نقل قول:
مالفوی گفت: «من هیچ انتخابی ندارم!» و ناگهان به رنگ پریدگی ولدمورت شد. «باید انجامش بدم! اون منو می کشه! تمام خانواده ام رو میکشه!»
خب می بینیم که ولدمورت مالفوی رو شدیدا تهدید کرده!! اونم به کشتن خانواده اش....طبیعیه که مالفوی هم هرکاری می کنه تا این اتفاق نیفته! کی دلش می خواد خانواده اش بمیرن؟
ولی خب فکر نکنم این تنها عامل بوده باشه....دراکو تو یه حالتی بوده که باباش از چشم ولدمورت افتاده، ولدمورت شدیدا از دست باباش عصبانیه، و خب دراکو چه فکری داره؟ به این فکر میفته که جای باباشو بگیره! بشه یکی از عزیز دردونه های ولدمورت! بابای دراکو از وقتی که دراکو بچه بوده مرگخوار بوده! دراکو هم لابد تحت تاثیر قرار می گرفته....تحت تاثیر قدرت ولدمورت و کارهایی که می تونه بکنه! درست مثل ریگولس بلک...ریگولس هم تحت تاثیر قدرت ولدمورت قرار می گیره. البته ولدمورت هم کم تو این دخالت نداشته! لابد تشویقشم کرده! مالفوی هم می خواست از همه پیش ولدمورت عزیز تر بشه...یه جورایی انگار میخواست ثابت کنه که درسته که باباش اشتباه کرده، ولی اون دیگه اشتباه باباشو مرتکب نمیشه!!
واسه همین من فکر می کنم هدفش فقط این بود که عزیز بشه و خانواده اش رو هم نجات بده....و خب برای این هم هرکاری می کرد! چه آوردن مرگخوارا...چه کشتن دامبلدور...که دومی هم خیلی سخت تر بود واسش.
[b][font=Arial]«I am not worried, Harry,»
said Dumbledore, his voice a little stronger despite
the freezing water. «I am with you.»[/font] [/b]