هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱:۲۲ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶
#1
سلام.
چون پیامی که به عنوان بلیت بود بسته شد فکر کنم اینجا باید بگم که من درخواست تغییر گروهم رو به گریفندور دادم ولی یکی از مدیرا چون گروهش راونکلاو هست فرمود که نمیتونم عوض کنم چون فعالیت ندارم.
اما من عموما در طی این سال ها فعالیتم تابستون و در هاگوارتز بوده که وقت بیشتری داشتم. برام واقعا فرق نمیکنه و مهم نیست که چه گروهی باشم بلکه صرفا سعی کردم تجربه جدید داشته باشم و نوشته ها رو های بیشتری بخونم.
اگه قرار نیست گروه تغییر داده بشه خب من مشکلی ندارم و میتونم دوباره ثبت نام کنم و برم گریفندور!



تصویر کوچک شده



پاسخ به: انتخاب بهترین استاد ترم 21 هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#2
حالا که اینطور شد -فردوسی پور اسمایل- همه دارن به استاد گروهشون رای میدن منم به استاد گروهم رای میدم.
پورفسور تورپین!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
#3
اگه من رو میبنید منم میااااام!(مارکوس فیت باباپنجلی!)

زوده مارکوس عزیز...
خیلی زوده!
باید فعالیت کنی توی ایفای نقش.
باید رول بنویسی، رول بخونی و نقد بشی...
هر کمکی که نیاز داشتی، توی پیام شخصی ازم بپرس!
فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۲۲:۳۱:۴۲

تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
#4
من تازه وارد نیستم خب!


(نمیدونستم چطور بگم که اسپم نشه!!!)


تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲:۲۶ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
#5
سلام!
پورفسور چپمن هستند؟میتونم بیام تو؟
خدمت رسیدم ببینم ایا برای تکلیف اینجانب در درس طلسم ها که پایین ترین نمره کلاس رو گرفتم یا یکی مونده به پایین ترین و نمره خیلی کمی گرفتم امکان تجدید نظر هست؟
چون فکر کنم استحقاق خییییییلی بیشتر از این رو داشت.حالا نوشته شکسپیر نبود رول ولی دیگه 21؟
اگر هم امکانش نیست که هیچی!مارکوس هیچوقت دیده نشده و عادت داره!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶
#6
مارکوس:من یه مارکوسم...آرزو دارم...تو مارم باشی..من یه بلبیه...گشاد و روشنم...کاشکی تو بیایی...مشعلم باشی!


مارکوس آواز میخوند و کفگیرش رو توی پاتیل میچرخوند. اون در حال درست کردن یه معجون بود.معجون توجه!
مارکوس متاسفانه از دورانی که یه جنین بود همیشه مورد بی توجهی قرار میگرفت. اون وقتی به دنیا اومد همه حال مادرش رو پرسیدن و بلاخره توی پس موندههای زباله شفاخونه ایکه اونجا به دنیا اومد پیدا شد.خانواده اش بعد از اینکه اون رو در دو ماهگی به خونه اوردن اون رو توی اتاق گذاشتن و یادشون رفت که چنین نوزادی تو خونه هست و دفعه بعدی که مارکوس رو دیدن مارکوس سبیل داشت و به سن هاگوارتز رسیده بود.


و حالا مارکوس به هاگوارتز رفته بود در حالی که روز اول پاش لای در قطار گیر کرد و تا شب که به هاگ رسیدن اون تمام مدت نصف بدنش بیرون بود.مینورا مکگونگال هم وقتی که داشت سال اولی ها رو میخوند اشتباهی از نفر قبل اون به نفر بعدی پریده بود و مارکوس صرفا چون توی خوابگاه راون جای خواب وجود داشت به اونجا فرستاده شد!


و حالا مارکوس که از کمبود محبت رنج میبرد به دنبال این بود به وسیله جادو بتونه توجه دانش اموزها و البته دخترها رو جلب کنه...مارکوس هیچ وقت به چشم دخترها نمیومد! اون که توی یک کتاب از قسمت ممنوعه کتابخونه طرز تهیه معجون توجه رو متوجه شده بود در حال درست کردن اون بود.


مارکوس:خب. این اماده شد و طبق گفته کتاب باید چوب دستیم رو بندازم توش و بعد ورد موردتوجهیوس رو به سمت شقیقه ام بفرستم تا مورد توجه همه قرار بگیرم.


و مارکوس این کارو کرد. چوب دستیش رو توی معجون انداخت و سه دور اون رو چرخوند و بعد چوبدستی رو دراورد و گذاشت روی سرش و طلسم رو سمت خودش فرستاد!


مارکوس:هوم. فرق خاصی حس نمیکنم. بذار برم امتحان کنم.


مارکوس برای این کار به سمت تالار اصلی رفت ولی همین که وارد شد اینه تالار شکست.


یک دانش اموز دختر:مارکوس آینه رو شکوند.


مارکوس ابتدا خوشحال شد. اولین بار بود که از دهن یک دختر اسمش رو میشنید. ولی وقتی سر و کله فلیچ پیدا شد تا مارکوس رو تنبیه کنه اون زیاد خوشحال نبود.


به هر حال بعد از تمیز کردن دستشویی ارشدها مارکوس دوید تا به کلاس پورفسور اسنیپ برسه.توی کلاس اما اولین نفری که باید تکالیفش رو نشون میداد مارکوس بود.کلاس بعد ظهر مکگونگال هم زیاد خوب به نظر نمیرسید.چون مکگونگال اون روز تصمیم گرفته بود تا به طور رندم از دانش اموزها سوال بپرسه و هر دفعه این مارکوس بود که توجهش رو جلب میکرد!


شب دیگه تیر خلاص رو به مارکوس زد...وقتی دخترای تالار برای اولین بار متوجه مارکوس یعنی در اصل قیافه ناموزون مارکوس شدن و اون رو مسخره کردن!

شب به وقت خواب مارکوس ارزو کرد که مفعول اون طلسم یه روز باشه و اون فردا دوباره کسی باشه که هیچ وقت دیده نمیشه. به نظر میرسید سختی تنهایی مارکوس گزینه بهتری بود تا دیده شدنش!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵
#7
بعد اندرروما و دای به تالار برگشتن و همگروهیاشون رو دیدن!


همگروهی ها:شما چجوری برگشتین؟!

دای:خیلی سخت!

اندروما:دای قلاب گرفت و من اومدم بالا!



همگروهی ها اما به نظرشون رسید که منظورشون نرسیده!


همگروهی ها:منظورمون این بود که چرا برگشتین؟!برین کتاب رو بیارین!

دای: ما نظریه ای طرح کردیم!اینکه اون یارو بود که ول داده بود...



هنوز جمله دای تموم نشده بود که همه سرا به سمت مارکوس برگشت!



مارکوس:چیه؟!چرا اینجوری نگاه میکنید؟!بدبختا من ول بدم،همه تون خفه میشید میمیرید!کار من نبوده!

دای:بابا ملت باهوش راون!بذارین جمله ام کامل بشه.داشتم میگفتم اون یارو که ول داده بود سوارزها رو توی تالار!

همگروهی ها:آها!

دای:آره..همون که نامه نوشته!

همگروهی ها:خب؟

دای:خب اون قصد ازار داره دیگه.ما به این فکر کردیم که شاید اصلا کتابی در کار نباشه و فقط بخواد که ما رو از هم جدا کنه!سو وی ماست کیپ تو گذر!

مارکوس:ماست پر چرب!

همگروهی ها:یکی این بیمزه رو بندازه جلو سوارزها،فعلا با خوردن این سرگرم بشن!



راونی ها بعد از قربانی کردن مارکوس بدبخت،دوباره به فکر چاره افتادن!


لینی:میگم وی شاید کتاب واقعی باشه!

میرتل:هق هق هق هق!

لینی:الان چی گفتی؟!

میرتل:دیالوگم بود خب!میرتل گریانم،گفتم یه گریه ای بیام!

لینی:گزینه بعدی برای انداختن جلوی سوارز ها میرتله!

میرتل:هق هق هق هق!

لینی:خیلی خب بابا...حالا بیخیال!من مگم باید فکر کنیم ببینیم تالار ما اصلا به کیو بسیار مورد ازار اذیت قرار دادن،شاید فهمیدیم از این طریق که کتابی هس یا نه و یا اصلا باید چیکار کرد،چارتا سرنخ دستمون بیاد بابا!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳
#8
ورزشگاه هویج!

هیچکسی نمیدونه چرا اسم این ورزشگاه هویج هست!اما طبق شایعات اسم ورزشگاه به پیشنهاد طراح ورزشگاه مارکوس بلبی،هویج نامگذاری شده.و این نامگذاری به دلیل هویج بودن خود مارکوس بلبی میتونه باشه!

ورزشگاه از بالا به شکل مثلث و از پایین به شکل زیگزاگ!حالا چه جوری اینطوری شده معلوم نیست!

اما چیزی که در وحله اول(وحله املاش همینجوریه دیگه؟!)در ورزشگاه به چشم میاد رنگ نارنجی و سبز هست که در همه جای ورزشگاه به چشم میاد.از ستون هایی که مخروطی شکل نارنجی رنگ که نیمکت های اون سبز رنگ هست گرفته تا زمین چمن که طبیعتا سبز هست اما خطوط اون نارنجی هست.

یکی از شاهکار های مهندسی جادویی این ورزشگاه قرار گرفتنش رو شیب 60% هست!

در ضمن این ورزشگاه اولین ورزشگاه دارای سیستم انتظاماتی هست که مسئولیت امنیت آن بر عده دمنتورها هست.یعنی کسی غلط میکنه تو این ورزشگاه اعتراض و اختلال ایجاد کنه!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
#9
تازه وارد ریون

نقل قول:
به یه مشنگ ابراز علاقه کنید!(30)



_خوراک خودمه!

این عکس العمل مارکوس به هنگام شنیدن تکلیف ماگل شناسی بود.اگه مارکوس یه کار تو جهان بود که میتونست انجام بده اون ابراز علاقه کردن به مشنگ ها بود.پس سریعا اقدام به آپارات به پاریس شهر عشاق کرد.

در پاریس:

دوشیزه ای جوان و زیبا و خوشتیپ و با کمالات و خوش فرم!(از بحث خارج نشیم!)روی صندلی کافه ای نشسته بود و روزنامه میخوند.مارکوس هم از اونجایی که خوش سلیقه بود رفت و رو به روی صندلی همون دوشیزه جوان و برومند نشست.زن جوان سرش رو از روزنامه برداشت و نگاهی به مارکوس کرد و گفت:کمکی از دستم برمیاد آقا.

مارکوس که کتاب فرانسه در سفر رو قورت داده بود گفت:میخوام بهت یه چیزی هدیه بدم.

زن جوان گفت:جانم؟!چی؟!

مارکوس گفت:بهت طلا بدم؟النگو خوبه؟اما من دوست ندارم دستبندی رو روی مچت ببینم!

زن جوان گفت:اوه چه رمانتیک!

مارکوس گفت:آها!یه شراب ناب!اما شرابی توی جهان مانند این شرابی که تو چشمهات هست،نیست!

زن جوان گفت:آقا شما خیلی رمانتیک هستین!

مارکوس گفت:فهمیدم!گل بهت هدیه میدم!اما بهترین گل،گلی هست که لپ های تو رو بده!

زن جوان گفت:خدای من!مغسی!

مارکوس گفت:عقیق!گرون ترین عقیق.اما بهترین عقیق دنیا لب های تو هست.

زن جوان گفت:شما لطف دارین!

مارکوس گفت:متاسفم خانوم!من چیزی ندارم.من هیچ چیزی غیر از روح و عزیزتر از جونم ندارم که اون هم توی دست های شماست.

زن جوان گفت:هیچکس تا به حال حرفی عاشقانه تر از این حرف شما بهم نزده بود.

مارکوس گفت:خانوم زیبا!شما همه چیز رو دارین و من نمیتونم چیزی به عنوان هدیه به شما تقدیم کنم.
بعد از این حرف مارکوس از صندلی بلند شد و میز رو در حالی که اون زن جوان با تعجب بهش نگاه میکرد،ترک کرد.

نقل قول:
چه چیز باعث شد الا به محض وارد شدن به شکل در بیاد؟ ایزلا که رفته بود! (5 نمره اضافی مثلندش، به جواب های شبیه هم نمره تعلق نمیگیره!)



تکلیف روی تخته رو دید!البته میتونه به این دلیل هم باشه که مارکوس به خاطر این تکلیف داشت از خوشحالی حرکات موزون انجام میداد!

نقل قول:
نظر کلی تون در مورد تکالیف چیه؟ موضوعشون و درجه سختیشون منظورمه!


سخت که نبود زیاد ولی مشکلی که داشت این بود که ما بچه 10_15ساله داریم اینجا!دست آدم هم بسته هست و زیاد نمیشه مانور داد روی قضیه!الان هم امیدوارم زیاد مانور نداده باشم!دادم؟


ویرایش شده توسط مارکوس بلبی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۷ ۱۶:۵۱:۴۳

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱:۴۰ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
#10
نقل قول:
1.جیمز روبان ویولت را می دزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند ومی‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، او می‌گوید روبان را به تدی داده. معلوم می‌شود تدی روبان را گم کرده.

سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.

استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.


استاد با توجه به پدژزماشیسم شرق و تومپرسایتیسم غرب،باید از دید اشتابنفپلیسم جنوب شرقی به این موضوع نگاه کرد!
بر اساس گفته حکیم بزرگ مرکز استاد فسنقری که:نبودن یا بودن،مسئله چیه؟!!!ما به این نتیجه میرسیم که خونریزی سانی بولدر تقصیر شیکم گاز گفته شده است.
شیکم بیچاره هم تقصیری نداره!اون که از خودش اراده ای نداره بلکه این گاز بود که به شکم اون حمله برد!پس تقصیر گاز هست.
اما گاز هم بی تقصیره.این دندون های سانی بولدر هست که که هویت گاز رو خلق میکنه!پس در اینجا گاز هم قربانیه و این دندان هست که مقصره.
دندان بدبخت هم که ماله سانی بولدر هست و اون دندان رو کنترل میکنه در نتیجه دندان هم بیگناه هست.پس تقصیر و مشکل شخص شخیص سانی بولدر میباشد.
با این حال سانی بولدر هم مقصر نیست چون سانی ناراحت از اینکه ویولت نمیتواند اختراعی انجام بده ،دست به چنین عملی زده.پس این موضوع تقصیر ویولت است که اختراعی نمیتونه بکنه.
اما ویلوت چی کاره بید؟!اگه تدی روبان رو گم نمیکرد اصلا ویلت نیازی به اختراع نداشت که حالا اصلا نتونه اختراعی بکنه.مقصر تدی شناخته میشه!
تدی هم روبان رو از جیمز گرفته و اگه جیمز روبان رو به تدی نمیداد اصلا روبانی در کار نبود که گم بشه.تقصیر کار جیمز هست که روبان رو به تدی داده.
اما جیمز هم...خب جیمز هم...واقعیتش اینه که جیمز دلیل قانع کننده ای برای اینکه روبان رو دزدیده نداره!مقصر همون جیمزه...خلاص!



نقل قول:
2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)



مارکوس در جمع خانواده نشسته بود و میخواست در بحث مهم و داغی که خانواده با هم میکردن شرکت کنه.
شجاعت خودش رو جمع کرد...چند نفس عمیق کشید و با صدای بلند گفت:من فکر میکنم که...
همین که این چند کلمه رو گفت خانواده همگی زدن زیر خنده!
یکی از برادرهای بزرگش گفت:تو و فکر؟!بیخیال مارکوس!جک نگو!!!
خواهرش گفت:تو سالی یه بار حرف بزن اونم عید قربانه بگو بععععععع بفهمیم گوسفندی تا سرت رو ببریم!(البته شاید گفته باشه سالی یه بار اونم عید پاکه صدای بوقلمون در بیار بفهمیم سرت رو ببریم!!!)
مادرش گفت:بچه ام رو اذیت نکنید!همین که شجاعتش رو داشت حرف بزنه خودش کلیه.
و بعد خانواده دوباره به سر بحث داغ و مهم خودشون برگشتن:ولی به نظر من حق ارمیا نبود اول بشه!!!

استاد با این خاطره تلخ میخواید رول 20 خطی در مورد فکر کردن باشه؟!!!


تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.