جواب تكاليف جلسه ي سوم تاريخ جادوگري(1) وزارتخانه ي سحر و جادو توسط چه كسي تاسيس شد، در چه سده اي تشكيل شد و چه وظايفي را در اختيار داشت؟ همراه با شرح وافي و كافي (15 امتياز)در سده ي هفتم جادوگري،
خاوير فان باستن old !! در همين گوشه، موشه ها چشم به جهان گشود. وقتي به كمك جادو توانست شيشه شير خود را جا به جا كند، خانواده ي فشفشه اش از ذوق مرگي زياد، او را به جادوگر پير و پاتال روستايشان كه
نشانمرلين نام داشت، سپردند؛ تا تربيت اش كند.
نشانمرلين به او رموز چگونگي باكلاس بالا آوردن پنيرك را آموخت
با بزرگتر شدنش، افسونهاي جادويي جاي اين رموز را گرفت و هي پيشرفته تر شد!
وي پس از چند وقت، نزد پدر و ننه ي شنگولش برگشت. اما خواهر و برادرهايش كه خيلي حسود بودند، از اينكه او اينقدر گولاخ بودند، فكشان بر زمين كشيده ميشد. براي همين براي از بين بردن او و دوستان خفني كه به خانه ميآورد نقشه هاي شومي ميكشيدند. و يا سعي در دزدين افسونها و معجون هاي او داشتند.
خاوير كه خيلي احساس ناامني ميكرد و دلش نميآمد خواهران و بارادرهايش را جادو كند، رفت و اون گوشه، موشه ها، جايي مخفي شد و در آنجا از جادوگران در برابر مشنگهاي خونخوار محافظت ميكرد.
آن مكان، كه وزارت سحرو جادو ناميده ميشد، تا ساليان سال فقط از جادوگران و ساحره ها حمايت ميكرد.
كم كم حيطه ي كار او گسترده و شامل همه ي موجودات جادويي شد. من جمله جنها، سانتورها و...
و در زمان
آلبوس دامبلدور، در مواردي، از مشنگها در برابر آزار و اذيتهاي موجودات جادويي حمايت شد.
(2) زندگينامه ي موسس گروه خودتان را در ده الي پانزده خط بنويسيد. (15 امتياز)گودريك گريفيندور، در گودريك هالو به دنيا آمد. پدرش آغاممدخان قاجار، از موسسين سلسه ي خفنزشان بود.
يك روز او كه جادو و گولاخي از سر و ريشش ميباريد، با پسر همسايه شان سالازار درحال كوييديچ كوچيك بازي كردن بودن، كه چشمشان به دو دختر افتاد كه در حال ساحرك بازي بودند. آنها هويجوري و بدون نقشه ي ذهني مهمي، با همديگر قرار گذاشتند كه وقتي بزرگ شدند، بزنند چش و چار شهرت را كور كنند.
چند سال گذشت. ابرهاي باران زا از منطقه ي سيبري به منطقه ي گودريك هالو حركت كرده و سيل بزرگي راه افتاد و باعث شد كه مردم براي كمك به يكديگر به خيابانها بريزند. گودريك، سالازار و هلگا و راونا را سوار پيكان گوجه اي اش كرد و از ميان سيل راه خود را گشوده و از آنجا رفتند.
هر كدام چيزي را كه بيشتر دوست داشت به عنوان يادگاري با خود برد:
گودريك شمشيري كه شمشير ساز معروف بادراد ريشو برايش ساخته بود به همراه برد؛... سالازار گردنبند يادگار ننه اش را؛... هلگا جامي را كه با آن از كودكي خاله بازي ميكرد؛... راونا هم تاج پلاستيكي اش را؛(البته بعدها آن را آب طلا داد و كسي به جز هلگا كه همبازي اش بود، چيزي از موضوع نميدانست جون عمه اش!!)
به هر حال، آن چار كله گنده ي عرصه ي جادو و خزگري، وقتي صندوق ذخيره ي ارزي شان خالي شد، چون خيلي درستكار بودند، مشغول به ساختن قلعه اي كردند، كه به اسم آموزش و پرورش، جيب ملت را خالي كنند.
گودريك كه خيلي شجاع بود، با عزمي راسخ پاچه هاي شلوارش را بالا زد و شروع به لقد كردن گل و سيمان كرد... سالازار كه خيلي متين و با وقار بود، درحالي كه گوشه اي بر كار نظارت ميكرد و مشنگهاي دور و برش را با پس گردني مورد تفقد قرار ميداد... راونا كه خيلي باهوش بود، در حالي دستش را تا بص النخاع در دماغش فرو كرده بود، با دست ديگرش مشغول اجراي جادو بر مصالح ساختماني بود... هلگا هم كه خيلي مهربان بود، به كرم هاي فلوبر غذا ميداد.
نهايتا قلعه ساخته شد و گودريك به همراه بقيه در آنجا ساكن شدند. گودريك كه اصولا رياست به ريش اش ميآمد، رئيس آنجا شد.
او كه از بچگي دختر عمه اش گودارا را دوست داشت، بلاخره قلعه اي هم تنگ پيكان قديمي اش زد و تشكيل زندگي داد. گاليون نداشتند ولي چقدر آن نان و جادو اي را كه ميخوردند ميچسبيد.
پس از سالها هر كدام از سران قلعه صاحب فرزنداني شدند. گودريك و سالازار و هلگا و راونا، با كوك شدن از طرف فرزندان و همسرانشان، با هم به بگو مگو پرداختند... گودريك فقط شجاعترينها را قبول داشت، سالازار اصيلترينها را، راونا باهوشها و هلگا همگي آنها را!!
سرانجام، سالازار كه درعين وقار و متانت، خيلي هم لوس بود، گيسهايش و به جاي ريشعايش چسباند و بعد از يه ساعت اعتصاب غذا از آنجا رفت› تا سياه و عهه شود!!
گودريك كه همچنان شجاع بود، تا آخر عمرش شجاع ماند، و در آخر عمرش، جان به مرلين تسليم كرد.
ویرایش شده توسط تايبريوس مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۰:۴۵:۵۴
ویرایش شده توسط تايبريوس مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۱:۲۳:۰۸