ساعت 12 نیمه شب - دفتر مودی!ماه مثل همیشه پرنور بود و درختان اطراف وزارت خانه با سر و صدا به این طرف و آن طرف پیچ و تاب می خوردند. درست رو به روی چادر بازجویی مودی جنی قد کوتاه ایستاده بود و گویا سعی داشت که وارد چادر شود.
_ اهم اهم! مودی! یوهو ... کسی خونه هست؟
جوابی از داخل شنیده نشد.
_ ای بابا! پس من خودم اومدم!
جن با سر و صدا وارد چادر شد.
چادر تاریک بود و سکوت محض حکم رانی می کرد. باد زوزه کنان وارد چادر می شد...
_ پخ!
جن : جیــــــــــــــغ
مودی با آن چشم عجیب و غریب و زخم های عمیقش در آن چادر وحشتانک تر از همیشه بود.
_ همممم! بادراد ریشو ... حدس می زدم که سر و کارم با جن های شورشی هم می افته!
بادراد که از ترس نفسش بالا نمی اومد به سختی چند کلمه حرف زد.
_ منو ترسوندی چشم چلاغ بی خاصیت! ما رو بگو که اومدیم یک کمکی بهت بکنیم اینجوری مورد استقبال قرار گرفتیم!
مودی در حالیکه با چوب دستی اش دوباره روشنایی را به چادر بازگردانده بود گفت.
_ باید مطمئنم می شدم کیه که این وقت شب به سراغم میاد! من تا به حال از این ملاقات های شبانه خاطره خوشی نداشتم!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
_حالا بتمرگ همینجا و این فرم رو پر کن...
پس از چند ثانیه مودی در حالیکه کاغذی پوستی در دست داشت مقابل چن قرار گرفت و اولین سوال را پرسید.
_ توی چه جرگه ای فعالیت می کنی؟
_ صد در صد در گروه مرگ خوران! اعضای گروه سیاه... همیشه افتخار...
مودی : زیادی حرف نزن! سوال بعدی : نسبتت با من چیه؟
بادراد : ننمی؟ نه ... اهم اهم ... فکر کنم نسبت ناموسی داریم!
مودی چشم غره ای به بادراد رفت و سوال بعدی را پرسید.
_ در شبی که مودی مرگی نافرجام داشت، شما کجا بودید و مشغول چه کاری؟
بادراد :اوا چه سوالا! با ننم و لیلی داشتیم سوپ کلم میخوردیم! البته بعدش من و لیلی یک اتاق گرفتیم و شب رو به صبح گذروندیم!
مودی : آیا شاهدی برای ادعای خود دارید؟اگر دارید کیست؟
بادراد اندکی فکر کرد و گفت : فقط ننم هست! لیلی بعد از اون شب فشار زیادی بهش اومد و متاسفانه مرد!
مودی جواب بادراد را یادداشت کرد و سوال بعدی رو پرسید: آیا شما از مرگ من نفعی می بردید؟چه نفعی؟!
بادراد : من باید با وکیلم صحبت کنم! این چه وضع سواله؟
مودی نفسش رو با سر و صدا بیرون داد و سوال بعدی رو پرسید.
_ آیا بهتر نبود به جای من خود پاتر از جارو پرت می شد پایین؟!
بادراد : نه مرد مومن... جینی آرزو داشت! این پسره خوشگل بود... این مودیه بهتر بود که مرد باب چیه خر هم باهاش ازدواج نمی کنه!
_اگر شما می خواستید یکیو از جارو پرت کنید پایین، اون شخص کیه؟!
بادراد : مادام هوچ!!
مودی : و آخرین سوال! آیا به جرم خود اعتراف می کنید!؟
بادراد : گفتم تا وکیلم رو نبینم به این سوالاتی که ممکنه بر علیه ام به کار برده بشه جواب نمیدم!
مودی آخرین جملات بادراد را بر روی کاغذ نوشت و تنها چیزی که در انتها به بادراد تحویل داد لبخندی شوم بود...
[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#