در راستاي تايتل ِ پست دنيس:
هافل تارومار – اسلي بدترين شب هنگام – خوابگاه مختلط هافلپافصداي خر و پوف ِ سهمگيني خوابگاه رو در برگرفته.
هر كس روي تخت خودش نيست! بلكه هر كس هر جا دوست داره خوابيده و بعضي ها هم بيناموس بازي در آوردن و دو نفري رو يه تختن!
دوربين از روي صورت دنيس كه با دهاني باز خوابيده و آب دهانش كل ِ متكاش رو پر كرده حركت ميكنه و به سمت گوشه اي تاريك و خلوت كه تنها عضوِ بيدار ِ تالار اونجاست حركت ميكنه...
مرلين در گوشه اي از خوابگاه كز كرده وخودش رو به حالت مچاله درآورده! دوربين به آرامي از پشت سر بهش نزديك ميشه.
ناگهان مرلين كه متوجه حركت جسمي در پشت سرش شده برميگرده و پشت سرش رو نگاه ميكنه. اما هيچ چيز نميبينه... صورت مرلين خيلي عرق كرده و دور چشمان گود رفته اش سياه شده.
فردا صبحش – تالار عمومي هافلپافدنيس در حالي كه با حوله صورتش رو ميماله رو ميكنه به بچه ها:
- خوب. ما امروز ميريم داخل پنجره ي مجازي تالار و اونجا اولين و آخرين تمرين رو انجام ميديم تا براي مسابقه ي فردا آماده شيم.
اسكورپيوس دستشو از دماغش ميكشه بيرون ميزاره تو دهنش و ميگه: مممم... دنيس چرا اينقدر اون حوله رو ميمالي رو صورتت؟
دنيس: دارم صورتمو ميشورم.
اسكورپيوس: خوب چرا با آب نميشوري؟
دنيس:
حتي اسمشم جلوم نيار. مگه نميدوني من از آب بدم مياد!!!
اسكورپيوس: خوب حالا... چرا ميزني. تازه واردم... نميدونستم.
دنيس: اه اه... لوس... اون طنابو بنداز پايين.
و اسكورپيوس طناب رو پايين ميندازه و ملت همگي داخل محيط ِ مجازي ِ پنجره ي مجازي ِ تالار هافلپاف ميشن.
در حين ِ پايين رفتن مرلين كه به طرز مشكوكي دست و پاش شل شده جديدآ با مغز از طناب سقوط كرده و كف ِ محيط مياد پايين.
و بعد از مرلين به علت وزن زياد ِ اسپروات طناب پاره شده و اسپروات با باسن (
) مياد رو مغز ِ مرلين و مرلين با زمين يكي ميشه!
- محل تمرين -
دنيس يه تف ميندازه كف دستش و دستاش رو به هم ميماله و شروع ميكنه به صحبت:
- ببنيد بچه ها، برنامه ي تمريني امروز بدنسازيه. يعني ما ميخوايم امروز بدنسازي كنيم.
اِما دابز: اَما دنيس فردا مسابقه داريم. بدنسازي نميكنن كه روز قبل از مسابقه. اين كارو يه ماه پيش باس ميكرديم.
دنيس: خوب... حالا كه نكرديم. پس امروز ميكنيم!
پيوز: ببينم اين آسپ كو؟
دنيس: وزير مردمي سرش خيلي شلوغه. گفته خودشو ميرسونه.
پيوز: يعني چي؟ پس منم تمرين نميكنم تا آسپ بياد.
دنيس: تو بوق خوردي! مرتيكه ي روح! ديگه حرف نباشه... اون كوه رو ميبيند اون روبرو؟
ملت ِ كوييديچي ِ هافل:
دنيس ادامه ميده: اين بيل و كلنگ ها رو هم ميبينيد اينجا؟
ملت:
- منو ميبيند اينجا؟
ملت:
دنيس: ايول چه حالي ميده!...
خودتون رو ميبيند اونجا؟
ملت:
دنيس: چه باحاله...
مرلينو ميبينيد اونجا؟
ملت:
دنيس: وا... مرلين داره چيكار ميكنه؟
ملت:
دنيس: بابا با شمام. چرا اونطوري مچاله شده اونجا؟ چرا بين شما نيست رفته اون گوشه؟
ملت:
دنيس خودش به سمت مرلين ميره و دستشو ميزنه رو شونه ي مرلين.
مرلين:
دنيس: چت شد بوقي؟
مرلين: گورخيدم باب. چه طرز صدا كردنه!
دنيس: مشكوكيوس... چيكار داشتي ميكردي؟
مرلين: چيز... خوب... چطوري بگم.... آها، از اونجا كه اينجا مرلينگاه نداره. داشتم دست به آب ميكردم.
دنيس:
اي بوقي! با اين سنگ و كلوخا طهارت هم بگيري ها!
بعد از تمرين ميخوايم نماز جمائت بخونيم، بدون تو لطفي نداره!
و دنيس مرلين رو راحت ميزاره و به سمت ملت برميگرده...
- خوب بوقي ها داشتم ميگفتم. همه اين چيزايي كه گفتم رو ميبينيد ديگه؟
ملت:
- خوب بايد تا يه ساعت ديگه اون كوه رو كُلهم خراب كنيم. يه متر اينور تر دوباره از نو بسازيم. يك دو سه...
ملت:
- بوقيا بريد ديگه... خودمم ميام...
ملت:
- اِ... اون شيريني ها رو...
ملت: كو؟ كو؟؟
مام ميخوايم...
- ها... گول خورديد.
بريم سر تمرين.. مرلين توهم زود بيا!
آنروز شب (پارادوكس!)
– تالار عمومي هافلپافصداي داد و هوار و آي و اوي و انواع ديگر صداها خوابگاه را پركرده بود!
- آآآآآآآآآآييييي....
- هاااااااااايييي....
- هواااااارررر...
- داااااااااد...
- مامااااان...
دنيس: چطونه؟ يه خورده بدنسازي كرديد ديگه. اين صداها رو درنياريد يكي از دم تالار رد شه فكر ميكنه نعوذُ مرلين داريد بيناموسي ميكنيد! (
) بسه ديگه بخوابيد فردا مسابقه داريم...
پيوز: دنيس... چرا آسپ نيومد؟
دنيس:
تو مگه مفتش ِ اوني؟ بگير بخواب ديگه... از صبح اينقدر غر زدي اعصاب نزاشتي واسه من.
پيوز: دنيس... چرا جنازه ي اسكورپيوس رو نياورديم تالار؟
دنيس: هيسسسسس... چقدر تو فضولي بچه! بياريم كه بوگندش تالارو برداره؟ بزار بعد از مسابقه ميريم تو حياط چالش ميكنيم ديگه. به كسي نگي ها اين جريانو... آفرين گوگولي...
و لوپ پيوز رو ميكشه. (مبهم سازي: چگونه ميتوان لپ روح را كشيد؟!)
پيوز: دنيس... اسكورپيوس چرا مُرد؟
دنيس: آخخخخخ... ميگيري بخوابي يا بزنم تو رو هم بكشم؟ چون جون نداشت! اين مالفوي به بچش نون نميده بخوره. به خاطر فشار تمرينات جان داد.
پيوز : آها... شب بخير.
پيوز يهو از اعماق خواب ميجهه بيرون: راستي... چرا مرلين اصن تمرين نكرد؟
دنيس: هاااام... نميدونم. متوجه نشدم. مگه نكرد؟؟؟
... نه بابا... طفلك داره درد ميكشه... كرد!
فرداش – در زمين مسابقهدنيس جلو ميره تا حركت خسته كننده و تكراري ِ دست دادن با كاپيتان حريف رو براي هزارمين بار تجربه كنه...
پيوز: دنيس... دنيس... آسپ اومد.
دنيس: خيلي خوب ميگي چيكار كنم؟ بزار برم دست بدم.
"سوووووووووت..." داور در سووت خودش ميدمه!
تمامي بازيكنا به هوا بلند ميشن. اما دنيس هنوز رو زمينه! انگار يه چيزي هم زير دنيسه!
مشت هاي دنيس چپ و راست حواله ي پهلو و دل و روده ي آسپ ميشه...
- كجا بودي بوقي؟ چرا نيومدي بدنسازي؟
- مااااااااا... آخه كي روز قبل از بازي بدنسازي ميكنه؟ بوق تو...
"شترق!" مشتي روانه ي دهان اسپ شد.
- خفه شو... خفه شو... خفه شو... خفه شو...
و مشت هاي ديگر پياپي بردهان آسپ فرود آمد.
- گل... گل اول رو هافلپاف دريافت ميكنه. بازيكنان اين تيم خيلي خسته به نظر ميرسن! اوه. مرلين رو ببينيد. داره چرت ميزنه و اوووه داره از رو جاروش سقوط ميكنه!!! و مرلين راست ميافته رو كمر دنيس كه روي شكم آلبوس نشسته.
آلبوس:
دل و رودم اومد تو دهنم. دنيس سرتو بكش كنار نپاشه تو صورتت!
دنيس بلند ميشه با يه فن كاراته مرلين رو شوت ميكنه اونور و داد ميزنه:
- معلوم هس چته؟ مرتيكه ي جَسَد! (
)
- چند دقيقه بعد -
دنيس و آلبوس دعواشون رو بلاخره خاتمه دادن و مرلين رو هم توسط طناب و اينا بستن رو جاروش كه ديگه سقوط نكنه.
هافلپاف هفتاد امتياز از اسليترين عقبه.
- اريكا پاس ميده به مرلين! اوه خداي من مرلين انگار تو يه عالم ديگس! توپ ميخوره به صورتش و درست ميافته جلوي شكم اسپروات (~ جلوي پاي كاكرو!) اسپروات توپ رو با شيكمش شوت ميكنه! اوه خداي من عجب ضربه اي... اوه! آميكوس جر ميخوره و توپ وارد دروازه ميشه... چيز ببخشيد، يعني شلوار آميكوس جر ميخوره. آخه توپ با اون سرعت سرسام آورش ماليده ميشه به شلوار آميكوس. آميكوس: آخ خِشتكم! مامان خشتكم ميسوزه...
- حالا نوبت اسليترينه كه حمله كنه... سلسيتنا واربك، ميندازه واسه مورفين، مورفين به اينگو... مدافعان اسلي هم از اونا در برابر بلاجرها دفاع ميكنن... اوه خداي من گلرت رو ببينيد با اين سنش مثل بچه هاي چهارده ساله داره بازي ميكنه...در ذهن ِ گلرت: ها؟... كو بچه ي چهارده ساله؟! هرطور شده بايد پيداش كنم...
در همين لحظه صداي بلندگوي وزرشگاه بلند ميشه: "دي... دي... دي... مقدم جناب آقاي توحيد ظفرپور را به زمين كوييديچ هاگوارتز خوش امد ميگوييم ...دي... دي... دي..."
تماشاگران به صورت هماهنگ :
شيره....! پيوز در ذهن: اوه خداي من شير وارد وزرشگاه شده! چه خطرناك!
دنيس ميخوابونه زيربند ِگوش پيوز: عوض اين فكرا بازيتو بكن. شونصد تا گل خوردي!
پيوز در ذهن: اين چطوري فهميد كه من دارم به چي فكر ميكنم!
دنيس ميخوابونه زيربند ِ گوش پيوز: بوقي... تو روحي... شفافي... داخل ذهنت ديده ميشه.
پيوز: آها... واسه همينم هست كه هر چي ميزني زير گوشم درد نمياد... يا ديشب لپم رو كشيدي كشيده نشد.
اِما از اون سر زمين داد ميزنه:
دنيـــس....! پاشو بيا اين بلاجره كلافم كرد! بيا ديگه داري بوق ِ كي رو ميخوري اونجا؟
دنيس: ماااا
مودب باش باووو! اومدم به خدا!
- در اوج -
آلبوس با خودش مشغول حرف زدنه: من اعتقاد داشتم پست جستجو گر خيلي مسخرس. اين باباي مام بيكار بوده اومده جستجو گر شده. آخه دست خود آدم نيس كه شانسيه...
آلبوس چهرش رو عوض ميكنه و خودش جواب ميده: به نظر من زيادم شانسي نيست خوب. بايد چشاتو باز كني...
آلبوس: نه ببين. بعضي وقتام مثل الان ممكنه اسنيچ جلوت باشه ولي نبيني...
در همين لحظه آلبوس صداي بارتي رو از پشت سرش ميشنوه:
- شما هافلي ها همتون اينطوري خول وضعيد؟ داري با خودت حرف ميزني؟ وزيرو...
اِ... اينم كه اسنيچه! به به...
و بارتي دستش رو دراز ميكنه و اسنيچ رو از جلوي آلبوس ميگيره!
اما نه! پست اينقدر ارزشي تموم نميشه.
بارتي دستش رو باز ميكنه و ميبينه كه دستش خاليه و اسنيچ خنده كنان دور ميشه!
- پايين تر، در مسابقه –
بارتي: داور داور... بازيكنمون گم شده! گلرت گم شده. طفلك اختلال حواس داشت...
حالا جواب مادرش رو چي بدم؟
داور: مگه زندس؟
بارتي: نه باب شوخي كردم.
- دفعه آخرت باشه با داور شوخي ميكني!
زود بگرد پيداش كن. مگرنه مجبورم به علت يه يار كمتر بازنده اعلامتون كنم.
بارتي: وا... چقدر خنگم من. خوب مجبور بودم به داور بگم! داشتيم بازيمونو ميكرديم. حالا گلرت هم همچين تاثيري تو بازي نداشت.
داور: چيزي گفتي؟
بارتي: ها؟ نه! هيچي.
ناگهان دستي به شونه ي بارتي اثابت ميكنه. بارتي برميگرده و چهره ي دونقطه دي ِ آلبوس پاتر رو ميبينه.
آلبوس: بوقي تو خودت بدتر از مني كه!
- درميان تماشاگران -
در ذهن گلرت: كوش؟ كوش بچه ي چهارده ساله...
گلرت: ببينم پسر تو چند سالته؟
پسر: 13 سال.
گلرت: ها نه. راست كار من نيستي... خوفي ها. يعني عموجاني ولي من با خودم عهد كردم اون چهارده سالهه رو پيدا كنم.
پسر: ببين اون دافه رو ميبيني اونجا نشسته... هموني كه رژ صورتي زده. اون چهارده سالشه. برو سراغش.
گلرت:
اون كه دختره!
و سپس در ذهن: هووم. از كجا فهميد من دنبال يه كيس ِ مخ زني ام؟ هوووم. از چشام ديگه لابد!
گلرت: پسرم چند سالته؟
پسر: اول يه سوال ميكنم جواب بده. بعد ميگم.
گلرت: باشه بپرس.
پسر: اي دي هري-رون-هرميون رو داري؟
گلرت: هوووم... نه به خدا.
پسر: ولي به نظرم داشته باشي. آدرس خونه هرميون اينا رو چي؟ من خيلي دوسش دارم.
گلرت: نه والا ندارم.
پسر: خوب اگه گير آوردي بهم بده. باشه؟ ايميلمو واست مينويسم... اگرم خواستي از طريق سايت جادوگران باهام تماس بگير. راستي تو همدان اومدي؟
اما گلرت ديگر آنجا نبود!
- در مسابقه –
"سووووووووووووووت!"
داور: خطاي مورگان الكتور... چرا با چوب زدي تو سر مرلين؟
مورگان: آخه بو ترياك ميده!
كل استاديوم:
داور: جان؟
مورگان: بو ترياك ميده!
دوباره كل استاديوم:
توحيد ظفرپور در جايگاه ويژه: جالب شد...
و با دقت بيشتري مسابقه رو دنبال ميكنه...
داور: بايد تست بگيريم از اين بازيكن!
- درمحل تست -
گيرنده ي تست: مرلين مك كينن. شما مواد مخدر مصرف كردي؟
مرلين: چيييي ميــگي؟ (به سبك ويژه بخوانيد!) نه باب... چه كاريه. بزا بازيمون رو بكنيم.
تست گيرنده (اين با اولي هيچ فرقي نداره! گمراه نشويد.
) : اما شما خيلي قيافت تابلوه. خودت اعتراف كن حوصله ندارم كلي تجهيزات و اينا حرومت كنم آزمايش بگيرم ازت.
مرلين: نه باب مگه بيكارم مواد بزنم؟!
شپلخوس! تست گيرنده ميخوابونه زير گوش مرلين!
- اعتراف كن!
-
به خدا تقصير من نبود. هر چي تلاش كردم تو اين سايت لعنتي مدير شم. نشد. افسرده شدم. درمونده شدم. مجبور شدم به مواد رو بيارم.
- دقايقي بعد، زمين بازي -
بازيكنان دو تيم كنار هم نشستن و دارن اتل متل بازي ميكنن.
اريكا وسط همه نوشسته و ميخونه:
- اتل متل توتوله ... هري بودن چه جوره؟ ... نه داف داري، نه مادر، هري رو بردن توي اتاق ِ دامبَل ... يك دوست خنگول بستون ... اسمشو بزار رون ويزلي ... رنگ موهاش قرمزي ... آچين و واچين يه پا تو ور چين! ... اسپي پاتو ورچين!
اسپي: جون اريكا پا به اين گندگي و تپلي نميدوني چقدر كالري ميگيره ورچيندنش. بيخيال من شو.
بارتي: داري بازي رو خراب ميكني ها! ورچين ديگه.
دنيس: راس ميگه. ور ميچيني يا با اره برقي بيام قطعش كنم! (
)
در همين لحظه داور وارد ميشه...
- جمشيد.
سلسيتنا: جمشيد نداريم!
- جمشيد باب.
سلسيتنا: جمشيد نداريم باب!
- ميگم جمع شيد! حتمآ باس مثل عربا "ع" حلقي تلفظ كنم واستون! اَه! گير يه مشت خنگ افتادم...
اينگو: باب داور حالا چرا گريه ميكني؟ باشه جم ميشيم!
داور: خوب. نتيجه ي آزمايش مثبت بود و دوستتون به نقاهت گاه منتقل شد تا تركش بدن.
دنيس: خيلي عالي شد. دستتون درد نكنه. سوت رو بزن بريم كه بازي معطل ماست!
داور: چي ميگي؟ طبق قوانين هاگوارتز استعمال دخانيات ممنوعه و بازيكن شما مصرف كرده بود. بنابراين تيم شما بازنده اعلام ميشه.
دنيس: يعني چي؟ چطو نوشابه كره اي آزاده؟ اين چه وضع قوانينه! مخدر كه چيزي ني... يكم گيج ميشي ديگه فقط.
داور: نكنه شما خودتم مصرف ميكني؟
دنيس: نه به جون مادرم.
و دنيس رو ميكنه به بازيكنان تيم هافل: باختيم ديگه. ميخواستيد مراقب باشيد هم تيميتون معتاد نشه. ديگه اعتراض نداره. بريد...
و رو ميكنه به داور: ميگم حالا را نداره... يه جوري... ببين گاليونه داره برق ميزنه ها!
داور: شما خيلي مورد داري... بايد بياي بريم كلانتري!
دنيس: باب بيخيال. گفتم حق الزحمه داوريتونو بدم؟ مگه همينجا حساب نميكنيد؟ آها هاگوارتز ميده حق الزحمتون رو... خوب بابا از اول بگو... خدافظ.
شش ماه بعدمرلين در حالي كه يك ساك ِ ورزشي پشتش انداخته. لخ لخ كنان به سمت تالار هافلپاف مياد. دستش رو روي حس گر ميزاره و بعد از اسكن شدن اثر انگشتان تابلو كنار ميره.
شب بود و انگار همه خواب بودن. اولين چيزي كه بعد از ورود به تالار مقابل چشم آدم خودنمايي ميكنه مثل هميشه تابلو اعلانات تالار هست.
نقل قول:
در صورت مشاهده ي مرلين، اجازه ي نفس كشيدن به وي ندهيد و او را قطعه قطعه كرده و آسياب كنيد. آسياب شده ي وي را به ما تحويل دهيد و جايزه ي ويژه را دريافت كنيد.
با تشكر.
جمعي از بازيكنان كوييديچ تالار؛
مرلين به آرامي آب دهانش رو فرو ميده و به سمت درب خروج حركت ميكنه.
در همين لحظه لودو بگمن در حالي كه يه جاشو گرفته (
) دوان دوان به سمت مرلين گاه در حركته...
لودو: آخ آخ... داره ميريزه... ها؟ مرلين؟!!! ...
...
...
در يك چشم به هم زدن مرلين جفت پا مياد تو صورت لودو و لودو كوبيده ميشه به ديوار ِ تالار و ساعت بزرگي روي سرش سقوط ميكنه. بعد مرلين لودو رو بلند ميكنه و هشتاد و هفت درجه و بيست دقيقه و دوازده ثانيه ميچرخونه و به سقف ميكوبه و سپس دست و پا و دك و دهن او را بسته و داخل حموم ميندازه!
مرلين: هوووم... آموزش هاي رزمي نقاهتگاه بدردم خورد... شايد اينطوري بتونم مديرشم!
بلاخره پايان!