لرد: «منتظر چی هستی سورس.ساحره که ریخته. اون با من. دو تا ماموریت می مونه. موی تک شاخ و زهر باسیلیسک ! »
اسنیپ با نگرانی به صورت اربابش خیره شد. با چهره ای درمانده گفت:
«نکنه که این دو ماموریت رو هم من باید انجام بدم، سرورم ؟!
»
لرد از روی صندلی نرم و مبل مانندش بلند میشه. از پشت میزش کنار میاد و از پنجره ای به بیرون خیره میشه. اما یادش میاد که پنجره رو به حیاط خلوت و گلخانه گیاهان اهریمنیه. بنابراین دیگه دنبال آفتاب و منظره نمیگرده و ژستشو از دست میده و رو به اسنیپ میگه:
«نه سوروس. دو ماموریت دیگه باشه برای ریگولوس و آمیکوس. برو مشغول معجون شو. به هر حال این دو یار گرانقدر من هم باید آببندی بشن دیگه !
»
اسنیپ با قیافه ای که ترکیبی از شادی و ترس را نشان میداد، از دفتر لرد سیاه خارج شد.
خیلی اون ور تر – در یکی از خیابان های لندن ریگولوس بلک با ناراحتی عروسک پسرش را در دست گرفته بود و در یکی از خیابان های طویل لندن میان جمعیت زیادی از ماگل ها آرام آرام راه می رفت و به دنبال یک عروسک فروشی می گشت. بلاخره پس از پیمودن مسافتی زیاد در انتهای خیابان و سر تقاطع آن، یک عروسک فروشی با تابلوی "عروسک فروشی لیدی" دید و به سمت آن رفت. داخل شد و به قفسه های منظمی نگاه می کرد که در هر کدام یک سری کامل از یک نوع عروسک با آرایش و لباسی متفاوت به چشم می آمد.
ریگولوس: «آقا ! بی زحمت یه دونه از اون خواهرا بده به من !
»
مرد فروشنده چاق که شکمش تا زیر چانه اش قد برافراشته بود، دست در قفسه ای برد و یک باربی گرل فشن با شلوار لی پاره پاره و کاپشن راک استاری را دست ریگول داد. ریگول عروسک پسر خودش، یعنی دیوید را جلوی باربی گذاشت و تفاوت ها را بررسی کرد. دیوید متعلق به عصر سنگی بود و باربی متعلق به نسل وحشی !
ریگول: «ئم. آقا. این زیادی تهاجم فرهنگیه. مامانم گوشم رو میکِشه. یه دونه از اون خواهرای قدیمی – خاکی بدین. بی زحمت رژ لب هم نداشته باشه. »
فروشنده این بار به جای عروسک باربی، عروسک سارا را به دست ریگولوس داد. اما ریگولوس پیش از این که عروسک را از دست فروشنده بگیرد، سوزش وحشتناکی بر مچ دستش احساس کرد. فهمیده که لرد است که او را احضار می کند. با نا امیدی به فروشنده نگاه می کرد..
فروشنده: «دستشویی داری پسرم ؟
»
ریگول: «نه. میخوام آپارات کنم. اما چون شما میفهمی، اول ذهن تون رو دیلیت کنم، بعد اعزام میشم. »
اخگری آبی به کله فروشنده برخورد کرد و پیش از آنکه سایر مشتریان از انتهای مغازه رویشان را برگردانند و حادثه را جویا شوند، ریگولوس در بخاری با صدای پاقی ناپدید شد...
تالار اسلیترین – دفتر لرد سیاه لرد سیاه با چهره ای نگران به آمیکوس کرو خیره شد که مقابلش همچنان با حالت تعظیم ایستاده بود.
آمیکوس: «اهم. ارباب. امکانش هست از حالت تعظیم خارج بشم ؟ یه ربعه در این حال موندم، استخوانهام قفل شدن. »
لرد: «خب . پاشو. لیاقت نداری دیگه. ارزش تعظیم به من رو نمیفهمی. پاشو. معلوم نیست این ریگول کجاست ؟ چرا نیومده.
»
آمیکوس به آرامی از حالت تعظیم خارج می شد و صدای ترق تروق استخوان هایش در دفتر نیمه تاریک و با شکوه لرد طنین می انداخت. در این حین صدای بنگی به گوش رسید اما لرد هرچه اطراف دفترش را نگاه کرد، اثری از ریگولوس ندید. اما صدایی خفه از فضایی بسته به گوش رسید:
«ارباب ! ممکنه کشوی میزتون رو بکشین بیرون. من این تو هستم. »
لرد با عصبانیت کشوی میز چوبی اش را بیرون کشید و پیکر جمع شده ریگولوس به حالت اول برگشت و از میز خارج شد. به سرعت به مقابل لرد رفت و تعظیمی کوتاه کرد. عروسکش را در آغوش گرفت و گفت:
«ببخشید سرورم که دیر کردم. مجبور بودم حافظه یک ماگل رو پاک کنم تا آپارات منو نبینه. توی شبکه آپارات هم با یه بنده خدایی داشتم شاخ به شاخ می کردم، زدم تو خاکی که از کشوی میز شما سر در آوردم.
»
لرد: «قصه بافی کافیه ریگولوس. ارباب برای شما دو تا دو ماموریت مهم در نظر گرفته که تا سه روز دیگه باید انجامشون بدین. »
ریگولوس: «
»
آمیکوس: «
»
لرد از پشت میزش بیرون میاد و به سمت ریگولوس و آمیکوس میره و چروک روی چونه اش رو مستقیم در فاصله ی دو میلی متری از چشم ریگولوس نمایان می کنه.
ریگول: «ئم. خوبه. ئه. قشنگه ارباب. ارباب ؟ پیر شدین ها. چروک نشانه بلوغه.
»
...