مری کمی به اطرافش نگاه میکنه و بعد از اینکه یکی دوبار بچه های راون رو چشمی از جلوی صورتش میگذرونه شروع به شمارش میکنه ...
مری: 1 .. 2 ... 3... 5 ... 6 ...
ویولت : پس چهار چی شد ؟
مری : چهار چیه ؟ باب درست داشتم میشمردم ...
ویولت : نه بوقی تو بعداز سه ، گفتی پنج ...
مری: نه باب ببین ، 1 ... 2 ... 3 ... 5 ...
ویولت : دیدی ؟
مری :
پس چهار کو ؟
ویولت : خب بوقی اشتباه شمردی دیگه ... شمارشم بلد نیست اومده ناظر شده
مری : نه بوقی من شماها رو شماره گذاری کرده بودم چهارتون ... نه چز فلــــــــــــــــــــیت !
در همین هنگام دو درخت باری دیگر خود را از پشت سر به اعضای راون نزدیک میکنند تا شاید بتواند دو نفر دیگر را که احتیاج دارند از بین آنها ربوده و به کار خود همی ادامه دهند .
مری : ویولت ، گابر و مرینا ... سه تاییتون بیاین پیش من ببینم !
بقیه ملت : بوقی پس ما چی؟
مری : نه خب من مراقب سه تا تون باشم خیلی خوب میشه حداقل سه تا توی تالار باقی میمونن .
لونا : نخیرشم تو اصنشم ما رو دوست نداری .
مری : اصلا همتون بیاین بقل خودم ببینم ...
با حرف مری همه ملت به طرف او حمله ور شده تا از برکات آغوش ناظر آسلام ... نه بخشید ناظر راون بهره مند گردند و البته مری بود که در زیر فشار چندین هزار نفر ...
مری:
با حواس پرتی انها کمی دو درخت به آنها نزدیکتر شدند و دست خود را به طرف لونا دراز کردند تا او را نیز به جمع خود اضافه کنند ...منتهی کمی دست درخت اول کمی کم آمد و فط موهای لونا را از پشت کمی بلند کرد و بادی در آن ووووووووووووووووول کرد .
لونا : وووووووووووووووای فلور ... نکن همچین ... قلقلکم اومد
فلور : بوقی من که کاریت نداشتم ...
لونا : بوقی غیر از تو کی دیگه اینجا وایساده ؟
فلور : هیچ کس اصلاً من کنارت نیستم این درختا دورتو گرفتن !
لونا : نیخرشم حسودیت میشه من موهام به این قشنگیه
... برو ببینم اصنشم ..
فلور کمی از لونا دور میشود و دو درخت با خیالی آسوده تر دستی بر دور کمر او زده تا آن را بلند کنند ...
لونا : دستتو از کمرم بردار ... وسط جنگل حالا میخواد منو برقص ... تو ؟ تو کی هستی ... نه درخت ... جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ!
لحظاتی بعدلونا : نه شما منو به بهانه رقص آوردین من عمراً نمیام برقصم !
لیلی : من جوونم ، من آرزو دارم من امروز قرار بود با دوستام برم جنگل !
فلیت : شما بوقیا یک مشت ضد آسلام هستید ، من یونیسف رو تو حلق یوزارسیف میکنم
بنگ بـــــــــــنگ بــــــــــــــــــــــــــــنگ (افکت زدن سه عدد چوب در مغز سه نفر ! )
درخت اول: خب اینم از سومی بریم سراغ آخری؟
درخت دوم: آره جون من سریع برو داره دیوونم میکنن!