هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری : ماهوره بفرستیم فضا ؟ بعد انتظاری داری اسمش رو هم بزاریم امید ؟
پنه لوپه : نه من میگم اسمش رو بزاریم آرش
مری : ... گابر بوقی الکی فیلم بازی نکن من عمراً دست بهت نزدم که الان میگی دهنت پر خون شده
گابر : ولی ژسش رو گرفته بودی که
مری: نخیر دختر من میخواستم نازت کنم

مری که فکر میکنه برای همه اعضای تالار که الان تمام امیدشون به او هست کاری بکند ، به طرف حیاط پشتی تالار حرکت کرده و در راه وسایلی را نیز با خود اکسیو می‌کند . وسایلی که بنظر میرسد برای ساختن یک ماهواره نیاز است .

بادراد : آخه بوقی ماهواره بفرستیم فضا که چی بشه ؟
مری : باید چک کنیم ببینیم توی تالار اسلیترین چه خبره ، شاید متوجه شدیم که چرا ریختن دارن تالار خصوصی ما رو دید میزنن !
بادراد : هووم راست میگی

گابر که یکی از خوشگلترین آواتارهای خودش را اکنون در دست داشت و با آن به کلیه اعضای تالار پز می‌داد که من خوشگلم و اینا به آن دو نفر که در صدر خروجی های تالار قرار داشتند نزدیک شد و با صدایی حق به جانب گفت :

- مری میگم بهتر نیست از جادو استفاده کنی ؟
مری : خب دارم از جادو برای جمع کردن وسایل استفاده میکنم دیگه
گابر : پس چرا داری چکش و پیچ بر میداری ؟ ما که با جادو خودمون میتونیم اینا رو بهم وصل کنیم ..
مری : ها ؟ ... بادراد ببین چه پیشنهادهایی میکنی ها ! همگی به طرف حیاط بچه های کوچه پشتی !
گابر : این اسم یه آهنگ نبود ؟
مری : اه خوشگل تو هم به همه چیز گیر بده ها .

ساعتی چند بعد !

کلیه اعضای راونی در حالی که در کنار تکه آهن پاره ای قرار داشتند ، با اشتیاق تمام به آن نگاه می‌کردند ...

خارج رول

ناظر : بوقی مگه چی دارن میبینن که اینطوری شدن ؟
نویسنده : من چمیدونم حتماً توی ماهواره یکی از فضایی ها اومده پایین
ناظر : ماهواره رو ما ساختیم ، بعد داریم برای رد یابی میفرستیم ، چی‌چی رو یکی از فضایی ها

داخل رول


بله داشتم میگفتم ، همون طور که با اشتیاق تمام نگاه میکردند اما هیچ آبی از دهانشان سرازیر نمی‌شد ، حاصل دسترنج خود را برداشت میکردند .

بادراد : آماده ست که بفرستیمش ... مری تو مطمئنی باید بفرستیمش اسلی؟
مری: آره ... یه سر هم میفرستیمش اتاق مورگانا


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۶ ۲۱:۳۶:۰۵

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سوژه ی جدیــــــــــــــــــد

مری دستش رو میکوبه تو دهن گابر!

مری: مگه بهت نگفتم وقتی نشستیم تو جمع حرف نباشه.

گلگو بلند میشه یه تریپ بیاد و میگه:
- 0000000 ! ( صفر نخونید، بخوانید : اوووو! ) بی ادب گلگو خیلی بهش خورد بر ؛ الان میاد جفت پا میره تو سر !!

مری با یه حرکت گلگو رو از تالار معلق میکنه و بعد با لبخند به سمت پنه لوپه و لیسا بر میگرده.

- برید دنبال بادراد بگرید.

لیسا و پنه ناراحت ناراحتان (!) به سوی درب تالار میرن. گابر همچنان داره زار میزنه. لیلی و لونا هم که همش کنار همن نشستن روی زمین.

چهل دقیقه بعد
خون از دهان گابر به راه افتاده و دیگه اگه بخوادم حرف بزنه نمیتونه!


مری: اه! داره حوصلم سر میره.. تفریح هم که نداریم منم که هی درس میخونم. هی هم دارم خودمو به خاطر این جوجه به این در اون در میزنم تازه اون ویدیو های یوتوبشم پیچوندم (!) (نامرد.)

بادراد با تخت اشرافی میاد تو و بعد پیاده میشه و داد میکشه:

- چی باعث شد دافای هلومو بپرونی..؟

مری : باب دیدم تفریح نداریم گفتم بیایم یه ماهواره بفرستیم فضا !!

بادراد : ایول..........

-----

من : به من هیچ ربطی نداره ! سوژه اس بایدم ادامه بدید!! بیخود میکنید ادامه ندید... خیلی هم به خوابگاه دختران ربط داره ، من نازی رو طلاق نمیدم!!!!


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 254
آفلاین
- من مي ميرم... من ديگه نمي تونم زنده بمونم.. آي ابرها بباريد و اي صاعقه ها بر من فرود آييد و مرا مورد عنايت خويش قرار دهيد و .. همم.. فلور.. اون نمايشنامه رو يه ديقه بيار ببينم..


فلور لوازم آرايش مخصوص پريزادها رو كنار مي ذاره و از تو جيب آلفرد(!) نمايشنامه رو در مياره و به مري مي ده.. بعد دوباره بند و بساطشو بر مي داره و به كويت جنگل مي ره!

- همم.. من ميميرم.. اينكه عمرا.. ابرها بباريد و .. همم.. آهان ايناهاش. مرا مورد عنايت خويش قرار دهيد و از غم اين مصيبت بكشيد .. من چطور دوري ويولي رو تحمل كنم.. من با اين يتيم صغير چه كنم.. من با اين گيلي چه كنم؟.. من با گلي چه كنم؟.. با بارتي.. با ..هم ... اين كه خيلي بد خطه باب.. بگي بندازش دور اصن.. بيخيال اين ..بريم دنبال عسل مسل!


مري پس از اينكه گابر رو در يك جاي امن قرار مي ده تا احيانا يه موقع خوشگل به سرنوشت عسل دچار نشه؛ شمشيري نامرئي رو از ناكجا آباد در مياره و به نشانه ي حمله به سمت جلو مي گيره!( مث اين فرمانده لشكرا!)

ملت ريوني هم در حالي كه از رداي مري آويزونن تا يه موقع لولو نبرتشون؛ به دنبال مري از صحنه خارج مي شن.


تو درخت يا درختان!؟
دزد دوم به دزد اول يا به روايتي آوريل دالتون به جو دالتون: مثل اينكه اين مرده جو..!

دزد اول به دزد دوم يا به همون روايت جو دالتون به آوريل دالتون: مهم نيس خنگول.. اصن شايد فقط بيهوش شده..

- من به يوسفينوف و ايزاك آسموف و كاركاروف و اينا شكايت مي كنم!

دزد دوم به دزد اول: هين.. هو ..همم. هووا.. آخخخ.. جو اين پيره انگشت شصت پاي منو گاز گرفت.. ولي مگه ما اينا رو زنده نمي خواستيم؟!

دزد اول به دزد دوم: خب برا چي پاتو انداختي دهنش؟!.. لعنت به جنگل.. من ديگه با تو نميام اينجا.. بايد بريم يكي ديگه هم بگيريم!

- ولي من مي خوام بازم بيام جنگل ..خيلي خوش ميگذره.. مگه نه لونا؟!

- عهه... يه بلبرينگ چرنده! ( )
-
-


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۰:۴۶ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
مری : خب بیاید اینجا عزیزان دل ِ من ... همه بیاید در آغوش مری !

ملت ریونی مدل این جوجه ها که کلشون رو میکنن تو پر مامان مرغه ( ) در آغوش مری جمع شدن .

مری : خب من به شخصه معتقدم باید بیخیال این جنگل و از این حرفا بشیم ...

یک پارازیت : من از یونیسف به آقا یوسف شکایت میکنم ... اممم ... اووممم ( افکت گرفته شدن دهن یه نفر )

مری با خشانت : ساکت ! هنوز یاد نگرفتید وقتی دارم حرف میزنم حرف نزنید ؟!

گابر : ما نبودیم مری درخت بود .

مری : خب اگر درخت بود که ... چی !؟ درخت !؟ باز تو زد به سرت گابر !؟ این همه بهت میگم رژیم بگیر خب رو مغزت اثر ِ بد میذاره این همه میخوری دیگه ...

همینطور که مری داره سخنرانی میکنه ویولت از جمع جدا میشه : من مطمئنم یکی از همین درختا بود .

به یکی از درختا ضربه میزنه : میبخشید شما یک درخت سخنگو این اطراف ندیدید ؟!

درخت : نه اشتباه گرفتید .

ویولت : مرسی ، عذرمیخوام که مزاحم شـدم .

دو قدم دور میشه ، یهو چشماش گرد میشه : درخت که حرف نمیزنه !

درخت گیس ویولت رو میگیره و میکشدش تو خودش .
ویولت : جیـــــــــــــــــــــــغ !


داخل درخت :

ویولت : جیـــــــــــــــــــــغ ! جیــــــــــــــــــــــــغ ! ولم کنید ضد آسلام های بیناموس ! خجالت بکشید ! حیا کنید ... جیــــــــــــــــغ !

دو نفر داخل درخت سرشون رو با دست گرفتن و عملا فلج شدن . همین لحظه فیتیل بیخیال سخنرانی من باب یونسکو ، یونیسف ، آقا یوسف ، یوزارسیف ( چقدرم زشته ! ) و غیره میشه ، یک عدد چوبدستی بر میداره و با تمام قوا در حلق ویولت فرو میکنه !

جنگل در سکوت غریبی فرو رفته است ، آیا ویولت مرده ؟ آیا فیتیل قاتل است ؟ آیا آن دو دزد که هستند ؟ آیا ریونکلاوی ها سالم به خانه میرسند ؟ آیا مری میتواند بچه ها را کنترل کند ؟ آیا دزد ها بچه ها را برای چه میخواهند ؟ آیا نویسنده دارد زیادی چرت و پرت میگوید ؟

شپلخ ... افکت شهید شدن نویسنده !


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۰:۴۹:۰۷

But Life has a happy end. :)


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری کمی به اطرافش نگاه میکنه و بعد از اینکه یکی دوبار بچه های راون رو چشمی از جلوی صورتش میگذرونه شروع به شمارش میکنه ...

مری: 1 .. 2 ... 3... 5 ... 6 ...
ویولت : پس چهار چی شد ؟
مری : چهار چیه ؟ باب درست داشتم میشمردم ...
ویولت : نه بوقی تو بعداز سه ، گفتی پنج ...
مری: نه باب ببین ، 1 ... 2 ... 3 ... 5 ...
ویولت : دیدی ؟
مری : پس چهار کو ؟
ویولت : خب بوقی اشتباه شمردی دیگه ... شمارشم بلد نیست اومده ناظر شده
مری : نه بوقی من شماها رو شماره گذاری کرده بودم چهارتون ... نه چز فلــــــــــــــــــــیت !


در همین هنگام دو درخت باری دیگر خود را از پشت سر به اعضای راون نزدیک می‌کنند تا شاید بتواند دو نفر دیگر را که احتیاج دارند از بین آنها ربوده و به کار خود همی ادامه دهند .

مری : ویولت ، گابر و مرینا ... سه تاییتون بیاین پیش من ببینم !

بقیه ملت : بوقی پس ما چی؟

مری : نه خب من مراقب سه تا تون باشم خیلی خوب میشه حداقل سه تا توی تالار باقی میمونن .

لونا : نخیرشم تو اصنشم ما رو دوست نداری .

مری : اصلا همتون بیاین بقل خودم ببینم ...

با حرف مری همه ملت به طرف او حمله ور شده تا از برکات آغوش ناظر آسلام ... نه بخشید ناظر راون بهره مند گردند و البته مری بود که در زیر فشار چندین هزار نفر ...

مری:

با حواس پرتی انها کمی دو درخت به آنها نزدیکتر شدند و دست خود را به طرف لونا دراز کردند تا او را نیز به جمع خود اضافه کنند ...منتهی کمی دست درخت اول کمی کم آمد و فط موهای لونا را از پشت کمی بلند کرد و بادی در آن ووووووووووووووووول کرد .

لونا : وووووووووووووووای فلور ... نکن همچین ... قلقلکم اومد
فلور : بوقی من که کاریت نداشتم ...
لونا : بوقی غیر از تو کی دیگه اینجا وایساده ؟
فلور : هیچ کس اصلاً من کنارت نیستم این درختا دورتو گرفتن !
لونا : نیخرشم حسودیت میشه من موهام به این قشنگیه ... برو ببینم اصنشم ..

فلور کمی از لونا دور میشود و دو درخت با خیالی آسوده تر دستی بر دور کمر او زده تا آن را بلند کنند ...

لونا : دستتو از کمرم بردار ... وسط جنگل حالا میخواد منو برقص ... تو ؟ تو کی هستی ... نه درخت ... جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ!

لحظاتی بعد

لونا : نه شما منو به بهانه رقص آوردین من عمراً نمیام برقصم !
لیلی : من جوونم ، من آرزو دارم من امروز قرار بود با دوستام برم جنگل !
فلیت : شما بوقیا یک مشت ضد آسلام هستید ، من یونیسف رو تو حلق یوزارسیف میکنم

بنگ بـــــــــــنگ بــــــــــــــــــــــــــــنگ (افکت زدن سه عدد چوب در مغز سه نفر ! )

درخت اول: خب اینم از سومی بریم سراغ آخری؟
درخت دوم: آره جون من سریع برو داره دیوونم میکنن!


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
_ : خانوما آقایون آرامش خودتون رو حفظ کنید ! ما اینجا باید یک سری تحقیقات جامع و وسیع در این باره انجام بدیم !

مری شروع به سخنرانی کرد : ما اینجا یک مفقود داریم ، یه دزد ...

_ : دو تا دزد !
_ : یه دزد !
_: دو تا دزد !
_ : من فکر میکنم چند تا دزد !
_ : من فکر میکنم سه تا دزد !
_ : من ...
_ : جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !

تعدادی از درختان پژمرده شدند و کمی آنسوتر سه نفر درون درخت به هم گره خوردند .

اولی : آخ ... چی بود !؟
دومی : فکر کنم هوخشتره بود ...
لیلی : نه ! مری بود ! راستی من بهتون گفته بودم که من و لونا ...

اولی : سی لنسیو ...

لیلی همچنان داره ادامه میده : و بچه های ریون ...

دومی : روش های قدیمی کارساز نیست ، باید از ظریق موگولی وارد عمل شیم !

تق !

یک تکه چوب محکم بر مغز لیلی ( ام ... دقیقا کجا میشه !؟ ) فرود اومد و اون کف درخت ولو شد !

----------------------

_ : ... و در نهایت به عقیده من باید به چند دسته تقسیم شیم ... این دسته ها باید از خصوصیات خاصی برخوردار بوده ، چنان که ...

فیتیل که حوصله ش سر رفته میپره وسط حرف مری : من و لونا از اونور میریم ، آگ و آرنولد از اونور میرن ، مری و ویولت از اینور میرن ...

آرنولد : نظرت چیه که هممون از یه سمت بریم ؟!

فیتیل : نه محض رضای خدا ، خب ، آگ ، آرنولد ، لونا ، فلور ، ویولت و مری از اونور برن بقیه با من بیان !

و بدین ترتیب راهشو میکشه و میره ...

کمی پیش رفته در عمق جنگل : هووووف ... آخیش ... از دستش راحت شدیم ... چی باعث شده فکر کنه همه کاره ...

همین لحظه دستی از داخل یکی از درخت ها بیرون میاد ، پس گردن فلیت رو مچسبه و اونو میکشه تو درخت .

درخت : اینم از دومی ، برای معجون هنوز به دو نفر دیگه احتیاج داریم !

فلیت : من به یونیسف شکایت میکنم ! من به شخص دامبل شکایت میکنم ! این چه وضعشه ...

درخت : ای خدا ! نمیشد یه لیلی پاتر دیگه بدزدیم !؟

---------------------------------------------------------------------------

و اولین رول من ! :D


But Life has a happy end. :)


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 254
آفلاین
ليلي به لونا: واي لونا من باورم نميشه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل !
لونا هم كه يه بلبرينگ نمي دونم چي چي ديده با همون حالت روياگونه اش داره سعي مي كنه تا اونو بگيره!

ليلي به مري: واي مري من باورم نميشه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگْل!
مري فرياد مي زنه: " آلفرد بلك" و بعد سر آلفرد رو مي بينه كه از پشت كتاب "تپ اخترها و ابر نو اخترها" بيرون اومده و لبخند مي زنه.

ليلي اين بار در حالي كه بالا پايين مي پره به كينگزلي ميگه: واي كينگزلي من باورم نميشه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل!
كين مثل گربه هايي كه در حال بررسي يك سوراخ موش هستن سرشو انداخته توي كوله پشتيش و فقط پايين تنش _ كه ناگزير الان بالاي تنشه!_ در معرض ديد ليليه.

ليلي در همون راستا پيش مي ره و جمله ي " فلاني من باورم نميشه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل" رو براي تمام كساني كه در راه هستن تكرار مي كنه و كما في السابق يك طومار جواب دريافت مي كنه..

ليلي به درخت: درخت من باورم نميشه من و تو بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل!
درخت : اتفاقا منم باورم نميشه چون تو نبايد بري جنگل.. شروووومپخ!

چندتا دست از چندتا سوراخ كه توسط داركوب ها و نه دامبل در درخت ايجاد شده بيرون مياد و ليلي رو مي گيره. علي رقم تكرار جمله ي "درخت من باورم نميشه كه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل!" دستها ليلي رو به داخل مي كشن و تهنا تاج گلي رو كه روي سرش بود(رجوع كنيد به امضاي ليلي) جلوي درخت روي چمن هاي ميوفته!

***
مري رو به فليت همانطور فرياد زنان ميگه: فيتيل برو يه بار ديگه وسايل رو چك كن تا راه بيوفتيم.. من هنوز چندتا اسم توي ليستم هست.. مرينا.. همم... ليلي لونا

- عهه!.. آقايه من باورم نميشه كه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل!
- اينو صد بار گفتي بچه!
- آره خب چون باورم نميشه كه من و تو و بچه هاي ريون داريم مي ريم جنگل!

صداي ليلي به همراه صداي دو فرد ناشناس در تنه ي خالي درخت به طرز كاملا معمولي و عادي مي پيچه و در تمام جنگل پخش ميشه..

- هي آوريل به نظرم بايد آپارات كنيم..
- ولي جو اينجا هاگوارتزه!
- پس ژانگولر چي ميشه؟!.. تازه اينم برگه ي مجوز كارگردانه..
- عهه؟ آقاي كارگردان من باورم نميشه ... ()
- پووووف!

ريونيها هم مات و مبهوت به دنبال منبع صدا مي گردن و سرآمدشون كينگه كه توي ساكش دنبال ليلي مي گرده!

- همونجور كه همتون فهميديد بايد بگم كه ليلي رو دزديدن..
- نه صبر كن فيتيل شايد تو چمدون من باشه!:grin:
- به نظرم ليلي هيچ وقت نمي تونه بره جنگل!
- بيچاره دزدا!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 389
آفلاین
وقتی اعضای ریون حمله ور میشن به گوشه و کنار تالار برای آماده کردن وسایل ، ییهو نویسنده یادش میاد که پیرا نمی تونن برن به خوابگاه دخترا و کلا ماجرا تغییر میکنه ...

همه ساکت نشسته بودند و به هم نگاه میکردند و آهی از سر بی حوصلگی میکشیدند که یهو...
-یافتم!
همگی به مری که یه چراغ روشن بالا سرش ضاهر شده بود و خودنمایی میکرد نگاهی حریصانه انداختند.
-خب؟
مری:حالا که هیشکی ما رو نمیبره جنگل...خب ما خودمون میریم جنگل!
یه لحظه هیچ کس حرفی نزد و همه از فرط این خبر هیجان زده بودند و ناگهان...

ریونیای دختر:پیش به سوی جنگل!

همون موقع تو تالار:

پسرا جمع شدن و مشتاقانه به دخترا می نگرن. بالاخره گابر شروع به حرف زدن میکنه و ماجرای رفتن به جنگل و بشون میگه.

بعد از پایان ماجرا کل ریونیا: ( در حال آماده کردن وسایل برای رفتن به جنگل )

همون ظهر در سرسرا:

لیلی: فردا قراره من و لونا و اعضای ریون بریم به جنگل!

همون شب در سرسرا:

لیلی: فردا قراره من و لونا و اعضای ریون بریم به جنگل!

همون شب در تالار:

لیلی: فردا قراره من و لونا و اعضای ریون بریم به جنگل!

همون شب در خوابگاه دختران:

لیلی: فردا قراره من و لونا و اعضای ریون بریم به جنگل!

همون شب در خواب:

لیلی: فردا قراره من و لونا و اعضای ریون بریم به جنگل!

صبح روز بعد:

بعد از یه مقدار خز بازی ، مری بالای میزی وایساده و لیست رو میخونه ببینه کی هست و کی نیست.

مری: گابر ...

- بوقی مگه منو نمیبینی کنارت وایسادم.

- این برای بالا رفتن اطلاعات عمومی کسانی بود که نمیدونستن. لیلی ...

- هستم!

- لونا...

- داره گوشواره تربچه ایشو بر میداره الانه که سر برسه!

- آگ...

- هستم!

- آرنولد...

- رفته چادرمونو با جادو بزرگ کنه ...

بعد از چندین دیقه ی دیگر که به خزی گذشت بالاخره همه ی اعضای ریون حاضر و آماده جلوی در ریون آماده برای رفتن هستن ...

**********

نمونه ی کامل خز بازی


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۲۱:۴۸:۱۰


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۲۷:۴۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
آرنولد با جبغی گوش خراش فریاد میکشه:کــــــــــــــمک!یه عجوزه اینجا خوابیده ای هوار یه جونور اینجاست...(شکلک جیغ)

یهو لیلی مثل جت میپره و همون جور که موهاش سیخ سیخ شده به آرنولد خیره میشه و تازه در میابه که...بدبخت شده!ناگهان خوابگاهی که چند ثانیه پیش پرنده هم پر نمیزد حالا از هر چی ریونیه مملوء شده بود(جمعیت رو حال میکنید؟).و همشون با قیافه هایی گیج و منگ به لیلی زل میزنند تا این که مری سکوت رو شکست و همه رو از بحت در آورد:این که عجوزه نیست آرنولد...این لیلیه...البته از چند جهت شبیه عجوزه ها هم هست

-من عجوزه ی پیر نیستم من لیلیم!اهــو اهــــو اهـــــو...
مری:باشه باشه معذرت میخوام بخشیدی منو؟!
-آرررره...اهــــــــــــو!
-خوب دیگه چرا بازم داری گریه میکنی؟
-آخه یاد فیلم شیرشاه افتادم دیدین باباش مرد؟اهـو اهو اهو کککیییش(صدای بینی گرفت لیلی!)

بعد از اینکه لیلی ماجرای شیرشاهو یادش رفت و همگی توی خوابگاه دختران جمع شده بودند گابر بحثو از سر گرفت:میگم لیلی قرار نبود تو با مامان و بابا و داداشات بری جنگل؟!
-اهــــم...خب میدونید؟یه نامه از طرفشون اومده بود برام که توش نوشته بود که مجبورن برای محفل برن ماموریت و من باید تو هاگوارتز بمونم.
آلفرد:که اینطور!!!

همه ساکت نشسته بودند و به هم نگاه میکردند و آهی از سر بی حوصلگی میکشیدند که یهو...
-یافتم!
همگی به راجر که یه چراغ روشن بالا سرش ضاهر شده بود و خودنمایی میکرد نگاهی حریصانه انداختند.
-خب؟
راجر:حالا که هیشکی ما رو نمیبره جنگل...خب ما خودمون میریم جنگل!
یه لحظه هیچ کس حرفی نزد و همه از فرط این خبر هیجان زده بودند و ناگهان....

ریونیا:پیش به سوی جنگل!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 389
آفلاین
به آرامی وارد تالار پسران میشه و نگاهی به اطرافش میندازه بلکه جای خالی پیدا کنه رو یکی از تخت ها!

- هووم ... چرا همه جا پره؟! آو وایسا بینم میشه اینو کنار زد یا نه تا به جاش بخوابم.

لیلی به آرامی روی انگشتای پاش به سمت تخت آلفرد میره ، ییهو تا نزدیک میشه آلفرد بر میگرده. در یه لحظه قلب لیلی میریزه اما در همون لحظه متوجه میشه که آلفرد تو خواب غلط زده.

- هوف ... اینم که نمیشه.

دوباره نگاهی به اطرافش انداخت تا بلکه یکی دیگه رو پیدا کنه.

-

و پاورچین پاورچین به فلیت نزدیک میشه. دستشو نزدیک میکنه تا اونو برگردونه که ییهو فلیت خمیازه ای کشید و مگسی رو که بالاش ویز ویز میکرد پروند و زیر لب یه چیزایی گفت ...

- دیشب یه میمون کیف پولمو دزدید ...

خرناسی کشید و دوباره برگشت و خوابید. لیلی با ناراحتی برگشت و به دنبال کس دیگه ای گشت که ناگهان چشمش به تخت خالی افتاد و به سمتش حمله ور شد.

دو دیقه صاحب آن تخت یعنی آرنولد برگشت. اما از بس خواب آلود بود متوجه وجود لیلی که ته تختش قوز کرده خوابیده بود نشد و بیخیال رو تختش دراز کشید.

صبح روز بعد:

تک تک اعضای ریون یکی پس از دیگری از خوابگاه پسران خارج شدن و هیچ کدوم متوجه لیلی نشدن که پشت آرنولد به خواب عمیقی فرو رفته بود.

بالاخره زمان گذشت و جز آرنولد و لیلی کس دیگه ای تو خوابگاه باقی نموند.

در همون لحظه صدای غلتیدن آرنولد و به دنبال آن صدای بلند شدن و کش و قوس دادن اون به بدنش شنیده شد. با خیال راحت بلند شد و لباسشو عوش کرد ، اومد درو باز کنه که ییهو یادش اومد جاقلمی خوشگلشو زیر بالشش جا گذاشته.

برگشت و به سمت تختش رفت ، اومد بالششو بلند کنه ناگهان چشماش دو متر باز شد و لیلی رو دید که با آسودگی خوابیده ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.