شدددد ... آب بياريد ... آواداكدورا ...

بچه هاي پشت صحنه يه ليوان آب ميارن ميدن ولدي كه دستشون درد نكنه وگرنه ولدي يه آواداكدورا هم ميزد دكتر و نقش اول رول رو ميكشت! اونوقت تاپيك ميخوابيد! حالا چيز بيار و باقالي بار كن ...

ولدي ليوان آب رو ميگيره و يه قلپ ميخوره و بقيشو خالي ميكنه رو سره دكتر ...
دكتر: ها؟! چرا همچين كردي؟! پرستارااااا ...
يهو در باز ميشه يه مشت پرستار ميريزن وسط اتاق و بين دكتر و ولدي قرار ميگيرن

ولدي: مرگخوارااااااااا ...
مرگخوارا ميريزن و بين ولدي و پرستارا قرار ميگيرن

مرگخوار اولي:
پرستار اولي:
مرگخوار دومي:
پرستار دومي:
مرگخوار سومي: :fan:
مرگخوار چهارمي و پرستار سومي كه به مرگخوار سومي نامردي كرده بود: :bigkiss:
پرستار چارمي كه سرش بيكلاه مونده بود:


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
ریموس :
-دروغ در انزار عمومی بگیریدش

چشم بابا قورقوری و تانکس دو دست او را گرفتند
- بالاخره گیر ما افتادی ولدی

دامبل:

-میترسی
-
-بزنیدش
- بابا این .... دکتره ..... عمل..... زیبایی ..... مماق .......جراح .
پوست کشیده

اون طرف اتاق ولدی و مرگخواران

ولدی :
خنده دار نیست بچه ها
ملت مرگخوار

ولدی :
بلند تر
ملت مرگخوار

- حالا میفهمی چه بلایی سرت میاد دیدی شجاعت
گریفیندوری سرت را به باد داد

در همین احوالات بود که ناگهان منشی دفتر جراحی صدا زد

- لرد ولدمورت به بخش جراحی دینگ دینگ (افکت صدای زنگ
ولدی به بخش جراحی دینگ دینگ

ولدی :


رفت در رو باز کرد

غریـژژژژژژژژژژژژژژ ..... ویژژژژژژژژژژژ ....سیژژژژژژژ (افکت صدا باز شدن در )
بامب .... (افکت صدای بسته شدن در )

دکی :
سلام ولدی جون

ولدی



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
_الو؟سلام.کمک کنید محفلیا ...چی؟من توی بیمارستان سوانح جادویی ام زود باشید بیاین ...الو؟الو؟اه این ایرانسلا به درد نمیخورن!
دکتر:اما دامبل این صورت جدید بهت میادا!
_ساکت شو!الانه که محفلیا بیان رو سر تو این بیمارستان خراب شن!
_خیال کردی!
چند دقیقه بعد

هر چی محفلی بود ریخت تو بیمارستان و به سرعت جت خودشونو رسوندن به دامبلدور جدید در نقش (تام ریدل).
ریموس که سردستشون بود وارد شد وگفت:البوس؟کجایی؟
_من این جام کمکم کنید من...
ریموس بلافاصله چوبدستی اش رو دراورد و به طرف تام ریدل(قلابی)گرفت و گفت:دیگه چه کلکی میخوای بزنی؟زود باش بگو البوس کجاست.
_ریموس این منم دامبل...
_دیگه اسم دامبل رو بر زبونت نیار.
_بابا چرا باور نمیکنی این دکتره منو شبیه تام ریدل کرده من...
ریموس با گیجی گفت:منظورت چیه؟
و رو به دکتر کرد:این راست میگه دکتر؟
دکتر:من اصلا دست به صورت این اقا نزدم ...ایشون شبیه تام ریدل نیستن؟
ریموس:...




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
به آینه خیره شد و با نگاه"مردک بیشعور چرا منو این جوری کردی"به دکتر خیره شد. دستش را در جیب پشتیش فرو کرده و چیزی سبیسه به کیف پول را دراورد.کیف را باز نمود و از دران آن عکسی را به دکتر نشان داد.
دکتر نگاهی بس عجیب به عکس نمود و با دهان باز تا کمی نیمه ابری گفت:
چطور از خودت عکس گرفتی قبل از این که عملت کنم؟
دامبول که دیگر نمیتوانست لال بماند و حتما باید بر سر دکتر دادی بس بلند و بس آستکبارانه میکشید،فریادی بر کله مبارک دکتر کشیده و گفت:
مردک.این تام ریدل جوانه...من الان مثل تام شدم.چکار کنم؟من دامبلم نه تام.

چهره نورانی دامبل که حال همچون چهره لبخندک "گریه" شده بود وآبشاری از اشکهای کوچک و بزرگ و متوسط و ..سرازیز گردید.


دامبل موبایل خود را دروارده و شماره فردی بس مشکوکیوس را گرفت:
الو؟سلام...کمک..
_....




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
سپس گفت: .....
دكتر: ها چرا لال شدي؟
دومبول: .....
دكتر: ها؟
دومبول: آخه زبونم بند اومده!
دكتر: ببين ببين! دروغگو! تو از همون اولش همه محفليارم همينجوري گول ميمالوندي! اگه زبونت بند اومده چجوري تونستي بگي زبونم بند اومده؟!
دومبول: .....
دكتر: برو برو فيلم بازي نكن
دومبول: .....
پرستار اولي به پرستار دومي: خوب چيزي شده ها
دومبول: ....
دكتر: د جون بكن ديگه مرده حسابي! چطوره صورتت؟ راضي اي؟

دومبول يه بار ديگه خودشو تو آيينه نگاه كرد
سپس گفت :.....


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
دکی با چکش و تلبه و ساتور و غیره افتاد به جون دامبل :root2:
عمل ادامه یافت تا رسید به ناحیه دماغ
دکی با تعجب به مماغ دامبل نگاه کرد و به پرستار گفت
بابا این دماغ که نیست دسته بیله فکر کنم یه 60.70 باری
حد اقل شکسته ...
پرستار چکش
-تق
-تق
-تق
.......... خوب این که صاف شد حالا رسید به مو ها پرستار
-بله
دکی :اسپری را مرحمت بفرمــــــا
پرستار:الهی امین
دکی:چرا دعا میکنی اسپری
اسپری را به دکی داد و شروع کرد
پسسسسسسسس
حالا همه چیز تموم شده بود
دامبل دو ساعت بعد بیدار شد دکتر او را راهنمایی کرد که بره
جلوی اینه قیافه خودش رو یه نگاهی بندازه
دلش شور میزد دامبی
رفت جلو و اینه
و نگاه کرد
سپس گفت :.....



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۷

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۳۸ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
دامبلدور روی تخت نشست و با نگرانی گفت: دکی جون چرا ولدی جاش رو داد به من؟ اون هیچ وقت بخشنده نبود!
_خودمم نمیدونم چرا! یعنی منظورم اینه که از ولدمورت ظالم بعیده که جای خودشو به یکی دیگه بده اما خب گاهی وقتا ادم عذاب وجدان میگیره دیگه اون گفت که عذاب وجدان گرفته که اول نوبت تو بوده!حالا چرا میپرسی؟ نیکی و پرسش؟
_اخه از اون بعیده!

دکتر مدتی نگاهی به صورت دامبلدور انداخت و گفت: چه قدر پیر شدی البوس تمام صورتت رو چین و چروک پر کرده!
_ای جوونی کجایی که یادت به خیر...این کارای محفل برای من خیلی دشوار شده .

_مگه شما چند سالتونه دامبلدور؟
_خب.... بذار فکر کنم نودو... اصلا به تو چه؟ دکتر کارتو انجام بده چی کار به سن من داری؟

_ بله...بله... در صورت شما خیلی چین و چروک دیده میشه که اگه پوستت رو بکشم درست میشه.
_دکتر؟ برای من سواله که شما چه طوری صورت رو میکشین؟
_خب من با استفاده از تلمبه این کارو میکنم ... اخه خیلی خوب پوست رو میکشه!
خب... ببینم. زیر چشماتون نیز چروک شده واقعا خیلی زیر چشماتون بد شده اونو نمیشه کاریش کرد مگه این که همون کاری رو بکنم که میخواستم با لرد بکنم...
_چی کار میخواستین بکنین؟
_چشماشو از حدقه در بیارم و چروک و سیاهیش رو از بین ببرم.
_ من شجاعم... و از این عمل ها نمیترسم دکتر هر کاری که لازمه بکن که من میخوام زیبا بشم!
_ بله حتما برای فردا لطفا اماده باشید.

دامبلدور از تخت پایین امدو به سمت در رفت...

ولدمورت خنده کنان رو به دامبل گفت: چی شد؟ ترسیدی برگشتی؟
دامبلدور با غرور: نه!!! اصلا!!! برای عمل فردا اماده ام.
و بعد راهش را کشید و رفت.

فردا در بیمارستان

دامبلدور را که روی برانکار خوابیده بود به اتاق عمل میبردند.
ولدمورت هم بالای سر دامبلدور راه میرفت و میگفت: تو از زیر عمل سالم بیرون نمیای البوس. خدا رحمتت کنه البوس دامبلدور!

درون اتاق عمل

دکتر جراحی: پرستار؟ امپول بی هوشی.
دامبل: اییییییییی.
دامبلدور کم کم به خوابی عمیق فرو رفت...
دکتر: خب... میتونیم عمل و شروع کنیم امبردست پرستار...


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.