هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۲

آنجلینا جانسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 21
آفلاین
لینی جان! فکر نمیکنی من قبلا 3 تا از موجوداتی رو که تو گفتی گفتم؟


قدم قدم تا روشنایی،از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر.
میجنگیم تا آخرین نفس!
میجنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!!
برای گریفیندور

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
1.یک مقاله در مورد بزرگترین جادوگران سیاه تاریخ بنویسید25 امتیاز!

جادوگران ِ سیاه ِ بزرگ ِ زیادی در طول تاریخ وجود داشتن که نام چند تن از اونا برای همگان آشناست و امکان نداره کسی نشناسدشون. از جمله گلرت گریندل والد و ارباب لرد ولدمورت کبیر. اما ما جادوگران و ساحرگان ِ سیاه زیاد ِ دیگه ای هم داشتیم که کمتر مورد توجه قرار گرفتن و فقط باید تو کتابای تاریخ دنبالشون گشت و ممکنه بر خلاف دو جادوگر نام برده شده ی اول، هر رهگذری اونارو نشناسه مثل الیزابت بتوری! (مشنگ نی، باور کنین ساحره س! ) جادوگران و ساحرگان ِ سیاه ِ دیگه ای هم هستن که در آینده وارد کتابای تاریخ میشن و از جمله شون میشه به بلاتریکس لسترنج اشاره کرد.

گلرت گریندلواد جادوگر ِ سیاهی بود که متاسفانه به خاطر دخالت های بی جای آبرفورث دامبلدور و البته مرگ آریانا دامبلدور، موفق نشد تا آلبوس دامبلدور رو هم همراه خودش به راه سیاهی و تاریکی بکشونه و یک جادوگر ِ سیاه ِ بزرگ ِ دیگه رو به تاریخ ما اضافه نکنه. بله! آلبوس دامبلدور ِ جوان کاملا باهوش و با درایت بود و از ابتدا به سیاهی گرایش داشت و اصلا به همین دلیل با گلرت همراهی کرد و دو دوست ِ خوب و جدانشدنی از هم شدن.

اما به دلایل ذکر شده راه ِ آلبوس دامبلدور و گلرت گریندل والد به کلی از هم جدا شد و آلبوس به خاطر عذاب وجدان ِ حاصل از مرگ ِ خواهرش تبدیل به یک جادوگر ِ کاملا سفید، (و نه مثل دوران ِ جوانیش خاکستری) شد و در نهایت وقتی که گلرت به ابر چوبدستی رسید و با اون هر جادوگر و ساحره ای رو از جلو راهش برمیداشت و بیش از پیش به کارهای سیاه و خطرناک و شیطانی میپرداخت، آلبوس جلو پرید و با اون دوئلی کرد و متاسفانه تونست گلرتو شکست بده و صاحب ابرچوبدستی شد. دیگه در این مورد بیشتر توضیح نمیدم چون مربوط به آلبوس و یک جادوگر ِ سفید میشه که ربطی به مقاله ی ما نداره.

از طرف دیگه، لرد ولدمورت زمانی که تو یتیم خونه کفر ِ همه رو در آورده بود و همه به ذات ِ پلیدش پی برده بودن، توسط آلبوس دامبلدور به مدرسه ی جادوگری ِ هاگوارتز دعوت میشه و اونم با کله قبول میکنه و وارد مدرسه میشه. اون از همون دوران اول ِ ورودش به هاگوارتز، شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد جادوها و طلسم های سیاه و شیطانی میکنه و در این زمینه بخصوص از پروفسور اسلاگهورن خیلی کمک میگیره و از همین زمان برای آینده ش و کارای شیطانیش نقشه میکشه.

بالاخره بعد از فارغ التحصیلی از هاگوارتز، دوباره سعی میکنه به مدرسه برگرده اما درخواستش رد میشه و بازم آلبوس دامبلدور که متوجه ِ اشتباهش شده و ورود ِ تام ریدل به هاگوارتز رو مناسب نمیدونه، مانع اون میشه. بنابراین لرد ولدمورت رسما کارای خودش برای ساختن جان پیچ و جمع آوری ِ جادوگران ِ سیاه دیگه ای (علاوه بر هم مدرسه ایاش) به دور خودش رو شروع میکنه و گروه مرگخواران رو بوجود میاره.

روز به روز بر قدرت ارباب لرد ولدمورت کبیر و مرگخوارانش افزوده میشه تا اینکه بالاخره پیشگویی ای که در مورد هری پاتر یا نویل لانگ باتم هست به گوش لرد میرسه و شبی که اون سعی در نابودی هری پاتر داره، خودش میترکه و کشته میشه. اما اونجایی که جان پیچ هایی رو ساخته بود و خودش رو ضد ِ مرگ(!) کرده بود، میتونه دوباره روحشو بدست بیاره و از طرق مختلف مثل رفتن تو جلد ِ پروفسور کوییرل یا به کمک دفترچه خاطراتی که اشتباها لوسیوس مالفوی به جای هری پاتر اونو به دست جینی ویزلی انداخته بود، به زندگیش ادامه میده.

اما در نهایت پیتر پتی گرو موفق به ساختن جسمی برای لرد میشه و لرد ولدمورت ِ فعلی که بسیار زیبا هستن بوجود میاد و ... اشتباه نکنین! ارباب کشته نمیشه، همونطور که در سایت جادوگران مشاهده میکنین، ارباب ِ عزیزتر از جانمان همچنان به زندگی ِ سیاه و شوم خودشون با گروه قدرتمند مرگخواران ادامه میدن.

مختصری هم در مورد الیزابت بتوری توضیح میدم که در تاریخ مشنگا بعنوان ِ بدترین قاتل ِ زن شناخته شده، درحالیکه ساحره بوده و اونا توهم زدن و شما به توهمات ِ مشنگا توجه نکنین. الیزابت بتوری شاهزاده ی مجارستان بود و یک روز که خدمتکارش داشته با یه شونه ی سنگی موهای اونو شونه میکرده، دست ِ خدمتکار زخمی میشه و خونش میچکه رو الیزابت. این ساحره ی باهوش که رگه های شیطنت و سیاهی در وجودش بود، ناگهان در میابه که چقدر خون ِ دختران ِ جوان و زیبا میتونه به لطافت پوستش(!) و زیباییش کمک کنه.

بنابراین از نگهبانان و سربازان قصر استفاده میکنه و دستور میده دخترارو بکشن و براش بیارن و اونم از خون ِ اینا یه حمام ِ خون راه میندازه و توش حموم میکنه و همینطور هی حس میکنه پوستش با لطافت و نرم تر شده و خودشم زیباتر میشه و اینطوری احساس جاودانگی بهش میده. البته بگذریم که بالاخره مردم دست به دست هم میدن و بر علیهش شورش میکنن و موفق به کشتنش میدن.

اما این الیزابت ِ داستان ِ ما تاریخ ِ ما همچون ارباب لرد ولدمورت کبیر خیلی خفن بوده و برا جلوگیری از مرگش نقشه ها کشیده بوده. بنابراین روحش در زمین میمونه و قسم میخوره که نه تنها دختران ِ جوان و زیبا، بلکه تمام مردان و زنان و دختران و پسران رو توسط ِ نفرین ِ خودش به کشتن میده و هنوزم مشاهده میکنیم که بعضیا عجیب میمیرن و پلیس ِ مشنگا نمیفهمه که ماجرا چی بوده و البته ما میدونیم که کار الیزابت بوده. آخه اصولا کاراش مثل خودکشی میمونه که پلیس خودکشی اعلام کنه و بره پی کارش.

خلاصه اینکه فیلمی از ایشون مشنگا ساختن به نام "Stay Alive" که میتونین از تمام ِ فروشگاه های معتبر ِ کامپیوتری تهیه بنمایید و مشاهده کنید و به ریش ِ مشنگا بخندین که الکی جادوگران و ساحرگان ِ سیاه ِ تاریخ ِ مارو به نام خودشون و به یه شکل ِ دیگه توی دنیای خودشون ثبت میکنن.

بلاتریکس لسترنج هم که کارهای خبیث و شیطانیش بر همگان واضحه. یک ساحره که با بی رحمی کروشیو میکنه، آوادا میگه و هرکیو میخواد با یه حرکت کوچیک ِ چوبدستیش نابود میکنه و از سر ِ راش برمیداره. البته یک استثنا درون این ساحره ی سیاه وجود داره، اونم اینه که عشق به ارباب لرد ولدمورت کبیر رو در وجودش داره که خب البته از یه جادوگر ِ سیاه بعیده ولی آخه مگه میشه تمام ِ جادوگران و ساحرگان ِ سیاه ِ دنیای جادوگری و ساحرگی، شیفته ی ارباب لرد ولدمورت کبیر نشن که حالا ما بخوایم این رو یه نکته ی مثبت و پاک درون ِ بلاتریکس لسترنج در نظر بگیریم؟

جواب منفیه! بنابراین ایشون هم به ساحرگان ِ سیاه ِ تاریخ پیوستن! چونه نزنین لطفا.

علت ِ قرار گرفتن ِ تمامی این جادوگران و ساحرگان نام برده شده در تاریخ، بعنوان بزرگترین و سیاهترین ها هم اینه که با بی رحمی و بدون ذره ای شفقت به کشت و کشتار و قتل عام و آزار و اذیت و شکنجه ی سایر جادوگرا و ساحره ها یا حتی مشنگا مشغول میشدن و در این زمینه از هیچ کار ِ بدی دریغ نمیکردن.

همچنین مخترع ِ کارهای ناپسندی در جامعه بودن و طلسم های نابخشودنی و سیاه ِ زیادی رو بوجود آوردن و به نسل ِ آیندگان منتقل کردن. تمامی این کارهای شوم و سیاه باعث شد که ثبت ِ جهانی شن.

آخ استاد دستم ترکید، بـــســــه؟

2. 5 جانور خطرناک مرنبط با جادوی سیاه نام ببرید.!

1. باسیلیسک! ماری که ارباب لرد ولدمورت کبیر تو هاگوارتز جاسازی کرد و هرکی به چشش نگاه کنه میمیره و اگه غیر مستقیم به چشمش زل بزنیم، اونوقت خشک میشیم و خانوم پامفری به کمک پروفسور اسپراوت میتونه بیاد و نجاتمون بده!

2. اژدها! نگاه نکنین چارلی و دوستان سعی میکنن این اژدها هارو رام نگه دارن و یه گوشه ازشون محافظت کنن تا به بقیه آسیبی نرسونن، جادوگران سیاه بزرگ میتونن از این اژدها ها استفاده کنن و حتی بعنوان اسب(!) از نوع پرنده ازشون استفاده کنن و براحتی یه جارو به آتیش بکشن و نابودش کنن.

3. آکرومانتیولا! همون عنکبوت هشت چشم ِ معروف ِ هاگرید تو هری پاتر و سنگ جادو! همونطور که هاگرید تونست رفیق ِ آراگون شه و اون آسیبی به هاگرید نمیرسوند، بدون شک یه جادوگر سیاه هم میتونه اونو رام ِ خودش کنه و در نتیجه بفرستدش سراغ ِ این و اون و به قتل عام ِ ملت مشغول شه!

4. پنج پا (مک بون پشمالو)! بله همون جادوگران ِ خانواده ی مک بون هستن! فکر نکنین که اینا با طلسمای معمولیه تغییر ِ شکل، توسط خاندان مک کلی به این هیولاهای پنج پا تبدیل شدن، خیر! این خاندان با استفاده از جادوی سیاه اینارو به این هیولاها تبدیل کردن و بعد خودشون به غلط کردن افتادن!

5. آل! ارباب لردولدمورت کبیر میدونی چه استفاده ای از اینا میکنه؟ چندتا مرگخوارو میفرسته دنبال یه آل، بعد وقتی این آل ِ محترم کودکی رو گیر میندازه و یه گوشه میبرتش تا نوش جانش کنه، مرگخوارا به جونش میفتن و کودک ِ مذکور رو به خانه ی ریدل ها میبرن و از همون بچگی تربیتشون میکنن تا در آینده به بزرگ ترین و خشن ترین جادوگران سیاه تبدیل شن. (البته مسلما به قدرتمندی خود ارباب نمیشن!)




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲

آنجلینا جانسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 21
آفلاین
1.یک مقاله در مورد بزرگترین جادوگران سیاه تاریخ بنویسید25 امتیاز!

گلرت گریندل‌والد یا Gellert Grindelwald‌:او یک جادوگر سیاه و خطرناک‌ترین جادوگر سیاه تمامی دوران است که طبق گفته‌های ریتا اسکیتر در کتاب «زندگی و دروغ‌های آلبوس دامبلدور»، تنها لرد ولدمورت در خباثت از او پیشی گرفته است.اولین بار نام او را در هری پاتر و سنگ جادو می‌بینیم؛ جایی که پشت کارت یکی از شکلات‌های قورباغه‌ای درباره‌ی نبرد دامبلدور و گریندل‌والد در سال ۱۹۴۵ می‌خوانیم.گریندل‌والد به مدرسه‌ی جادوگری دورمشترانگ رفته، اما در سال ششم به علت آزمایش‌های خطرناک و شیطانی که منجر به مرگ چند تن از همکلاسی‌هایش می‌شود، او را از مدرسه اخراج می‌کنند. او قبل از ترک مدرسه، نشان یادگاران مرگ را بر روی یکی از دیوارهای مدرسه می‌کشد. بعد از ترک دورمشترانگ، او به دیدن عمه‌اش باتیلدا بگشات در گودریک هالو رفته و با آلبوس دامبلدور جوان دیدار می‌کند.در هری پاتر و یادگاران مرگ، روشن می‌شود که گریندل‌والد برای بررسی قبر برادران پرول (صاحبان اولیه‌ی یادگاران مرگ) به گودریک هالو رفته است، اما بعدا یکی از دوستان بسیار نزدیک آلبوس دامبلدور شده و آن دو نقشه می‌کشند تا در آینده نظامی به راه بیندازند که جادوگران به مشنگ‌ها حکومت کنند. آنها همینطور برنامه می‌ریزند که با یکدیگر به دنبال یادگاران مرگ بگردند.
ولی آبرفورث دامبلدور، برادر آلبوس، این نقشه‌ها را به باد انتقاد گرفته و می‌گوید که جاه‌طلبی‌های آلبوس باعث تنها ماندن خواهر بیمارشان آریانا می‌شود. این بحث‌ها باعث جنگ سه طرفه‌ای میان آلبوس و آبرفورث و گریندل‌والد می‌شود که در طی این نبرد، آریانا کشته می‌شود. گریندل‌والد از ترس مجازات فرار می‌کند و از آن پس، آلبوس ارتباطش را با او قطع می‌کند.
گریندل‌والد با دزدیدن چوبدستی ارشد از صاحب قبلی آن گریگوروویچ، یکی از یادگاران مرگ را به دست می‌آورد. با به دست آوردن قدرت فراوان این چوبدستی، او دست به جرم و جنایت‌های بسیاری می‌زند. فعالیت‌های گریندل‌والد منجر به کشته شدن بسیاری از دانش‌آموزان دورمشترانگ می‌شود؛ مانند ویکتور کرام که پدربزرگش را در نبرد با گریندل‌والد از دست داده است.
بعد از به قدرت رسیدن گریندل‌والد، آلبوس دامبلدور از ترس به یاد آوردن ماجرای قتل خواهرش و اینکه شاید خودش قاتل احتمالی بوده است، رو در رویی با گریندل‌والد را چندین سال به تعویق می‌اندازد. اما عاقبت آنها با یکدیگر با هم روبرو شده و به دوئل جادویی می‌پردازند. شاهدان این دوئل گفته‌اند که هرگز چنین دوئلی دوباره اتفاق نخواهد افتاد. گریندل‌والد که در آن زمان چوبدستی ارشد را در اختیار داشته و قرار بوده شکست‌ناپذیر باشد، از دامبلدور شکست می‌خورد. از آنجایی که دامبلدور گریندل‌والد را شکست داده، قدرت چوبدستی ارشد به او منتقل می‌شود. بعد از دستگیری گریندل‌والد، او را در زندان جادویی نورمنگارد حبس می‌کنند.
تا زمان اتفاق‌های هری پاتر و یادگاران مرگ، گریندل‌والد در همین زندان محبوس است تا اینکه لرد ولدمورت به دنبال چوبدستی ارشد از راه می‌رسد. گریندل‌والد که از ولدمورت ترسی ندارد، به او می‌گوید که هیچوقت چوبدستی ارشد را در اختیار نداشته و ولدمورت از شدت عصبانیت او را می‌کشد.گریندل‌والد در سال‌های آخر عمرش، از کرده‌های خود پشیمان بوده است.


تام ماروولو ریدل(لرد ولدمورت):لرد ولدمورت در اوایل سال ۱۹۲۶ زاده شد و نام پدرش یعنی تام ماروولو ریدل بر او گذاشته شد. پدرش تام ریدل پدر و مادرش مروپ گانت بود. او از طریق مادرش، آخرین بازمانده ی سالازار اسلایترین بود.
ریدلِ پدر او و مادرش را ترک کرد. مادرش اندکی پس از زایمان مرد و به همین دلیل او در یک پرورشگاه بزرگ شد. آلبوس دامبلدور(مدیر مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز) او را به هاگوارتز دعوت کرد. او در هاگوارتز،در بین طرفدارانش، شروع به استفاده از نام "لرد ولدمورت" کرد و بعدها نام اصلی خود را به دست فراموشی سپرد و نام مستعارش را رسماً مورد استفاده قرار داد. خیلی از افراد این گروه بعداً مرگخوار شدند (مانند رودولفوس لسترنج و لوسیوس مالفوی). او در سال ششم حفرهٔ اسرار را گشود و میرتل که یک مشنگ زاده بود را کشت. در آن زمان،بر خلاف بقیه ی اساتید هاگوارتز که شیفتهٔ ریدل بودند، فقط پروفسور دامبلدور به او مشکوک شده بود. ریدل نیز به همین دلیل نتوانست حفره را بار دیگر بگشاید و به جای آن، طرز ساخت جانپیچ را [که از پروفسور اسلاگهورن فرا گرفته بود]، همراه با قسمتی از روح خود درون یک دفترچه خاطرات پنهان کرد تا شاید بعدا بتواند از این راه دانش آموز دیگری را وادار به باز کردن حفره کند و کار ناتمام جد بزرگش،سالازار اسلایترین، را در از بین بردن مشنگ زاده ها به پایان برساند.
او دوستان دوران تحصیلش را دوباره جمع کرد و به آن‌ها لقب مرگ خوار داد و خود نیز نام لرد ولدمورت را انتخاب کرد. او به مرگخوارانش اجازه می‌داد با خیال راحت جادوگران و غیر جادوگر ها(مشنگ ها) را بکشند و از جادو های ممنوعه استفاده کنند. ظاهراً کسی نمی‌توانست جلوی او را بگیرد، اما یک پیشگویی همه چیز را تغییر داد. او برای جلوگیری از تحقق یافتن آن پیشگویی در مورد کشته شدنش توسط هری پاتر، پسری که به تازگی به دنیا آمده بود، اقدام به کشتن او کرد ولی به دلیل جادوی عشقی که مادرش در هری نهاده بود هری از بین نرفت و جادوی کشنده ولدمورت به سمت خودش برگشت و او ناپدید شد. این جریانات باعث شد هری پاتر "پسری که زنده ماند" لقب بگیرد. پس از ناپدید شدن لرد سیاه، مرگ خوارانی که شناخته شده بودند زندانی شدند و مرگخوارانی که ناشناس بودند به زندگی عادی خود ادامه دادند. بعد از این واقعه همه جامعه جادوگری بجز تعداد انگشت شماری از مرگ خواران فکر می‌کردند که ولدمورت برای همیشه مرده است ولی او به دلیل این که روح خود را به قطعات زیادی تقسیم کرده بود، به طور کامل از بین نرفته بود. او برای زنده ماندن در بدن مارها شریک می‌شد.
سیزده سال پس از آن که جسمش نابود شد، او در قبرستانی متروکه که پدرش در آن جا دفن شده بود به زندگی بازگشت.او این کار را با کمک یکی از خادمانش به اسم دم باریک (پیتر پتی گرو) که قبلا یکی از دوستان خانوادگی پاتر ها بود و باعث مرگ پدر و مادر هری شده بود، انجام داد. او از گوشت دم باریک، خون هری پاتر و استخوان‌های پدرش برای این کار استفاده کرد. سپس تمام مرگ خوارها را احضار کرد و با هری در مقابل آنها به دوئل پرداخت و طبق یک رویداد نادر که بین چوب دستی های آن ها اتفاق افتاد(چوب دستی هایی مشابه)، روح افرادی که ولدمورت آنها را کشته بود، از چوب دستی او بیرون آمد و هری در شلوغی فرار کرد. او خود را با جنازهٔ سدریک دیگوری (یکی از دوستان پاتر که ولدمورت او را به قتل رسانده بود) به جام مسابقهّ سه جادوگر که رمز تاز بود، رسانده و به هاگواتز باز گشتند.
در آخرین کتاب از سری کتاب‌های هری پاتر (یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ") در جنگی که در هاگوارتز اتفاق افتاد و توسط طلسم خودش که توسط طلسم هری به سمتش باز می گزدد نابود می‌شود.

5 جانور خطرناک مرنبط با جادوی سیاه نام ببرید.!

ـ باسیلیسک
ـ آل
ـ پنج پا
ـ زردمبو
ـ غاز قلنک
ـ کلپی

(استاد اینا هم توی کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها بودن و هم توی هری پاتر زندانی آزکابان و همه هم واقعی اند و طبق طبقه بندی وزارت سحر و جادو بیشترشون ***** اند!)


تصویر:
دیوانه ساز:
ـ هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!
مترجم دیوانه ساز:
ـ میگه بلند شو تن... ما کار و زندگی داریم باید بریم!
آقای مالفوی:
ـ نه! لطفا یه عکس از نیم رخ و یه عکس متحرک البته با پسوند gif ازم بگیر، مث همونی که از خواهر خانومم گرفتید و اون داد و هوار میکرد!

ـ هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!
ـ میگه کم کم داره علاقه ام بهت بیشتر میشه! خیلی دلم میخواد ازت یه ماچ آبدار بگیرم ها!
ـ نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه خواهش میکنم منو نبرید! میخوام به اربابم نشونش بدم!
ـ آقا ما کار و زندگی داریم ها! ببین...
و دیوانه ساز به آقای مالفوی نزدیک شد!
ـ نه! غلط کردم! خواهش میکنم! به من رحم کنید! نه!

با تشکر از استاد گران قدر!




قدم قدم تا روشنایی،از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر.
میجنگیم تا آخرین نفس!
میجنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!!
برای گریفیندور

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۴۸ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۰۸:۰۲ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
مـاگـل
پیام: 807
آفلاین
جلسه چهارم کلاس دفاع برابر جادوی سیاه!!

بعد از حوادث جلسه قبل این هفته هیچ شاگردی در کلاس حضور نداشت غیر از چند دانش آموز اسلیترینی کلاس تقریبا خالی بود ...

20 دقیقه از شروع وقت کلاس گذشته بود ولی از پروفسور مالفوی هنوز خبری نبود...

اعضا اسلیترین هم قصد داشتن کلاس را ترک کنند وقتی دیدن انگار خبری از استاد مالفوی نیست که ناگهان مالفوی با شتاب وارد کلاس شد رنگ صورتش کاملا پریده و خیلی داغون بود ... انگار همین الان از یک دوئل برگشته بود...

به صندلیش تکیه زد و شروع کرد به نفس نفس زدن ...
تصویر کوچک شده


و شروع کرد به صحبت البته با سختی اصلا انگار جون نداشت...

خوب بچه ها وقتشه هر چی این مدت یاد گرفتید به صورت عملی نشون بدید ببینم چیکار میکنید...!

راستش ارباب تاریکی در یک جبهه مرگخواران را وارد نبرد کردند و من باید برم اونجا شما هم اینجا با هم دوئل کنید تا برای آینده آماده باشید... کسی بی نظمی نکنه تا من برگردم برای جلسه بعد هم این تکالیف را انجام دهید:

1.یک مقاله در مورد بزرگترین جادوگران سیاه تاریخ بنویسید25 امتیاز!

2. 5 جانور خطرناک مرنبط با جادوی سیاه نام ببرید.!

عکس هفته:
یک جمله طنز در رابطه با این عکس بنویسید.
تصویر کوچک شده


جادوگران


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
یک مقاله در مورد گرگینه ها به صورت کامل حداکثر 10 امتیاز.

گرگینه ها در اصل جادوگران و ساحره ها or maybe فشفشه هایی هستن که وقتی ماه کامل میشه (یعنی همون ماه شب چهاردهم) تبدیل به گرگ میشن و هرکاری تو این مدت انجام میدن کاملا غیر ارادیه و در این حالت هیچ کنترلی رو خودشون ندارن و حتی ممکنه به عزیزانشون هم آسیب برسونن.

چون در واقعا اصلا حالت طبیعی و قدرت تشخیص ندارن و به هرکسی که برسن (فارغ از دوست و رفیق یا دشمن) بهش حمله میکنن و هیچ رهگذری که از جلوشون رد شه در امان نمیمونه و بی شک مورد حمله ی این موجودات قرار میگیره.

در شب چهاردهم هر ماه که این تبدیل و تغییر شکل صورت میگیره، لباساشون کاملا دریده میشه و همراه با تحمل ِ درد ِ زیادی تبدیل به یک گرگ واقعی و بی نقص ولی در ابعاد بزرگ تر و با تواناییای بیشتر (ایستادن رو دو پا) میشن و همه ی ویژگی های انسانیشون از شکل ظاهری تا حتی قوه ی تفکرشون گرفته، رو از دست میدن و کلا یه حیوان به تمام معنا میشن.

در این حالت مثل یک گرگ وحشی و درنده به همه جا و همه کس حمله ور میشن و اصن رحم و شفقت تو کارشون نیست و هیچ کس از گزندشون نمیتونه بگرخه.

حالا تنها راهی که میشه یه گرگینه رو ساکت نگه داشت و نذاریم وحشی شه و الکی به ملت حمله کنه، اینه که قبل از اینکه ماه کاملا وسط آسمون قرار بگیره و گرگینه ها بخوان کامل تغییر شکل بدن، معجون گرگ خفه کن به خوردشون بدیم که باعث میشه بعد از تبدیل کاملا آروم یه گوشه واسه خودشون بمونن و به کسی آسیب نزنن.

یا اینکه با زنجیرای محکم و از جنس پوست خودشون محکم ببندیمشون. اینطوری هرچقدرم تلاش کنن نمیتونن خودشونو نجات بدن و در نتیجه تو بند اسارت میمونن و نمیتونن بیرون برن و به بقیه آسیبی برسونن.

حالا گرگینه ها در حالت عادی و قبل از تبدیل به یک گرگ، همه ی خصوصیات انسانی رو دارن و هیچ تفاوتی با سایر جادوگرا و ساحره ها و فشفشه ها و حتی مشنگا ندارن، فقط یکم ممکنه پشمالو تر همراه با موهای بلندتری باشن. همچنین مثل بقیه میتونن چوبدستی به دست بگیرن و جادو کنن و یه پا انسان کامل هستن دیگه.

هر جادوگر یا ساحره یا فشفشه ای که توسط یک گرگینه گاز گرفته بشه و بزاق دهنش وارد خون طرف شه و البته در اثر حمله ی گرگینه جان به جان آفرین تقدیم نکنه، خودش تبدیل به یه گرگینه میشه و خاندان گرگینه هارو افزایش میده و به بقای نسلشون کمک بزرگی میکنه.

البته ما یه سری گرگینه استثنایی مثل تدی ریموس لوپین و فنریر گری بک داریم که با سایر گرگینه ها تفاوت هایی اساسی دارن و اون ویژگی های کاملا روتینی که بقیه دارن رو ندارن.

مثلا گری بک هر وقت بخواد میتونه تبدیل به یه گرگ بشه و اصلا در همون حالت عادی هم یه پا گرگینه س و حتی ظاهرشم بسی شگفت انگیز و مثل گرگاس.

دیگه اینکه یک گاز گرفتگی از طرف گرگینه برای یک خون آشام مساوی با نابودیشه واسه همینه که این دو گونه ی جانوری(!) دشمن هم محسوب میشن و خون آشام ها به شدت از گرگینه ها دوری میکنن.

به نظر شما در زمانی که کلاس پشت در های بسته برگذار شد چه اتفاقی افتاد رولی در این باره بنویسید حداکثر 10 امتیاز

مالفوی: ممنون که اومدی گری میبینی ما چه شاگردای لذیذی داریم...

گری که داشت شاگردارو با چشماش برانداز می کرد با خنده ای حرفای لوسیوس رو تایید می کرد و هر لحظه نیشش بیش از پیش تا بناگوش باز میشد.

لوسیوس بعد از بستن در و حبس شدن نفس هزاران دانش آموز در سینه، میاد بغل گری بک وایمیسه. فنریر نگاهی به سرتاسر کلاس میندازه و بینیشو تیز میکنه و با دقت بیشتر به جلو مینگره.

- بوی خون آشام به مشامم میرسه.

لوسیوس که شگفت زده شده و کلی ذوق کرده، دفترچه شو بیرون میاره و میپرسه: کدوم؟ بگو که جلسه بعد مبحث درسم خون آشامان بتونم ازش بهره ببرم.

فنریر دست به سینه وایمیسه و جواب میده: زرنگی؟ فک کردی همینطوری طعمه هامو در اختیار تو قرار میدم؟ باید به ازاش یه چیزی بم بدی خب!

لوسیوس دستی به زیر چونه ش میکشه و میگه: خب از اولم قرار بود یکی از بچه هارو بگیری و ببری و بخوریش دیگه. الانم هنوز قرار پابرجاست.

فنریر دستاشو به نشونه ی دوتا تکون میده و لوسیوس ناچارا قبول میکنه و میگه: باشه خب دوتارو بخور.

فنریر شروع به قدم زدن بین نیمکتا میکنه و به سمت نیمکت انتهای کلاس که آماندا و لینی روش نشستن میره. مندی و لینی با ترس نگاهی به هم میندازن و زیرلبی با هم کــلـــی حرف میزنن و چون خون آشامن، به وضوح صدای همو تشخیص میدن و بلند میشنون.

- لعنتی چی کارش کنیم حالا؟

- ترس نداره که باو ... اونم مث ما یه مرگخواره، کاری بامون نداره که! تازه مگه ندیدی با لوسیوس شرط بست؟ لوسیوس مارو زنده میخواد.

- اگه اختیارشو از دست بده و گازمون بگیره چی؟ خیر سرش یه گرگینه س! ما هم که خون آشام ... اصن فاجعه رو درک کردی؟

- دهه یه مرگخوار که بغض نمیکنه. خب باش حرف میزنیم حل میشه دیگه. اصن چطوره این کلاسو به یه قتل گاه تبدیل کنیم هان؟ اینجا کلی دانش آموز خوشمزه وجود داره ...

آماندا حرف لینی رو تکمیل میکنه و میگه: درسته! ما هم میتونیم شکمی از عزا در بیاریم.

فنریر بالاخره به اون دوتا میرسه و با بی میلی کنارشون می ایسته و میگه: حیف که تو یه جبهه هستیم، وگرنه داشتم براتون!

لینی بلند میشه و میگه: این حرفارو ول کن گری بک، اطرافتو نگاه کن. چی میبینی؟ یه عالمه طعمه؟ واقعا به دوتا قناعت میکنی؟

گری بک به شدت وسوسه میشه و در عرض سه سوت هر سه دست به کار میشن و مشغول خوردن (گرگینه هه میخوره) و نوشیدن (خون آشاما خونو میخورن) میشن!

لوسیوس بدون توجه به تکه تکه شدن دانش آموزا شروع به یادداشت کردن قدرتایی که از دو خون آشام حاضر در کلاس میبینه میکنه. وسط یادداشتاش گاهی تذکر میده:

- اسلایترینیارو نخورین ... :)

صاحب این عکس یک خون آشام است یا یک گرگینه با ذکر توضیحات و دلایل حداکثر 10 امتیاز.

ما میگوییم که ایشون یک عدد گرگینه س که از شکار برگشته و با رفقاش گل میگه و گل میشنوه.

حالا چراو؟ چون اصولا این گرگینه ها هستن که کلی پشم و ریش و سیبیل و امثالهم دارن و از بلند کردن زیادی موهاشون لذت میبرن و احساس میکنن اینطوری حتی در حالت عادی هم میتونن بگن که ما گرگیم. :|

اما میدونین؟ یه چیزی این وسط جور در نمیاد! اصن من میگم این یه آدم عادیه که عقده ی گرگینه بودن داره و سعی داشته با نزدیک کردن قیافه ی ظاهریش به گرگینه، خودشو یه گرگینه معرفی کنه، درحالیکه اصلا گرگینه نیست!

شایدم میخواسته خون آشاما ازش بترسن و نزدیکش نشن هان؟ خب آخه یه گرگینه اونم وقتی در حالت انسانیه که از دهنش خون نمیچکه، حالا بچکه هم که نمیاد به نمایش بذاره تا بقیه ازش عکس بگیرن!

بنابراین آدمیه که شاید از ترس حمله ی خون آشاما خواسته خودشو گرگینه جا بزنه تا از گزند ومپایرا در امان بمونه و جرات نکنن بش نزدیک شن.

از طرفی چرا ایشون امکان نداره یه خون آشام باشه؟ کاملا واضحه! چون خون آشاما بسیار خوشگل و خفن و شیک پوش و جنتلمن هستن و اینقدم در ملا عام دهن آغشته به خونشونو به نمایش نمیذارن.

اصلا شما فک کردین یه خون آشام وایمیسه که شما ازش عکس بگیرین؟ با استفاده از قدرت ومپایریش سریعا میگرخه و نمیذاره ازش عکس بگیرین و با دیدن چهره ی زیباش لذت ببرین.




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
اســتــــاد!
ایــــن هم کــــــار عــمــلی، رفتم با یک عدد خون اشام گرگینه شناس در راستای کلاس شما مصاحبه کردم! و هر چی میدونست راجع به گرگینه هارو از حلقش بیرون کشیدم! منتظر نمره ی کاملم هستم! ^___^

یک مقاله در مورد گرگینه ها به صورت کامل حداکثر 10 امتیاز.
گرگـــینه چیست؟
گرگینه، گرگ نما، وِر ولف یا قطــرب نــژادیست از نصف انسان ها که در زمان حال در معرض انقراض هستند و فقط تعداد مــــــعـدود و بـسیـــــار کــمــی از آن هـا مـــــانـــده. نــیمـــــه انــســان هـــا از پــیــونــد طــبــیعی یا مــصـنــوعــی انـســـــــان، با مـــوجـودات دیگر بوجود مــی آیند. گرگینه ها در زمان ماه کامل از انسان به گرگ تبدیل می شوند و البته نه گرگی مـعـــمــولی. بـعـضــــــی می گویـنـــد لـیـــکــــانـتـــروپی نوعی بیماریــ مسریست و بعضی نیز می گویند در ژن افرادی خـــاص بــه صــورت نـهـــــان وجـــود دارد و در سنینی خاص یا شرایطی خاص خود را نـــشـــان می دهد حتی بعضی اعتقاد دارند که لیکانتروپی نــفــرین مرلین بر جادوگران است!
مــشـنگ ها گرگینگی را نوعی بیماری روانی می دانند. ولی تا به حال تغییرات بدن را نتوانستند توجیح کنند!

تاریخچه و نحوه ی بوجود آمدن آنان
داستان های زیادی در مورد نحوه بوجود امدن گرگینه ها وجود دارند و هیچ منبعی نیست که آن را تائید یا تکذیب کند. یکی از داستان های معروف مال زمانیست که انسان ها و جادوگران کنار هم زندگی می کردند و در برابر حریفی قدرتمندتر، دیموناتا، می جنگیدند!
تا آن که پیوندی بین یک شیطان و یـــک انــســان بسته شد. عشقی دروغین... که نسل ها تمام خاندان را گرفتار نفرینی مرگبار کرد...!

در نظریه دوم،
لیکانتروپی بیماری ای است، که اولین دفـعه هنگامی که گرگی توسط الهه ماه سلنه نفرین شده بود به انسانی انتقال داده شد.
این گرگ با خیانت به ماه به بیماری ای دچار شد، که درک و فهم را از دست می داد و به انسان شبهت پیدا می کرد! اما با گاز گرفتن انسانی، این بیماری را به نـژاد آدمیان نیز انتقال داد. این انسان در همان شب به گرگینه تبدیل شد و بسیاری را گاز گرفت و به این بیماری دچار کرد. اما گرگینه های اولیه نه فقط در هنگام ماه شب چهارده بلکه در تمامی روز ها و سال ها گرگ می ماندند.
اما با دیدن غم آشکار در چشمان گرگینه ها سلنه چنین وضعی را تحمل نکرد که موجودات شب را چنین آزار دهد، پس مجازاتشان را به یک شب در هر ماه کاهش داد.

روش های گرگینه شدن
بانو آیوانا می گوید:
نقل قول:
روش اول:
باید عضو خاندانی نفرین شده باشید. اون وقت در دوره ی نوجوانی در یک شب که ماه کامل است به گرگینه تبدیل میشوید.

روش دوم:
باید توسط یک نوع گرگ ویژه یا یک گرگینه گاز گرفته بشید و پس از طی دوره ای پر از درد در اولین شبی که ماه کامل میشود مراحل تغییر شما آغاز میشود ؛ بافت اسکلتی شما به هم میریزد، روی صورتتان به سرعت مو رشد میکند، ناخن هایتان بلند میشود، صورتتان پوزه دار میشود و چشم هایتان تغییر میکند. در واقع پس از چند دقیقه به گرگینه ای تمام عیار تبدیل میشوید!

روش سوم:
این روش خیلی راحت است. شما فقط باید لباس هایتان را در بیارید و کمربندی از جنس پوست گرگ به کمرتان ببندید.

روش چهارم:
لباس هایتان را دربیاورید و دل و روده ی یک گرگ بزرگ را بیرون کشیده و در شبی که ماه کامل است درون آن بروید.

روش پنجم:
از یک جادوگر حرفه ای و قدرتمند، یا یک الهه درخواست کنید شما را نفرین کند که تبدیل به یک گرگینه بشوید.


تفاوت گرگینه با گرگ
گرگینه ها از قامت راست تر، چشمانی زرد رنگ و بی رحمی تمام بر خوردارند. و مانند دیگر جانوران فقط برای خوردن نمی کشند. بلکه از روی نفرت قتل عام راه می اندازند.


به نظر شما در زمانی که کلاس پشت در های بسته برگذار شد چه اتفاقی افتاد رولی در این باره بنویسید حداکثر 10 امتیاز
-دانــش آموزای خوش مزه ی گوگولی مگولی من!

-بله آغــای لوسیوس مالفوی داشتم می گفتم، که اوردن چنین جانورانی توی مدرسه کاملا بر خلاف قوانین مدرســس...

لوسیوس و گری بک کاملا تو حالت پــوکــر فیس به هرمیون گرنجر که با عصبانیت نطقی آتشین ادا می کرد خیره شده بودند. هرمیون کمی چپ چپ آن دو را که در سکوت فقط گوش می دادند را نگاه کرد و ادامه داد:
-بعله داشتم عرض می کردم! طبق قوانین اساسی کشور ایشون اصن باید توی آزکابان باشه! البته با این وضع مدیر و وزارت مسلمه که چنین اتفاقی میفته... در هر حال...

لوسیوس آهی کشید و از گری بک پرسید:
-نمی خوای کسیو نوش جان کنی؟ مثلا این دختررو؟

گری بک چینی به دماغش داد و جواب داد:
- بوی بدی میده... تازه اون موهای اسکاچیشو نگا... اصن هیچ علاقه ای به نزدیک شدن بهش ندارم..

هرمیون صدایش را بالا برد:
-شرم نمی کنین؟ درسته توی گروه اسلی هستین ولی با توجه به خط دویه کتاب آن سوی جاده اثر پروفسور ویل...

یکی از دانش آموزان که سرش از صدای هرمیون درد گرفته بود به گری بک با بغض نگاه کرد و خواهش کرد:
-لـــــــــــطــــــــــفـا... ســرم... هرمیون... صــدا... به فــنـا...

گری بک با تاسف به مزه ی هرمیون فکر کرد و گفت:
-چرا فک می کنین اون دختر از نظر من خوشمزس؟

یکی از دختران زار زنان جواب داد:
- نخورش! فقط خفش کن...

گری بک سرش را تکان داد و گفت:
-اونوقت میشه یه گندزاده گرگینه ای! ما گرگینه ها احترام داریم... چرا چنین کاریو از من می خواین؟

هرمیون همانطور در پس زمیزه ادامه می داد:
-البته اگه این نکترو در نظر بگیریم که وزیر آمبریج اصلا لاق چنین مقامی نبودن و تدی هم که قبو نمی کنه...!

اشک در چشمان گری بک جمع شد. باید این کلاس را نجات می داد. صدای هرمیون داغانشان می کرد... به فنایشان می داد... آه!
سپس گری بک روی هرمیون پرید و او را ساکت کرد و پس از جیغ و هلهله ی دانش آموززان از کلاس خارج شد!


صاحب این عکس یک خون آشام است یا یک گرگینه با ذکر توضیحات و دلایل حداکثر 10 امتیاز.
گرگینه!
1.خون آشام ها معمولا خــــــــــــــــیـــــــــلــــــــــــی تمیز ترند و تمیز شکار می کنند!
2.صورت ظــــــریف تری دارند و زیبایی فوق العاده زیادی...!
3.دندان هایشن مرتب، بلــنــد و بسیار تیز است!
4.دندان هایشان زیر نور برق می زند.
5.در چشم های خون آشام ها برقی از زیرکی وجود دارد، بر خلاف قیافه بوقه این آغا! :دی

+
6.فـــک این آغـــا بسی محکم و قدرتمند و پهنه، پس گرگینس!
7.چشمای بـــــــــــــــــــه شــــدت خــمــــار داره! یـــعـنـــی نمی دونسته داره چی کار می کنه!
8.رنگ چشماش آبیه یعنی صبح روز بعد از ماه کامله!
9.موهاش به هم ریختس که به همون بر می گرده که امروز روز بعد از ماه کامله و حالش خوب نیست!
10.دور دهان خونی...
خون اشاما دور دهنشون هیچ وقت اینقد خونی نیست!
11.به علاوه شباهت بسیاری با دیگر گرگینه ها داره... صورتی به همون بی رحمی و وحشتــــــــــــــــنـــــــــــــاکی!

+نکته ی مهم:
درس ما درس گرگینه هاس! چرا خون اشام باشه؟!
+خــــــــــــــــــون آشاما تو عکس نمیفتن! محو میشن! همونطور که تو آینه معلوم نمیشن!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۷ ۱۷:۰۷:۱۸
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۷ ۱۷:۵۱:۲۷

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲

سلوینیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۹ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸
از مایشگاه تخصصی هماتولوژی با کادر مجرب .. :selvin:
گروه:
مـاگـل
پیام: 46
آفلاین
سلام عاغا معلم . اجازه هست؟
1 - یک مقاله در مورد گرگینه ها بصورت کامل ؟

من این مقاله رو با ذکر دقیق رفرنس هاش و با تکیه بر اصول مقاله نویسی نوین و استفاده از متون کهن و کتب ثقیل براتون آماده کردم که امیدوارم بر اطلاعاتتون افزوده بشه .

Introduction
گُرگینه یا گرگ دیس یا گرگ آدم انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. چنین شخصی یا از راه به کار بردن افسون و جادو یا در پی طلسم شدن از سوی کس دیگر تبدیل به گرگینه می‌شود. ساده‌ترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر گرگینه طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیل می‌شود. (ویکی جون،1950)
روشهای گرگینه شدنی که تا به امروز کشف شده است به چند گونه است:
روش اول: باید عضو خاندان گریدی ها باشید.اون وقت در دوره ی نوجوانی در یک شب که ماه کامل است به گرگینه تبدیل میشوید.
روش دوم: باید توسط یک نوع گرگ ویژه یا یک گرگینه گاز گرفته بشید و پس از طی دوره ای پر از درد در اولین شبی که ماه کامل میشود مراحل تغییر شما آغاز میشود؛بافت اسکلتی شما به هم میریزد،روی صورتتان به سرعت مو رشد میکند،ناخن هایتان بلند میشود،صورتتان پوزه دار میشود و چشم هایتان تغییر میکند.در واقع پس از چند دقیقه به گرگی تمام عیار تبدیل میشوید!
روش سوم:این روش جزو روشهای بی ناموسی بوده ولی خیلی راحت است.شما فقط باید لباس هایتان را در بیارید و کمربندی از جنس پوست گرگ به کمرتان ببندید.
روش چهارم: این روش نیز مثل روش قبل بی ناموسانه بوده به گونه ای که لباس هایتان را باید دربیارید و دل و روده ی یک گرگ بزرگ را بیرون بکشید و در شبی که ماه کامل است درون آن بروید.
روش پنجم: از یک جادوگر حرفه ای درخواست کنید شما را نفرین کند که تبدیل به یک گرگینه بشوید. ( مونالیزا و همکاران ، 2040)

گرگینه ها بر دو نوع هستند:
.1 گرگینه های وحشی : این نوع گرگینه چون هیچ کنترلی در موقعی که گرگینه هستند ندارند و در ماه کامل میتوانند وجود هر طعمه ای رو حس کنند و خود به خود به دنبال آنها میروند و خیلی راحت او را میکشند .
2. گرگینه های معمولی : این گرگینه ها میتوانند در هر وقتی که میخواهند تبدیل شوند و کنترلشان دست خودشان است. (سیریش بلک و همکاران،1999)
گرگینه های وحشی بعد از گرگینه های معمولی به وجود امده اند و یک ساحره کاری کرد که بیش تر گرگینه ها وحشی شدند و این جا جنگ بین این موجودات به وجود امد تا گرگینه ها همدیگر را قتل عام کنند.
اینم یه شعر که از کتب بسیار قدیمی یافت کرده ایم ،اثر گرگینه شاعر معروف "دم پشمکی" می باشد که برنده تندیس سبیل زرین از جشنواره گرگینه دندون طلا شده است :
می خندم و می کشمت........
گریه میکنم و می کشمت.........
یک روز می آید که از آن روز به بعد هرروز می کشمت .....
لب هایم را میگذارم روی گردنت و بعد هرچه بادا باد: می کشمت ....
یک روز می کشمت
یک روز که باران می بارد........
یک روز که جفتمون یک جایی تنهاییم....
یک روز که همه جا حسابی خیس است........
یک روز که دست هات از ترس می لرزه......
آرام تر از آنچه تصور کنی آهسته می کشمت......
یک روز می کشمت.....

2- به نظر شما در زمانی که کلاس پشت درای بسته برگذار شد چه اتفاقی افتاد؟
.
.
مالفوی : ممنون که آمدی گری میبینی ما چه شاگردان لذیذی داریم...

گری که داشت شاگردان را با چشمانش بر انداز می کرد با خنده ای حرف های لوسیوس را تایید می کرد و در طول کلاس شروع به قدم زدن کرد .
شاگردان که رنگ رداهایشان داشت به خاکستری تغییر رنگ میداد، داشتند از سایلنت به ویبره تغییر حالت فیزیکی میدادند که ناگهان برق رفت و صدای جیغ و داد و شیون کلاس را فرا گرفت و صدای زوزه گرگی بلند شد.
-....جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ...... کمکـــــــــ....
-...عووووووووووووووووووووو (افکت زوزه گرگ )
- منو نخووووووووووووور... جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ.... اااااااااااااااااااخــــــــــــــــــــخ.......
و بعد از چند دقیقه که بدین منوال گذشت دوباره برقا اومد و ملت گری را دیدند که گلوی لوسیوس را به دندان گرفته و جوی خون کلاس را فرا گرفته بود و لوسیوس به دیدار مرلین شتافته بود...

- کـــــــــــــــــــــــــــــــــــات ...، چیکار میکنی گری! مگه نگفتم فیلم نامه رو درست و حسابی بخون؟؟ من به لوسیوس تا آخر این ترم نیاز دارم،گفتم یکی از همین خل و چلا رو بخور....این صحنه رو دوباره می ریم....سه .... دو... یک.... اکشـــــــــــــــن..

ناگهان برق رفت و صدای جیغ و داد و شیون کلاس را فرا گرفت و صدای زوزه گرگی بلند شد.
-....جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ...... کمکـــــــــ....
-...عووووووووووووووووووووو (افکت زوزه گرگ )
- منو نخووووووووووووور... جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ.... اااااااااااااااااااخــــــــــــــــــــخ.......
و بعد از چند دقیقه که بدین منوال گذشت دوباره برقا اومد و ملت گری را دیدند که گلوی کارگردان بیچاره را به دندان گرفته و جوی خون کلاس را فرا گرفته بود و کارگردان به دیدار مرلین شتافته بود که به دلیل حضور کودکان -8 از ذکر جزئیات آن معذوریم .

صاحب این عکس یک خون آشام است یا یک گرگینه با ذکر توضیحات و دلایل حداکثر 10 امتیاز.

1- خون آشام ها دارای دو عدد دندان نیش به اندازه عاج فیل می باشند که با عکس تطابق ندارد
2- گرگینه ها تمام دندان هایشان سوهان کشیده و سیفید میفید است که با دندانهای زرد فرد مذکور تطابق ندارد
3- خون آشامها بسیار با کلاس بوده و هنگام آشامیدن خون آن را با نی می نوشند و بسیار متمدن اند که با لب و لوچه خونی فرد مذکرور تطابق ندارد
4- گرگینه ها طعمه خود را در خفا تناول میکنند و مثل فرد مذکور بی ناموسانه خود را در جلوی دوربین آشکار نمیکنند!
پیشنهاد اینجانب : این فرد به بیماری نادر دهان و دندان گرفتار بوده و از خونهاو چرکهای موجود اطراف لثه ها حدس زده می شود که به سرطان لثه گرفتار میباشد!


امتیاز کمکی:

خنده دار ترین جمله درباره عکس این هفته با موضوع گرگینه:


عاغا یه کیس مناسب پیدا کردم . بدو کاغذ بیار شمارمو بنویسم بیدم بهش..






Yeah...We will return to peak...

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
یک مقاله در مورد گرگینه ها به صورت کامل حداکثر 10 امتیاز.
مقاله با ذکر رفرنس باشه یعنی؟ بعد میشه رفرنسمون ویکی پدیا باشه یا باید حتما از الزویر باشه و اینا باشه؟ واستا بینم... اصلا رفرنس میخوام چیکار.. من خودم رفرنس حی و حاضرم!
گرگینه‌ها موجودات بسیار پشمالو و نازی هستن که بسیار رابطه‌ی خوبی با انسان‌ها دارن و هر کی به سرشون دست نوازش بکشه، استرس‌ها و تپش قلب و فشار خونش جفت و جور میشه و بعد از چند روز میتونه اونو اهلی کنه و رفیقی بهتر از آدم داشته باشه.
آما.. هر چند که این خیلی خوب و لاولی و ایناست، قضیه یه باگ داره و اونم محدودیت در گرگ‌نمایی این موجوداته که تحت تاثیر بدر کامل ماهه و کلا هر ۲۸ روز یک بار بیشتر این پشمالوهای شگفت‌انگیز رو نمی‌بینیم و فرصت واسه اهلی کردنشون نیست و معمولا اولین تلاش برای کشیدن دست نوازش، به قطع شدن دست نوازشگر و بقیه اعضا و جوارحش منجر شده‌!
گرگینه‌ها معمولا روز بعد که از خواب بیدار میشن عینهو بچه‌‌ی تازه به دنیا اومده، لخت و عور وسط جنگلی، دشتی، خونه‌ای حتی هستن و نمی‌دونن چه دسته گلی شب قبلش به آب دادن. طی این ۲۷ روز ظاهرشون خیلی غلط‌ اندازه و شبیه بقیه جادوگرها هستن.. البته تقریبا... چون میزان پشم و پیلیشون از جادوگران عادی بیشتره. ( به استثنای جادوگران خاورمیانه! )
موقع تبدیلشون که میرسه، معمولا یه صخره‌ای رو پیدا میکنن و با طلوع مهتاب، تغییرات اینها هم شروع میشه... استخون‌هاشون میشکنه و دوباره و دو برابر اندازه‌ی عادی فرم میگیره... ناخونا و دندوناشون دراز میشه... ضربان قلبشون دوبرابر میشه و خون جلو چشماشون رو میگیره و تک تک این تغییرات با درد وحشتناکی همراهه که میگن درد زایمان در مقابلش شوخیه!
وقتی تبدیل کامل شد، گرگینه حضور خودشو با زوزه‌هایی کشیده و بلند اعلام میکنه و بعد برای شکار میره و هیچ جنبنده‌ای که سر راهش باشه، رحم نداره. اگه هدف این حملات نژاد آدمیزاد باشه، در صورت زنده موندن عضو جدیدی به خونواده‌ی گرگینه‌ها اضافه میشه.

به نظر شما در زمانی که کلاس پشت در های بسته برگذار شد چه اتفاقی افتاد رولی در این باره بنویسید حداکثر 10 امتیاز

- هر کدومو بخوام میتونم انتخاب کنم؟
ـ آره فنریر.. مالفوی‌ها به مهمون‌نوازی معروفن.

فنریر شروع به راه رفتن بین ردیف میزها و صندلی‌ها کرد.. همه جور شاگردی بینشون بود.. از رز ویزلی گوگوری مگوری سال اولی تا هلگا هافلپاف با نیم قرن تجربه!
بوی اوره توی کلاس راه افتاده بود که خبر از خرابکاری بچه‌ها میداد ولی بین اونها یک نفر بود که خونسرد ته کلاس نشسته بود و گری‌بک رو تماشا میکرد.

- همینو میخوام لوسیوس... همین پشم ‌‌آبیه.
- همم... فنریر... فکر نکنم ایده‌ی خوبی باشه این... تدی، تو کی اومدی؟

تدی با سر به پنجره‌ی باز اشاره کرد و بعد از پشت میزش بلند شد. گری‌بک چهار چشمی روی دم پسرک زوم کرد بود که شبیه دم خودش بود.. فقط رنگی‌تر و پر ملات‌تر!

- تو هم که از خودمونی پسر!
- فنریر.. این تدی لوپینه.. پسر اون گرگینه‌ی خائن که آویزون دامبل بود.
- ای‌ول‌لا.. خیلی حال کردم. ما فامیلیم تدی!

تدی که داشت عصبانی میشد، ابروهاشو بالا انداخت و گفت:

- ما چطوری فامیلیم؟ تو پدر منو گرگینه کردی.
- ولی من پدر واقعی توئم تدی! (ژانر استار وارز.. تدی در نقش لوک اسکای واکر ... فنریر هم مثلا دارت ویدر )
-
- نه خب من جای پدر بزرگتم.. من ریموسو گاز گرفتم... ریموس تو رو... اینطوریا!
- هاا.. از اون لحاظ... یه لحظه کپ کردم باب! ولی بازم اشتباه کردی... هم تو.. هم استاد مالفوی. من نمونه‌ی زنده‌ی توارث گرگینگی هستم.

مالفوی عصاش رو بلند و درست جلوی دماغ تدی گرفت:
- دروغه! خودم کلی مقاله خوندم.. پاتروپدیا... کتاب اسکمندر.. موروثی نیست.
- بیا خب معاینه کن... ببین یه جای گاز ‌میبینی یا نه.
- آخه چطور ممکنه؟
- این سوالیه که تو باید به من جواب بدی استاد مالفوی.

(اون عکسه هم فنریره.. سر بحث تدی و استاد حوصله‌ش سر رفت، یه دونه لینی از اونورا رد میشد، گرفت خوردش. )

صاحب این عکس یک خون آشام است یا یک گرگینه با ذکر توضیحات و دلایل حداکثر 10 امتیاز.

صد در صد گرگینه است.. چرا؟ به دلایل زیر:

۱. میزان پشم: خون‌‌‌اشام‌ها از این نظر در دسته‌ی کوسه‌ها طبقه‌بندی میشن.

۲. میزان خون: خون‌‌اشام‌ها از یه قطره خون هم نمیگذرن و عمرا بذارن اینطوری از لب و لوچه شون چکه کنه و هدر بره.

۳. مقایسه با خون‌‌‌اشام‌ها و گرگینه‌های مشهور معاصر: شما خودتون اینو یا این یکیو حتی با این عکسایی که سر کلاس دیدیم مقایسه کنید متوجه میشین که عکسی که استاد نشون دادن قطعا یک گرگینه است.

سوال امتیازی!!

گری‌بک:‌ پسر بدو اون دوربینو بیار از من و اما واتسون یه عکس بنداز تا در نرفته!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
1. مقاله در مورد گرگینه ها به صورت کامل حداکثر 10 امتیاز.

بسم الارباب ظالم ظلیم!

استاد چه مقاله ای آخه من بنویسم؟ نمی دونم چرا این ترم اساتید انقدر بی رحم شدن! باشه. حالا عصبانی نشین. اهم... این هم مقاله بنده خدمت شخص شخیص جنابعالی استاد.

گرگینه انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل اســـت (ماه شب چهارده) به صورت گــرگ درمی‌آید. چنیـــن شخصی یا از راه به کار بردن افسون و جادو و یا در پی طلســـم شدن از سوی کس دیگر تبدیل به گرگینه می‌شــود.
اگر یک گرگینه طوری کسی را گاز بگیـــرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیــل می‌شود. مراحل تغییر از انسان به گرگ با تابش ماه شب 14 آغاز می شود و گرگینه تا سپیده دم و یا تا زمانی که زیر نور ماه شب14 باشد،گرگینه باقی خواهند ماند و صبح به حالت اول خود باز خواهد گشت. در برخی نظریه ها این تغییر چهره کامل است و شخص گرگیــنه ظاهری کاملأ شبیه گرگ پیدا می کند و کنترلی بر عملکرد خود ندارد و مانند یک گـــرگ درنده عمل می کند.
در برخی دیگر از نظریات آمده گرگینه ها پس از تبدیل به این حالت که معمولأ تحت تأثیر تابش ماه شب 14 است، کاملأ شبیه گرگ ها نمی شوند بلکه نیـــمی از بدن انسانی خود را حفظ می کنند و سپس تبدیل به موجودی گرگ نما می شوند که روی دوپای خود راه می روند و قدرت جسمانی فوق العاده ای دارند.
البته مشنگها که کلا از درک همه چیز عاجزند در اینخصوص معتقدند:
گرگینگی را گونه‌ای بیماری روانی است. گرگینگی یا گُرگ‌دیسی به توانایی انسان در تبدیـــل شدن به گرگ که در باورهای خرافی عوام یا افسانه‌های اروپایی میسر پنداشته می‌شود می‌گویند ( یا همـــان بیماری روانی به نام ( لیکانتروپی ) که در آن ، شخص مبتـــلا به لیکانتروپ شبها شدیدا غرق در توهـــم می شود و تصــــور می کند که تبدیل به گرگ شده است. در روزگاران قدیم ، کسانی را که به لیکانتـروپ مبتلا بودند برای نگهبـانی از قبیـــله انتخاب می کردند و آن ها در دسته های بزرگ دست به کشتار می زدند.
همچنین در مورد راههای مبارزه با گرگینه میگن که
تنها راه شلیک گلوله ی نقره ای به قلب آن ها و یا جدا کردن سرشان از بدن است.

به نظر شما در زمانی که کلاس پشت در های بسته برگذار شد چه اتفاقی افتاد رولی در این باره بنویسید حداکثر 10 امتیاز

این دیگه چه سولیه استاد؟
خب شما به عکس پایانی کلاس نگاه کنین بی زحمت!خودتون جوابو لو دادین که! حالا اون به کنار... بازم رول؟ بکنم موهامو؟ چقدر رول آخه بنویسیم قیافمون شکل رول شد این ترم! بابا یه رحمی بکنین خب نوشتن رول وقت می خواد!
بفرمایین!

پروفسور مالفوی : ممنون که آمدی گری! میبینی ما چه شاگردان لذیذی داریم.
گری که داشت شاگردان را با چشمانش بر انداز می کرد با خنده ای حرف های لوسیوس را تایید می کرد. دانش آموزان بخت برگشته از ترس در گوشه ای از کلاس جمع شده بودند و از وحشت به خود می لرزیدند.
گری بک ناخن تیز انگشت اشاره اش را لای دندان های تیزش بند کرد و زیر لب گفت:
- من هیچوقت ضیافت هاگوارتزو از دست نمیدم دامبلدور به ویژه وقتی گلوهای تازه ای توش برای دریدن وجود داره...چه خوشمزه...
دانش آموزان:
مالفوی که در کف این جمله گری بک مانده بود با یک قدم بلند خودش را به او رساند و محکم پس سرش کوبید.
- بوق بر تو که آبرو برامون نذاشتی! صدات تا کافه رزمرتا رفت... حداقل نمی تونی یواش حرف بزنی یه نگاه به دور و برت بنداز تا ببینی که الان تو جو کتاب ششم نیستیم ای گرگینه مغز فندقی!
- شرمندم لوسی جون...آخه من تازه رسیدم به فصل فرار شاهزاده تو جلد شش بقیه داستانو نخوندم تا اونجا هم که فقط همین یه دیالوگ درست و حسابی رو دارم.
لوسیوس مالفوی:
دانش آموزان:
لوسیوس مالفوی که می دید هر لحظه بر فضاحت ماجرا افزوده می شود و چیزی نمانده مضحکه عام و خاص شوند خودش را به در رساند آن را بست. سپس در حالیکه به طرف گری بر می گشت بدون اینکه به چند لحظه قبل اشاره ای کند دومرتبه چهره ای مخوف به خود گرفت. اما چون متوجه شد روی دانش آموزان تاثیر چندانی ندارد چوبدستیش را بیرون کشید و با یک حرکت پرده ها روی پنجره ها قرار گرفتند. سپس لوسیوس چوبدستیش را روشن کرد و آن را روی صورتش گرفت.
- یوهاهاها! گری بک! به خواست لرد سیاه حالا که اون کله زخمی باسیلیسک یادگاری سالازارو تو حفره ترکوند تو وظیفه پاک کردن مدرسه رو از خون های کثیف و خائنین به اصل و نسب داری!
گری بک:
خون کثیفان و خائنین به اصل و نسب:
یکی از ممد محفلی های حاضر در حالیکه سخت می لرزید دستش را بلند کرد.
- آقا اجازه؟ ما می تونیم بریم دستشویی؟
لوسیوس مالفوی پاسخ داد:
- بله حتما! البته بعد از اتمام مراسم تصفیه نژاد!
گری بک:
در همان لحظه مالفوی دومرتبه پس کله او نواخت.
- مرگ! آوردمت اینجا که کارتو انجام بدی نه اینکه وایسی خنده شیطانی تحویل ملت بدی...اه... از ابهت رول کم کردی!
گری بک در حالیکه سرش را می خاراند پرسید:
- ام بازم شرمندم رفیق...چیزه...قرار بود چیکار کنیم؟
لوسیوس مالفوی:
شایان ذکر است که در حینی که ایندو با یکدیگر بر سر تقسیم وظایف بحث می کردند دانش آموزان فرصت را غنیمت شمرده و با سرعت خود را به در ورودی رسانده بودند و یک به یک در حال خروج از کلاس بودند.
مالفوی نعره زد:
- بوق هم کمته الان! موندم لرد چی توی تو دیده که گذاشته وارد ارتش سیاه شی... کروشیو تو اون سرت که از یه غول غارنشین با درجه ضربه مغزی هم خنگتری! زود باش تا... هــــــــــــوی!
اما دیگر دیر شده بود. در حینی که لوسیوس مالفوی در حال عربده کشیدن بر سر گری بک بود آخرین دانش آموز هم با سرعت نور از در کلاس خارج شد و تا آندو به خود بیایند در عرض سه سوت در پیچ راهرو ناپیدید گردید!
لوسیوس مالفوی:
گری بک که اوضاع را چنین دید به آرامی به در کلاس نزدیک شد و آن را بست. سپس نگاهی عمیق به لوسیوس انداخت که از شدت عصبانیت و شوک زدگی حتی قادر نبود تکان بخورد. در حالکه به او نزدیک میشد به آرامی گفت:
- متاسفم رفیق... ناامیدت کردم. ولی بیشتر از اون از این متاسفم که این آخرین دیدارمون خواهد بود.
لوسیوس که از شنیدن این حرف شدیدا تعجب کرده بود یک لحظه خشانت و عصبانیت را فراموش کرد.
- منظورت چیه؟
گری بک کاملا رو به روی او ایستاد. درحالیکه دستش را به نشانه همدردی روی شانه او می گذاشت دومرتبه نگاه عمیقی به صورت او انداخت که از نگاه یک غول غارنشین با درجه عقب ماندگی ذهنی چیزی کم نداشت. با صدای نخراشیده ای گفت:
- خب می دونی که این یه ماموریت از طرف لرد بود و من نتونستم انجام بدم. خودت که لردو می شناسی رفیق. اگه بفهمه که من نتونستم این کارو بکنه منو به لقا مرلین می فرسته پس من مجبورم که یه چیزی بهش نشون بدم که باور کنه تونستم از پس این ماموریت بر بیام. واقعا متاسفم!
لوسیوس کوشید فریاد بزند اما تنها چیزی که در آخرین لحظات دید برق دندان های تیز گری بک بود.

صاحب این عکس یک خون آشام است یا یک گرگینه با ذکر توضیحات و دلایل حداکثر 10 امتیاز.
ام... خب استاد شما از همین یه تیکه عکس انداختین بقیش کو؟ شما فکر کردین ما به عالم مرلینی متصلیم و علم غیب داریم؟ اوه ببخشید یادم نبود شما در سوال قبل به لقا مرلین رفتین و نتونستین از بقیه این یارو عکس بگیرید!
خب این نمی تونه یه گرگینه باشه چون نه شکل پوزه نه مردمک چشماش و نه حتی دندوناش شبیه اونا نیست و در حد اونا هم پشمکی نیست و خمیده هم به نظر نمی رسه و به نظر میاد صاف ایستاده باشه پس گرگینه بودنش منتفیه. در مورد خوناشام بودنش هم ظاهرش به اونا هم نمی خوره... مثلا خون آشاما قراره بسیار رنگ پریده با دندون های نیش بلند باشن درحالیکه این یارو نه رنگ پریدست نه دندون نیش بلندی داره پس نتیجتا این یارو نه گرگینه ست نه خون آشام بلکه یه بابایی بوده که داشته آب انار میخورده اونه که داره از لب و لوچه ش میچکه!

امتیاز کمکی:

خنده دار ترین جمله درباره عکس این هفته با موضوع گرگینه:


-هوی صغری بک!(همسر گری بک!) وَخز سفره رو پهن کن! شام ستوندم!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهـو



1- يک مقاله کامل و معتبر در مورد اينفري ها... ! 10 امتياز


- و تو چه ميداني اينفري چيست ؟! هِــممم ؟!

انيفري موجوديست موزي ، ک هيچ پيشينه ي فاميلي با آن حيواني ک دَست ِ بر قضا موزيست و سرتاپا طلا دوزي ندارد، ديلاق ، کچل ، گوژپشت و در آخر لخت ُ عور و خيلي هَم مستعجن ک غيرت ِآسلاماتيکي اِمان اجازه ي نظر دادن مِن باب ِ فيس شان را نميدهد!
اينفري ها يا اونفري ها توفيري ندارد ، آنها خيلي سياه ُ دارک هستن و شبيه ب انسان ! من و قلب ِ کوچکم خيلي ازين موضوع ترسيديم و لب ها پوس پوس شدن ُ گيس ها پريشان شدند ُ هعي بگذريم !
پس از جان فشاني هاي مستمر بلاخره بفهميديم ک اينها تنها در نقاط کريستالي از سرما ب عنوانِ تبعيدي زندگي ميکنند و انسان هاي ِ نگون بختي بوده اند ک تحمل ِ شکست هاي عشخي را نداشته اند ؛ از طرفي سندِ منزلشان در گرو ِ بانک گرينگورتز بوده و در شرف کارتن خوابي بوده اند ... و با خود انديشيديند چه کنيم؟ چه نکنيم؟ ک يکي از آنان ب طور اتفاقي توجه اَش ب تابلوي ِ اعلانات کوجه دياگون جلب شد ک لرد ک آن زمان براي خودش جلال ُ جبروتي داشت ب تعدادي انسان براي انجام ِ کارهاي ِ سري نيازمند بود! ... خلاصه اينکه استاد؛ نگون بخت ِ فوق الذکر چست ُ چابک خود را ب خانه رساند و اِسمِسي سند تو آل کرد و چنين شد ک آنان ب ورطه ي تاريکي رهنمود يافتند !
در عکس هايي ک دوستانشان بصورت ِ نامشخصي از آن چند نفر ک ب سوي ِ لرد رفته بودند کسب کردند آنها را موجوداتي عجيب ک اسير شده در طلسم فرمان و به شدت خشمگين و کريه المنظر يافتند ک شاهدان روايت دادند دهن هاي ِ آن افراد پس از ديدن اينفري ها کَج و چشم هايشان چپول و کف ُ خون توامان از سک ُ صورتشان ب جوشش درآمده بود و جماعتي را استفراغ واجب ميکرد !


يـــِـستــِـردِي پروف ؟!


2- 5 راه يا طلسم مقابله با اينفري ها با شرح کامل حداکثر ! 10 امتياز

الف: اسید پاشی ؛ یکی از منحوس ترین روش ک حتی آنا" جواب میدهد ! ... نسل جدیدی از دانشمندان ِ موجود در سازمانِ بهداشت وزارت طی بررسی های اخیر ب این نکته پی کرده اند ک حتی قطره ای اسید پاش بخورد بر پیکر اینفری ها را تا فیها خالدون میسوزاند! :|

ب: آتیش بازی ؛ حرکت ِ مرسوم در مقابله با تاریکی ها ! ... ک گاها" در مقابله با اینفری های ِ جوان ک قدرت ِ کمتری نسبت ب گذشتگان ِ شان دارند ، جواب میدهد! :|

ج: ویبریسیوس ؛ افسون ِ تازه کشف شده توسط مخترعین دانشگاه ِ آزاد آسلامی واحد هاگوارتز است ... این پروژه ک با فناوری پیشرفته ترکیب شده است، قابلیت آن را دارد تا با پرتاب اخگر ها ب اینفری آنها را ب مرور دچار جنون ادواری کرده و ب خاطر لرزش های پیاپی بدنشان را سست نمونده و از سرعتشان بکاهد ! :|

د: حیوان آزاری ؛ در این روش بهتر است چند حیوان دست آموز فور اگزم نمونه ی تکثیر شده ی فنگ یا هدویگ و دوستانش را همراه خود داشته باشیم ... آنها میتوانند همچون دیواری از ما محافظت کنند ... تجربه ثابت کرده است صدای واق واق ِ سگ ها سیستم عصبی آنها را عمه میکند ، از طرفی جغدها هم با پرتاب سنگ و نوک زدن ِ پر ُ پاچه ی اینفری ها پدافند جدیدی از خود ب نمایش میگذارند! :|


ه: موشک های کروز ؛ یکی از بهترین روش های ممکن ک هم خسارت مالی و جانی را کاهش میدهد ، استفاده از نفرین ِ موسوم ب موشک های کروز است ک بر سر ِ دره مکانی ک اینفری ها هستند نشانه گرفته میشود و در کسری از ثانیه آنجا را با بوق یکسان میکند! :|




3- آيا خاطره و تصوير پروفسور مالفوي که در کلاس شرح داده شد فتوشاپ است؟ توضيح دهيد حداکثر 5 امتياز

هممم ! ... شوما خیلی خوشتون میاد از ما استاد ک بخایم در مورد عکساتونم نظر بدیم! ... با اینکه میدونیم شما مارو با پرزهای روی ِ رداتون یکی میبینین! - اوه چه خفن!-
... علی ایُحال در کمال ِ تاسف و ضمنِ تشکر ازینکه این تریبون در در اختیار من قرار دادین باید بگم ک اون خاطره جزو ِ فانتزی هایِ شوما بود و اونچه ک به عین ِ داریم میبینین آقا دامبلدورمون ِ ! اسمایل گردوندَن ِ اسپند دور ِ سرش!!

اگه میشه لطفن مَن ِ ره نخورین استاد ! :|


4- چند خطي درباره داستان اينفري ها و گريندلوالد و سرنوشت آنها بنويسيد ! حداکثر 5 امتياز
چی بگیم استاد ؟! ... برای ِ مایی ک خیلی وقته سرمون تو درس ُ مخش نبوده واقعنی این سوالات سخیف ِ ! ... هعی رفتیم از رو بچه ها هم نیگا کنیم ک اونا چش سفیدی کردن و کَعنهو بتمن رداشونو پهن کردن رو تکلیفاشون ک ما نبینیم!! :|
آمــا ؛ ما تو دل ِ خودمون فکر کردیم ک چی بگیم؟ چی نگیم؟ ... پی بردیم ک گریندلوالد خیل خفن مفن بود و یه ارتشی از اینفری های بد بد درست کرد و از اون ور دامبلدور میفهمه و با هری میرن جلوش وامیستن ُ هری عین ِ ببر بنگالی از دامبل دفاع میکنه و از اون طرفم دامبل هعی با هری خوبه و مهبلونن و همش اینور و اونور ُاینا ! خخخخ ... سرنوشتششم ک خب شارژ نداشتیم نتونستیم خبر بگیریم! :(( ... ب سر ِ آقا سیاه ِ اگه میمون شم! :((



امتياز کمکي!
خنده دار ترين جمله درباره عکس اين هفته مربوط به اينفري ها !


صداهای بلند و غریبی که از هال میاد ، باعث میشه فکر کنم دارم خواب میبینم که بیدارم و نشستم پای لپ تاپ و الانه که یه اینفری ِ عریان در اتاقمو باز کنه!


ویرایش شده توسط جسیکا پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۵ ۱۲:۳۳:۵۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.