جيمزسيريوس پاتر، استاد درس کوييديچ، در وسط زمين ايستاده بود و به دانش اموزان كه روي چمن سبز لم داده بودند، اينطوري
لبخند مي زد.
بعد درحالي كه مدام دستانش را بازي ميداد، سرش را به سمت چپ خم کرد و با صدايي كه هيچ شباهتى به زماني كه سر دانش اموزان جيغ مي كشيد نداشت گفت:
-بچه ها اينطوري رفتار نكنيد ديگه! باشه منم ناراحتم اما تحمل ناراحتي شمارو ندارم. مى دونم شما هم خيلي ناراحتيد.
بچه ها: :no:
جيمز بي توجه به بچه هاى کلاس روي چمن نشست و درحالی که خودش را با كشيدن روي چمن به انها نزديك مي كرد گفت:
-من مى دونم تو طول ترم يكم فقط يكم شمارو اذيت كردم اما شما كه به دل نمي گيريد مگه نه؟
-قاار...قاار...قاار...
به درخواست مستقيم نويسنده، ابراز عشق و محبت بچه هاى کلاس توسط کلاغ ها پوشش داده ميشه تا مريدان لباس ها ندريده و سر به بيابان نگذارند.
سپس رون ويزلي از جايش بلند شدو با اخم و مقداري تخم که گاهى به پخم هم مى رسيد به جيمز نگاه کرد و گفت:
- تا حالا يه بار نمره كامل به من ندادي...قاااااار....قاااار....اي بگم...قااار...قاااار...
جيمز كه ديد رون زيادي قارقار ميكند و با هر قارقار يك قدم به او نزديك ميشود وسط اوازش پريد:
- ولى مى دونى که همش به خاطر خودتون بود.
اما رون بى توجه "ايش"ي گفت و از زمين بيرون رفت.
جيمز نگاهش را از رون برداشت و رو به بچه هاى کلاس گفت:
-خ_____ب، فکرکنم رون يكم بيشتر از يكم ناراحت بود اما مورد ديگه اى نيست، درسته؟
بچه ها: عاااااا......اووووووو...
در اينجا تدريموس لوپين هم به ديوار دفاعي براي جيمز تبديل ميشود و عشق و محبت ها را پوشش ميدهد.
بعد از رون، فرد ويزلي هم از جايش بلند شد و تعدادي چشم غره و زوزه تحویل جيمز داد و از زمين خارج شد.
جيمز اب دهانش را قورت داد و دهانش را براي صحبت باز کرد اما بعد دوباره بست چون بارى ادوارد رايان درحالي كه جارويش را محكم در دست فشار ميداد از گروه بچه ها خارج شد. جيمز كمي خود را عقب كشيد تا مبادا هدف جاروي خزپوش هافلى بشود.
-عمه و خاله و فاميل هاي منو تو پستم مي بيني؟ اون چشماى سبزت رو از کاسه در بيارم؟ تو مگه خواهر و مادر ندارى؟
جيمز كه هنوز اينطوري
لبخند مي زد گفت:
-بارى جون اخر اون جمله همر داشت. مگه نديدي؟
-به من ميگى کور؟ به من همرتحویل ميدي؟ دندون هاي سفيدت رو به من نشون ميدي؟
-نه بابا. من اصلا اهل دندون نشون دادن نيستم. اون تدي لوپينه كه دندون نشون ميده.
-منو تهديد ميكني؟ منو از گرگ مى ترسونى؟
جيمز كه ديد اوضاع وخيم شده است، صبر عظيم پيشه كرد و باري ادوارد رايان از زمين خارج شد.
به دنبال او دانش اموزان ديگر در حالي که سرشان را بالا گرفته بودند و دماغ هاى تبرى، عقابى، فيلي و در كل كلكسيوني از دماغ ها را تماشا مي كردند و از گوشه ى چشم هم جيمز را زير نظر داشتند از زمين خارج شدند.
جيمز به جايي كه چند لحظه پيش دانش اموزان نشسته بودند نگاه کرد و با ديدن فلورانسو گفت:
- بيا، بيا توهم يكي بزن تو گوشم و برو!
فلو از جايش تكان نخورد و به جايش گفت:
- تو اون يه جلسه كه سر كلاس بودم از شما بدي نديدم.
-جون داداش؟!
- حالا بستني مي خوري استاد؟
- من عااااشق بستني ام.
جيمز باخوشحالي دستانش رو باز کرد و فرياد زد:
- بي______ا بغل_______م.
و خواست به سمت فلو بدود.
فلو:
گشت ارشاد:
جيمز دستانش را پايين اورد و جيغ جيغ كنان گفت:
- منحرفا! چپ گرا ها! انقلابيون! منظورم اين بود كه بيا بغلم وايسا عكس بگيريم.
فلو و جيمز در كن_____ار هم ايستادند و عكس گرفتند و جلسه اخر به پايان رسيد.
تكليف شماره ي 2
من فقط يه جلسه سر كلاس بودم ولي خيلي چيزها ياد گرفتم مثلا:
از امضاي شما ياد گرفتم اعداد چقدر مى تونن بزرگ باشن.
جدى باشيم: هيچ وقت نبايد فضاسازي رو فراموش بكنيم حتي اگه جيغ كشيدن رو فراموش كنيم، علاىم نگارشى رو مثل بستني دوست داشته باشيم، فكر نكنيم كه صدامون بده و تا مي تونيم تو حموم به جاي اواز پستمون رو بلند بلند بخونيم، خلاقيتمون رو مانند گوى زرين پرواز بديم واز همه مهم تر مهربوني در عين جديت رو هم از شما يادگرفتم.
باتشکر
خب استاد اعظم ما که مشخمونو نوشتيم/ "ا" ي با كلاه نداشتيم كه بذاريم/ عكس يادگاريمونو گرفتيم/ بدي از شما نديديم/ ان شاا... پست هاى بعدي منو ببينيم.