....::::باشد كه الف دال پيروز باشد::::....
آ مبريج:
مي دونم چي كار كنم ...
اوري:
مي خواي چي كار كني ؟
- خب مسلما آپولو هوا نمي كنم .....
- واسسا ببين چه مي كنم .
و جيغي از سر شادي كشيد .
.....................
بق ... روونا در كنار پاي گرابلي كه بر روي جسد بي جان ديدا خم شده بود ظاهر شد .
كارگردان : بوقي ، ويدا كه نمرده . فقط از هوش رفته . مهمترين راه براي به هوش آورن يك شخص هم اشك تمساحه كه در اينجا گرابلي اين نقشو ايفا مي كنه .- ميدونم ، خواستم دراماتيك شه
گرابلي : روونا اينجا چي كار مي كني ؟
روونا : هيچي پروفسور . داشتم از اينجا ها رد ميشدم گفتم يه سري هم به شما بزنم
ناگهان گرابلي برخاست . گردن گرابلي را چسبيد و او را به ديوار زد .
- فك كردي من بچم ، بچه لاي گچه . بگو بينم . تو داشتي جاسوسي مارو مي كردي مگه نه ! صب كن بينم . حدقه چشات چرا اينقدر بزرگ شده ؟ تو تحت طلسم فرماني مگه نه ؟ آ هاي ... با توام .
- بودم . الان ديگه نيستم .
-هيچ كس نميتونه از زير طلسم فرمان دربره .
-اما هري كه تونس . مي خواس بره تونس ، ولي نتونس
. يني خون اون از ما رنگين تره ؟
-خب بابا ، تو رونالدو . قانع شدم .بگو بينم چرا اومدي ؟
- پروفسور . راستش صداي جيغ دخترونه ي آمبريج و صداي جوخه هاش اومد كه به اين سمت مي اومدن . گفتم بيام به شما خبر بدم .
- بابا دمت گرم . بامرام . خب ديگه پر رو نشو . چي ؟ چي گفتي ؟
بچه ها زود باشين ديدا رو ور دارين بريم كه اجل داره سر ميرسه .
-
- زود باشين ديگه .
گرابلي خود دست به كار شد و ديدا را با يك دست بر روي شانه اش انداخت و با دست ديگر...
- كجا با اين عجله ؟
در اين لحظه آمبريج فرياد زد :بگيريدشون ...!
اما ديگر نه گرابلي مانده بود ، نه ديدا و نه الف دالي . فقط و فقط يك گرينگوتز مانده بود ، يك فرمانده و ارتش و يك جغد عشق بال و پر كنده ،
گويل : ببينين كي اينجاس ! خب روي جون ؛ ديگه آخر كارته .
مايلها دورتر گرابلي پلنك : اه . پس روونا كجاس ؟
يكي از اعضا كه فك كنم ديدالوس باشه : ولش كن بابا . اون ديگه به ما خيانت كرده و چسبيده به مرگخوارا .
- نه بابا . تحت طلسم فرمان بودش. اونقدر مقاوت كرده بود كه طلسم شكسته بود .
- يني مي خواي بگي آپارات بلد نبوده .
- نه بابا . روونا يكي از باهوشا بود . فك كنم بر اثر مقاومت زياد نيروش تحليل رفته و نتونسته ب --- آپاراته .
- خب اگه اينجوري باشه ...
بايد بريم نجاتش بديم . اما دو نفر دل شكسته با يه جنازه و يه گروه 7 نفره درب و داغون نمي تونن به اونا پاتك بزنن .
- منم همين فكرو دارم . به نظرم بهتره بريم هاگوارتز و تمام اعضاي ارتشو براي نجات روونا از چنگ آقا گرگه سازماندهي كنيم .
ديدالوس با خود فكر مي كرد كه :ارتش كه هيچ وقت بسيج نمي شه .
ادامه دهيد ...