(1) وزارتخانه ي سحر و جادو توسط چه كسي تاسيس شد، در چه سده اي تشكيل شد و چه وظايفي را در اختيار داشت؟ همراه با شرح وافي و كافي (15 امتياز)در سده ی ششم، در دهکده ای نزدیک لندن، دختری به دنیا آمد که اورا کاترین نامیدند. پدر و مادرش که از جادوگران اصیل بودند، با به دنیا آمدن کاترین کاملا ناامید شدند. زیرا این دخترکوچولو، از هوش مادر و وقار پدرش بهره ای نبرده بود.
چندی بعد طی اتفاقی پدر و مادر کاترین، متوجه شدند که تمام آرزو هایشان برباد رفته است زیرا کاترین ظاهرا یک مشنگ بود.
[spoiler= همون اتفاقه!]
-مــــــــــامان من گشنمه.
-عزیز دل مامان، این که کاری نداره. توکه مث من خیلی باهوشی. یک اوکسیو بزن اون شیشه شیره بیاد تو دستت دیگه.
-ولی ماما اکسیو چیه؟ من بلد نیستم.
- این نشون میده که تو مشنگی.
وای راونای عزیز، به ما رحم کن. دختر بیچارم مشنگه.[/spoiler]
این خبر به حدی برای پدر کاترین دردناک بود که قصد داشت اورا از خود براند اما مادر دخترک، به امام زاده راونا رفت و صد صلوات نذر کرد. بیست روز بعد با دیدن اولین جرقه های امید در او پدر و مادرش اورا به پیرترین فرد دهکده سپردند تا جادو را به وی بیاموزد.
کاترین که در زیر فشار های سخت معلم پیر فرسوده میشد در هشت سالگی از خانه فرار کرد. او که بسیار ترسو بود در شب تاریکی که شهر را احاطه کرده بود به کنجی پناه برد و به عابران خیره شد
-
سوســــــــــــــک!دخترک مو صورتی ای در حالی که جیغ می کشید سوسک سیاه رنگی را به مادرش نشان داد. زن پوزخندی زد و در یک ثانیه پایش را روی سوسک گذاشت.
کاترین با وحشت به حیوان مرده نگاه کرد و از ان پس تصمیم گرفت که از حیوانات پشتیبانی کند و این خود مقدمه ای شد برای اهدافی که بعد ها دنبال کرد. از این رو به مدت یک سال در همان مکان(کنج دیوار) نشست و هرچه سوسک و موجودات عابر به چشم می خورد در گوشه سمت چپ دیوار جمع آوری کرد. سالیان بعد ان کنج دیوار به ساختمان عظیمی به نام وزارت خانه ی سحر و جادو تبدیل شد.
چند سال بعد کاترین اولین وزارت خانه سحر و جادو را به منظور حفاظت از موجودات جادویی احداث نمود. اما اهدافش انچنان زیبا که در نظر داشت با وظایفش برابری نمی کرد.
[spoiler= چرا اهدافش یا وظایفش برابری نمی کرد؟]
-لیدی، اتفاق بدی افتاده. ارتش سیاه حمله کرده.
-هووم چی؟ ارتش سیاه؟
-بله، اونا هرچی سر راهشون بود نابود کردن.
-خب به من چه، این تو قرارمون نبود. من فقط قرار بود از سوسکا دفاع کنم.تیراندازا رو بفرستید.
-
اما بانو، این کارا در جامعه جادویی معنایی نداره. ما تیر اندازی نداریم.
-نداریم؟ وای. حالا چی کار کنیم؟ این تو برنامه نبود.
[/spoiler]
کاترین، در آن جنگ در اتاقی پنهان شد تا کارمندان وزارت خانه با ارتش سیاه مقابله کنند. پس از آن بیرون امد و استعفای رسمی خود را نوشت و برای همیشه از وزارت خانه خارج شد.
(2) زندگينامه ي موسس گروه خودتان را در ده الي پانزده خط بنويسيد. (15 امتياز)سالازار اسلیترین در سده دوم جادوگری متولد شد. او که علاقه ی زیادی به خزندگان داشت مارها را قطعه قطعه می کرد و از صدای جیغشان لذت می برد. مدتی نگذشت که احساس کرد معنای جیغ کشیدن های مار های بیچاره را می فهمد و این خود دلیلی بر افزودن غرور بی حد و مرزش شد.
سالازار، با بی رحمی بچه های همسن و سال خود را آزار می داد و حس می کرد که این آزار لذتی بی پایان در وجودش ایجاد می کند.
[spoiler=آشنایی با گودریک گریفندور]
-بستنی منو بده. پسره ی زشت.
-نمی دمو و نمیدم. بستنیتو نمی دم. البته فکر نکنی که وقار و شخصیت خانواده ی من اون قدر پایین هست که به یک بستنی اهمیت بدم
، اما کلا اذیت کردنت حال می ده.
-خیلی نامردی. خیلی.
- برو بابا، با اون ژاکت قرمزت.
- شما از خاندان اصیلی هستین؟ میشه با من دوست بشی؟ اون موقع همه بستنی هامو بهت می دم.
-با این که اصلا دوست ندارم که دوستی داشته باشم، ولی باشه می پذیرم.
[/spoiler]
سالازار در هشت سالگی با گودریک دوست شد (طی کلیک کنید بالا) و سپس در نوزده سالگی همراه با گودریک و معشوقه هایش هلگا و راونا (ِ:D) مدرسه ی بزرگ جادوگری هاگوارتز را احداث کرد. او معتقد بود که در مدرسه ای با چنین امکاناتی، فقط افراد اصیل زاده باید قادر به تحصیل باشند که این فکر او شدیدا با مخالفت گودریک، هلگا و راونا مواجه شد. از این رو تالار اسرار را در هاگوارتز تاسیس نمود تا نواده واقعی اش راه اورا ادامه دهد.
سالازار سر انجام در هشتصد (!) سالگی به علت مارگزیدگی (طی دعوایی که با یک باسیلیسیک داشت)به سوی مرلین شتافت.
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۰:۵۶:۲۰
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱:۰۶:۲۱
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱:۱۹:۳۱
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱۸:۲۳:۵۳