تالار هافلپاف
-بیست و یک، بیست و دو، بیست و سه... زود باش ارنی دیگه داره تموم میشه... فقط هفتاد و هفت تای دیگه مونده...
رز با هیجان ارنی رو که داشت دراز نشست میزد تشویق میکرد. همونطور که پشت سر هم تعداد دراز و نشست های ارنی رو میشمرد به بیدل نگاه کرد که گوشه تالار مشغول پرو لباس کوییدیچ تیم های مختلف بود. اون طرف تالار جی کی رولینگ به سقف خیره شده بود و هر از گاهی چیزی روی دستمال کاغذی مقابلش می نوشت. ارنی که دیگه دست از دراز و نشست زدن برداشته بود با ناامیدی گفت:
-این تمرین ها که به درد نمیخوره. ما الان باید با جارو هامون تو زمین کوییدیچ پرواز کنیم. من خیلی وقته سوار جارو نشدم.
رز سری تکون داد و گفت:
-منم همینطور. پس زود باش! بهتره قبل از اینکه اسلیترینی ها برن سراغ جارو ها ، ما بریم سروقتشون و تا شروع شدن مسابقه تمرین کنیم.
تالار اسلیترین
لرد روی صندلی گهواره ایش نشسته بود و همونجور که نجینی رو نوازش میکرد به عقب و جلو تاب میخورد. از گوشه ی تالار صدای آواز سلستینا شنیده میشد و مورفین ساعتها بود که به دیوار تالار زل زده بود و گهگاهی قهقهه میزد.
در همون لحظه آیلین وارد شد و خطاب به جمع گفت:
- امروز مسابقه کوییدیچه شما چرا نشستین؟ مطمئنم همه تالار هافلپاف الان دارن خودشونو آماده میکنن!
توبیاس زیر خنده زد.
- همچین میگه همه ی تالار هافلپاف انگار " همه" شون چند تان رو هم!
آیلین در حالیکه نگاهش روی توبیاس ثابت شده بود جواب داد:
-البته بعضیا هر کاری هم که بکنن بازم مشنگن و کسی عضو تیم حسابشون نمیکنه!
و به نشان انجمن حمایت از ساحرگان که روی رداش سنجاق شده بود اشاره کرد.
بارتی کراوچ پدر بدون توجه به جمله آخر آیلین گفت:
-خب اینکه کاری نداره... ما هم الان میریم زمین کوییدیچ و تمرین میکنیم.
چند دقیقه بعد- انبار جارو ها
سالازار در حالیکه جارو ها رو زیر و رو میکرد گفت:
-چقدر جارو اینجا هستیه! زمان ما که این چیزا نبودیه... یه جارو بود که اونم همیشه مشکل فنی داشتیه!
توبیاس نگاه مشکوکی به جارو ها انداخت و یکی از اونا رو برداشت. در همین لحظه هافلپافیا ظاهر شدند و به سمت جارو ها هجوم بردند. ارنی یکی دیگه از جارو ها رو برداشت و سرشو به سمت بالا گرفت... همه منتظر پرواز ارنی بودن که طی یک اقدام ناجوانمردانه ارنی نتونست حرکت کنه و همچنان روی زمین ایستاده بود.
-ارنی؟ زود باش پرواز کن دیگه...مثلا تمام عمرتو تو تیم هافلپاف بودی. ضایعمون نکن جلو اینا.
توبیاس هم در حالیکه با جاروی توی دستش مشغول سر و کله زدن بود گفت:
- نه! مثل اینکه جارو ها پرواز نمیکنند!
آیلین با استرس پرسید:
-ینی چی شده؟
فلش بک
مورفین در حالیکه پشت قفسه کتاب ها مخفی شده بود تا صداش به گوش کسی نرسه گفت:
- نجم النور ببین! الان اینور اوضاع ارز خرابه... میخوان جارو از افغانستان وارد کنن. الان همه ی جارو ها باید توی انبار فرودگاه مشنگی باشه. برو سراغ انبار و اون بیست کیلو چیز ناخالصی که قرار بود رو تو دسته جارو ها جاسازی کن.
-ها چشم... فقط اون سه بسته تزریقی ها رو کجا بذارم؟
-هرجا تونستی جاشون بده...ببینم نجم النور، تو که بلدی چجوری جارو هارو ببندی و باز کنی نه؟
-ها بله...
پایان فلش بک
رز با عصبانیت جیغ کشید:
- حالا ما باید چیکار کنیم؟
همون موقع با صدای پق، استرجس ظاهر شد و گفت:
- رز نظم اینجا رو به هم نزن! حالا هم مشکلی پیش نیومده که... هر دو تیم باید برین کوچه دیاگون و جارو بخرین!
یک ساعت بعد- کوجه دیاگون
اعضای هافل و اسلی بعد از یه جر و بحث حسابی با مورفین و استرجس و سر و کله زدن با جارو های خراب بالاخره به کوچه دیاگون رسیدند.
- ارنی! جیبتو بریز بیرون ببینم چقدر پول داری؟ من میخوام آذرخش بخرما!
همون لحظه ارنی جیبهای شلوارشو وارونه کرد و دو سه تا نات با سر و صدا روی زمین افتادند...
کمی اونطرف تر، اعضای اسلیترین جمع شدند.
آیلین: من آذرخش میخوام!
توبیاس: بیخود! برو بشین پشت ماشین لباسشویی!
یه کم اینطرف تر، هافلیا هنوز به دنبال پول بودن.
- ارنی چاره ای نداریم! مجبورم بریم دزدی! ببین باید تقسیم شیم... سه نفر باید برن حواس فروشنده رو پرت کنن. من و تو و دو نفر دیگه هم باید بریم یواش یواش بدون جلب توجه چند تا جارو برداریم و سریع بزنیم بیرون. همون لحظه دو نفر دیگه رو بفرستیم که اون سه نفر اولو از دست فروشنده نجات بدن.
ارنی: رز! فک نمیکنی نقشه ت یه مقداری زیادی شلوغه؟!
رز به آینه تمام قدی که روبه روش، به در یک مغازه نصب شده بود نگاهی انداخت و در آینه فقط خودش و نیمی از ارنی و هاله ای از هوگو را دید. سایر اعضا هافلپاف هم مجازی بودند و در آینه دیده نمیشدند.
رز با عصبانیت جیغ زد:
- تقصیر کیه که هافلپاف نه عضو داره نه بودجه؟ تقصیر کیه که هیچ عضو تازه واردی هافلپاف نمیاد؟
همه ی بازیکنان به رولینگ که اون گوشه نشسته بود چپ چپ نگاه کردند.
چند دقیقه بعد
- سلام... چیزه... دنبال یه جارو خوش دست میگردم که هم خوشگل باشه هم خوش دست. مهم تر از همه اینکه خوش دست باشه. قیمتش مهم نیست فقط یه جارویی بهم بدین که خوب باشه. خوش دست هم باشه. به عبارت دیگه هم دست از جارو خوشش بیاد و هم جارو از دست خوشش بیاد.
در همین حین ارنی به آرومی وارد مغازه شد و همون طور که داشت زیر لب به نحوه ی سرگرم کردن رز فحش میداد به سمت جارو ها رفت.
همین لحظه اعضا اسلیترین وارد شدند و آیلین به سمت پیشخون رفت:
- ما 5 تا اذرخش میخوایم با دو تا نیمبوس 2001 و یه نیمبوس 2000!
رز ساکت شد و با حسرت به آیلین نگاه کرد و فروشنده رفت تا جارو ها رو بیاره. ارنی که مشغول برداشتن جارو ها بود با دیدن مغازه دار هول شد و از مغازه بیرون دوید.
- شما به چه اجازه ای اومدین اینجا و از من دزدی میکنین؟ همتون با هم دستتون تو یه کاسه ست. همین الان همتون از اینجا برین بیرون!
اعضای هافل با نا امیدی و اعضای اسلی با عصبانیت از مغازه خارج شدند .
-همش تقصیر شماست! اگه شما الان دسته گل به آب نداده بودین هممون جارو خریده بودیم! اینهمه پول تو تالارا هست.
هلگا نگاه ناامیدی به ارنی کرد و گفت:
- هافلپاف که بودجه نداره!
و با عصبانیت ادامه داد:
- و مقصر همه ی اینا کیه؟
همه چپ چپ به رولینگ که اون گوشه ایستاده بود نگاه کردند.
در همین لحظه استرجس ظاهر شد و به بحث خاتمه داد:
-چه با جارو، چه بی جارو، بازی باید راس ساعت 4 برگزار میشده و حالا هم میشه!
و فورا غیب شد.
-امکان نداره! بدون جارو ما چطور میتونیم پرواز کنیم؟
مورفین هیجان زده شد.
- با چیز! خیلی راحت و آشوده هممون میریم رو ابرا!
-جیـــــــــغ! بازی نباید برگزار بشه... اصلا نمیتونه برگزار بشه!
-آخ. این دیگه چی بود خورد تو کمر همایونی؟!
همه با وحشت به لرد نگاه کردند و توپ بازدارنده رو نزدیک کمر لرد تشخیص دادند.
- وای! یعنی بازی شروع شده؟
در همون لحظه شش دروازه ی بلند کوییدیچ در دو سر کوچه از زیر زمین بیرون اومدن ولی به علت تنگی کوچه مثل حلقه های المپیک در هم فرو رفته بودند.
استرجس دوباره ظاهر شد.
- هر کسی که بتونه سرخگونو از هلال مشترک بین دو دروازه رد کنه، به جای ده امتیاز، بیست امتیاز میگره.
و دوباره غیب شد!
اعضای دو تیم خیلی سریع دست به کار شدن و با یه نردبون به پشت بوم نزدیک ترین مغازه رفتن.یکی از جن های گرینگوتز که وظیفه ی گزارش گری رو بر عهده داشت شروع به صحبت کرد.
- دل پیرو داره با سرخگون به سمت دروازه میره... چه کسل کننده. قدش به دروازه نمی رسه. هر چی توپو پرت میکنه برمیگرده توی دستش. بی مزه. استپ هوایی مشنگا هیجانش از این بیشتره.آهان... حالا هلگا دست به کار شد و بله... یه گل هم زدن. هنوزم بی مزه س. فرقی نکرد.
جستجوگر ها و مدافعا روی پشت بوم دارن می دون... ببینم یه نفر داره پرواز میکنه. کیه؟
لرد که برای پرواز نیازی به جارو نداشت بالا رفته بود و در حال پرواز بود.
سالازار در حالیکه روی پشت بوم مغازه ی حیوانات خانگی می دوید خطاب به رز که به دنبال ضربه زدن به توپ بازدارنده روی سقف میپرید گفت:
- هی رز! مواظب باش! یه بازدارنده داره به سمتت میاد.
رز سرشو برگردوند تا جواب سالی رو بده که ناگهان توپ به شدت به سرش برخورد کرد و از دید رهگذر ها، توپ پارچه ای زرد رنگی محکم از بالای سقف مغازه ی پاتیل فروشی به پایین پرت شد.
رز در حالیکه با یک دست سرش را میمالید به پاتیلی که جلو در مغازه بود اشاره کرد و پرسید:
-این چیه تو این پاتیل داره میجوشه؟ چه رنگ عجیبی داره!
- اسیده! واسه تبلیغ استحکام پاتیل ها ریختیمش اینجا!
در همین لحظه گوی زرین در میدان دید رز قرار گرفت و رز با دست محکم به توپ ضربه زد. توپ دور خودش چرخید و بعلت گیج شدن قطب نماش، به جای بالا، به سمت پایین حرکت کرد و مستقیم داخل پاتیل اسید افتاد. بلافاصله صدای پیــــــــــــس از پاتیل بلند شد و چند حباب طلایی رنگ روی سطح مایع ظاهر شدن.
- جیـــــــــــغ! گوی از دست رفت! ای ایهالناس!
در همین لحظه بارتی، آیلین، ارنی و توبیاس به سمت پاتیل دویدند و سالازار با یک حرکت پارکور از بالای سقف جارو فروشی پایین امد.
همگی با تعجب و یاس به پاتیل نگاه میکردند که استرجس ظاهر شد و گفت:
-بدون گوی زرین فایده نداره.
مورفین نق نق کنان گفت:
- حالا راه نداره بدون همین توپ طلا بازیشونو بکنن؟
- اصلا و ابدا! قانون بازی اینه. بدون گوی زرین بازی ادامه نداره.
هلگا عصبانی شد و با عصبانیت گفت:
-این قانونای کوییدیچ واقعا چرت و پرته! آخه این همه قانون بی سرو ته رو واسه چی وضع کردن؟اصلا کی این قانونا رو گذاشته؟
همه چپ چپ به رولینگ نگاه کردند.
استرجس به محض اینکه از نگاه کردن به رولینگ فارغ شد ادامه داد:
- خب الان به امتیازا نگاه میکنیم که 10-0 به نفع هافلپافه... راست می گفت این جنه.. چه بی مزه اید شما... به هر حال با توجه به این امتیاز، برنده ی این مسابقـــ...
طلسم سبز رنگی از چوبدستی لرد بیرون اومد و استرجس روی زمین افتاد.
لرد:
.
اعضای اسلیترین:
اعضای هافلپاف:
هلگا دوباره عصبانی شد.
- اصلا کی گفته یه نفر انقدر قدرت داشته باشه؟
و همه چپ چپ به رولینگ نگاه کردند.